وقتی که لم داده بودی آرام بر روی تختی
یا که به زور دوتا قرص خوابیده بودی به سختی
وقتی که خوشحال بودی از دیدن ناگهانش
یا شکوه میکردی از خود از اینکه داری چه بختی
در فکر اینکه بنوشی همراه او قهوه یا چای
یا در نخستین قرارت باید بپوشی چه رختی
تا نگذرد از لب مرز سوز سپاه زمستان
افتاد و آتش به پا کرد یک بار دیگر درختی
مشغول چشمی و ابرو،سرگرم با تاب گیسو
بیرون بزن از شب این تکرار هر روزه لختی
تا که مبادا بلرزی،جان داد سرباز مرزی
وقتی که خوابیده بودی آرام بر روی تختی
#اعظم_سعادتمند
#سیستان_بلوچستان
کانال شاعر:
@azam_saadatmand
🔰@sobhetazedam
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
از مردمان کوچه و بازار می ترسند
از عکس تو روی در و دیوار می ترسند
از خشم تو از چشم تو گویا هراسانند
از صبر تو از قبر تو انگار میترسند
خورشید را در خواب میخواهند خفاشان
از چشم های عاشق بیدار میترسند
خود را مگر طوفان نمیدانند جلادان؟
از قاصدک ها پس چرا هربار می ترسند؟
تا راه و رسمت منقطع گردد تو را کشتند
بعد از تو از اسمت ولی سردار! میترسند
#عاطفه_جوشقانیان
#سردار_سلیمانی
#کرمان_تسلیت
#شهدای_کرمان
از مردمان بیسلاح کوچه و بازار
از هر کسی که دوستت دارد هراساناند
#اعظم_سعادتمند
@sobhetazedam