فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح قشنگتون بخیر🍃
روزتون پـر از زیبایی...🍃
♥️الهی دراین روز زیبا
🍃🌹🍃سایه خدا بر سرتون
♥️سلامتے بر وجودتون
🍃🌹🍃سرسبزے در خانه هاتون
♥️سخاوت خدا در مالتون
🍃🌹🍃سرنوشت نیڪو در عمرتون
♥️سبد سبد سنبل در دستتون
🍃🌹🍃سیب خنده رو لباتون باشه
♥️صبحتون بخیر و دلچسب
🍃🌹روزتون پر از عشق
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐✾
شعری ازناصرخسرو
"چنار و کدوبُن "
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷
نشنیدهای که زیر چناری کدوبنی
بررُست و بردمید برو بر، به روز بیست؟
پرسید از آن چنار که «تو چند سالهای؟»
گفتا «دویست باشد و اکنون زیادتی است»
خندید ازو کدو که «من از تو به بیست روز
برتر شدم بگو تو که این کاهلی ز چیست»
او را چنار گفت که «امروز ای کدو
با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
آنگه شود پدید، که نامرد و مرد کیست»
🌼کانال انگیزشی صبح زیبا🌼👇👇
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐✾
نمکدان راکه پر می کنی
توجهی به ریختن نمکها نداری.
اما زعفران راکه میسابی،
به دانه دانه اش توجه میکنی.
حال آنکه بدون نمک
هیچ غذایی خوشمزه نیست.
ولی بدون زعفران ماهها و سال ها
میتوان آشپزی کرد و غذا خورد.
مراقب نمکهای زندگیتان باشید،
ساده و بی ریا و همیشه دم دست،
که اگر نباشند وای بر سفره زندگی.
اغلب مردم با چنان عجله و شتابي
به سوي داشتن يك زندگي خوب
حركت مي كنند،
كه از كنار ان رد مي شوند...
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
جواب ابلهان خاموشی ست
ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری ،جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید ،از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست.
شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند،چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند.
خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد.
خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی.
شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد.
صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد.
قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت.
قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است .........؟
روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد....
قاضی پرسید : با تو سخن گفت .......؟چه گفت؟
صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند....... قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت.
قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!!
ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد درزبان پارسی به مثل تبدیل شد:"جواب ابلهان خاموشی ست"
امثال و حکم-علی اکبر دهخدا
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
پنج شنبه که می شود
ثانیه هایمان سخت بوی دلتنگی می دهد
و عده ای از عزیزانمان
آن طرف
چشم به راه هدیه ای تا آرام بگیرند
با فاتحه و صلواتی هوایشان را داشته باشیم
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آنان که با افکاری پاک و فطرتی زیبا
🌸در قلب دیگران جای دارند را
🌸هرگز هراسی از فراموشی نیست
🌸چرا که جاودانند.
🌸مهربانی راهیچگاه ازهم دریغ نکنیم..
🌸صبح دلنشینِ جمعه تون
🌸پر از مهر و مهربانی
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
هدایت شده از سناوندی
🌼🌼با گلستان سعدی......
یکی را از وزرا پسری کودن بود پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مرین را تربیتی میکن مگر که عاقل شود. روزگاری تعلیم کردش و مؤثر نبود، پیش پدرش کس فرستاد که این عاقل نمیشود و مرا دیوانه کرد.
چون بود اصل گوهری قابل
تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نخواهد کرد
آهنی را که بد گهر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند
چون بیاید هنوز خر باشد
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
تازه امروز متوجه شدم که حاج محمود کریمی شوهر خواهر آتش نشان شهید رضا دارابی است .خاطره وداع آخر شهید دارابی را از زبان حاج محمود بشنوید
https://eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
هدایت شده از ✳️حکایات فرزانگان✳️
سلام فرمانده دو.mp3
7.05M
فایل صوتی سلام فرمانده دو ،
خیلی عالی و تاثیر گذار،
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/pharzanegan
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐✾
مهربانا 🌼
هزاران شکر که در کنارمان هستی
و قرار و آرام دلهای بیقرارمان
جز تو چه جوییم و جز تو که را خوانیم
که همه تویی و جز تو همه هیچ
، خداوندا… لحظاتمان را قرین رحمت و مهربانی ات بفرما
و ما را در ادامه راهمان تنها مگذار
که یک لحظه بی تو ویرانی دنیاییست
الهی آمین.
صبحتان زیبا
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
رسول اعظم صلوات الله علیه و آله
می فرمایند:
صدقه صبحگاه مرض ها را ميبرد.
نهج الفصاحه
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
هدایت شده از ✳️حکایات فرزانگان✳️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
ولادت با سعادت
حضرت علی اکبر علیه السلام
و روز جوان
بر جوانان عزیز و غیور مبارک باد
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/pharzanegan
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐✾
روانشناسان می گویند:
هر روز سه اتفاق خوشایندی که برایتان افتاده است را بنویسید.
سه اتفاق حتی کوچک.
این کار را برای 21 روز ادامه دهید.
"سه اتفاق هر روز باید مختص آن روز باشند."
این کار مغز را عادت می دهد که بر روی مسائل مثبت تمرکز کند و بر طبق تحقیقات انجام شده، چنین عادتی(حتی بیشتر از حس موفقیت) باعث خوشحالی شما می شود...
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
تنها مسیر غیرممکن ، مسیری است که هنوز شروع نکردهای ! غیرممکن فقط یک کلمهی بزرگ است که توسط آدمهای کوچک استفاده میشود ...
👤 آنتونی رابینز
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
یه بارم یکی اومد باهام مصاحبه کنه گفت:
"برنامه برای آینده ات چیه؟"
گفتم ناهار
گفت "نه، منظورم برنامه بلند مدته ..."
گفتم اها منظورت شامه؟
دوربینو خاموش کردن رفتن بیرون😂
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
#لطیفه
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فيزيکى غيرممکن است که نهنگ بتواند يک آدم را ببلعد زيرا با وجود اینکه پستاندار عظيمالجثهاى است امّا حلق بسيار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يک نهنگ بلعيده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. اين از نظر فيزيکى غيرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت يونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسيد!!!
😁😁😁
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
خدایا در این شب تو را به مهربانیت قسم
دلهای گرفته را شاد
و دست های نیازمند را بی نیاز گردان
و قلبی نورانی
تنی سالم
زندگی آرام
نصیب دوستانم بگردان
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
از آدمها
در حد توانشان
چيزي بخواهيد
نه در حد نيازتان...
بگذاريد آدمها
هماني كه هستند بمانند...!!
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
فوق العادهست این متن 👌🏻
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران
می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش
می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز
می کنی تا برای
خوشبختی خودت دعا کنی👌🏻
👇🇯🇴🇮🇳
🆔eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
#همسرانه
#تامل
🌷🌷🌷
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد :
مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز
وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی
حالا برش گردون زود باش
باید بیشتر کره بریزی …
وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟
دارن میسوزن مواظب باش، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی هیچ وقت!برشون گردون زود باش ! دیوونه شدی ؟عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی
نمک بزن … نمک …
زن به او زل زده و ناگهان گفت :
خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! چرا خل بازی درمیاری فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت :
فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه بلائی سر من میاری!
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
هدایت شده از ✳️حکایات فرزانگان✳️
📚#داستان_زیبا
رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به حاج رسول تُرک، از عربدهکشهای تهران بود،اما عاشق امام حسین علیهالسلام بود.در ایام عزاداری ماه محرم شب اول، بزرگان و صاحبان مجلس محترمانه بیرونش کردند و گفتند: تو عرقخوری و آبروی ما را میبری!حاج رسول برگشت و داخل خانه رفت و خیلی گریه کرد و گفت: ناظم ترکها جوابم کرد، شما چه میگویی، شما هم میگویی نیا؟!
اول صبح در خانهاش را زدند، رفت در را باز کرد، دید، ناظم ترکهاست، روی پای حاج رسول تُرک افتاد و اصرار کرد بیا بریم، گفت: کجا؟! گفت: بریم هیئت! حاج رسول گفت: تو که من را بیرون کردی؟ گفت: اشتباه کردم، حاج رسول گفت: اگر نگویی نمیآیم! ناظم گفت دیشب در عالم رؤیای صادقانه دیدم، در کربلا هستم، خیمهها برپاست، آمدم سراغ خیمه سیدالشهداء علیهالسلام بروم، دیدم یک سگ از خیمهها پاسداری میکند، هر چه تلاش کردم، نگذاشت نزدیک شوم، دیدم بدن سگ است، اما سر و کله حاج رسول است، معلوم میشود امام حسین علیهالسلام تو را قبول کرده است.
ناگهان حاج رسول شروع کرد به گریه کردن، آنقدر خودش را زد گفت: حالا که آقام من را قبول کرده است، دیگر گناه نمیکنم، توبه نصوح کرد، از اولیای خدا شد. شبی عدهای از اهل دل جلسهای داشتند، آدرس را به او ندادند، ناگهان دیدند در میزنند، رفتند در را باز کردند، دیدند حاج رسول است! گفتند: از کجا فهمیدی کلی گریه کرد و گفت: بیبی آدرس را به من داده است، شب آخر عمرش بود و رو به قبله بود گفتند: چگونهای!گفت: عزرائیل آمده، او را میبینم، ولی منتظرم اربابم بیاید.
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/pharzanegan
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
هدایت شده از ✳️حکایات فرزانگان✳️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣
توانایی زندگی در لحظه اکنون و داشتن رضایت خاطر در لحظه ی حال را بسیاری از مردم ندارند.
وقتی در حال خوردن سوپ هستید،به دسر فکر نکنید.
وقتی در حال خواندن کتاب هستید،دقت کنید،ببینید افکار شما کجا هستند.
هنگام مسافرت به جای اینکه فکر کنید هنگام برگشتن به خانه چه کارهایی باید انجام شود،در همان مسافرت باشید.
اجازه ندهید لحظه اکنون که غیر قابل وصف است از دست برود.
" همه دارایی شما لحظه حال است. " 🍃🍃🍃🌸
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/pharzanegan
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
✅زغال هاي خاموش را
کنار زغال هاي روشن ميگذارند
تا روشن شود
چون همنشيني اثر دارد
ما هم مثل همان زغال هاي خاموشيم
اگر کنار افرادي بنشينيم
که روشنند
که گرما و حرارتي دارند...
ما هم به طبع آن ها
نور و حرارت و گرما پيدا ميکنيم.
پس آدمی انتخاب کنید
که بشما انرژی ببخشد!
👇🇯🇴🇮🇳
🆔 eitaa.com/sobheziba
✾࿐ᭂ༅•❥🌺🌺🌺❥•༅ᭂ࿐✾