🌿🌿🌿🌿🌿 بنام خدا 🌿🌿🌿🌿🌿 🌺🌺🌺🌺🌺 استاد عشق 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺🌺 🌺🌸🌸🌸🌸 ( ۲۴ ) 🌸🌸🌸🌸 🌺 جدی عموماً استخوانی خشن اخمو با لباسهای درازشان که همه سیاه بود. و همه گردنبندی از صلیب داشتند. لباسهایشان یقه های مخصوصی داشت که فقط یک شکاف سفید از جلوی لباسها پیدا بود به هر کدام از ما یک دست لباس مخصوص دادند که کمی شبیه لباس خودشان بود. پارچه ی لباس ما، خیلی خشن تر از پارچه ی لباس آنها بود لباسهایمان را عوض کردیم. بعد ما را به یک خوابگاه بردند شماره ی ۷۴ و ۷۵ بالای تختخوابهای ما بود. قرار شد تخت شماره ۷۴ مال من و ۷۵ مال برادرم باشد به ناهارخوری رفتیم روی صندلیهای ناهارخوری من و برادرم همان شماره ها نصب شده بود. بشقاب و قاشق و چنگالی به ما دادند که با رنگ همان شماره ها روی آنها نوشته شده بود. در کلاس درس هم جای ما با همین دو شماره معلوم شده بود. وقتی به دفتر مدرسه برگشتیم، حاج علی رفته بود دلمان هری ریخت پایین. نفسمان بالا نمی آمد. داشتیم گریه میکردیم که ناگهان یک کشیش فرانسوی بد اخم و خشن رو به ما کرد و گفت: از این به بعد، دیگر کسی با شما عربی حرف نمی زند، زبان شما از امروز فرانسوی است. «خدا را هزار مرتبه شکر کردیم که مادر در خانه مقداری فرانسه، یادمان داده بودند. همین باعث میشد چیزهایی را متوجه شویم. ناظم خشن مدرسه، من و برادرم را به حیاط آورد. بچه ها همه سر صف بودند جلوی صف، یک بالکن بود. ناظم ما را کنار خودش ایستاند بقیه مربیها هم مشغول انجام دادن کاری بودند. مدیر به علامت سکوت دستش را بلند کرد و بچه ها ساکت شدند. بچه یی از وسط یکی از صفها خندید، با این که صدایش آرام بود ولی ناظم شنید. او را صدا کرد. تا جلوی صف بیاید از هوشیاری اش تعجب کردیم که چطور او را از میان این همه بچه به اسم صدا کرد و تشخیص داد بعد با دست راستش که دو انگشت وسط نداشت ما بعد فهمیدیم که این دو انگشت را در جنگ جهانی اول در درگیری از دست داده است چنان سیلی محکمی به صورت آن پسر بیچاره زد که خون از محل برخورد چَکَش بیرون زد. جای دو انگشت بریده شده او خیلی نز بود و همین باعث شده بود او لج بازتر و خشن تر بشود. پسرک حتی جرأت گریه کردن نداشت من و برادرم که حالی نزدیک به مرگ پیدا کرده بودیم نگاهی زیر چشمی به هم کردیم، ولی نفس مان بیرون نیامد. هر شب وقتی که من و برادرم روی تختخوابهای خودمان میخوابیدیم. سرمان را از زیر لحاف به هم می چسباندیم و دعاهای «امن یجیب» و «نادعلی» می خواندیم و ریز ریز گریه میکردیم و از زمزمه گریه های همدیگر به جای لالایی خوابمان میرفت اما چه خوابی، تاصبح کابوس می دیدیم یک شب که او در خوابگاه قدم میزد صدای دعای ما را شنید، لحاف را پس زد ما زهره ترک شدیم او در حضور همه بچه های دیگر گناه بزرگ ما را اعلام کرد، و بعد چنین گفت میخورمتان می جومتان، قورتتان میدهم، و بعد بالا می آورمتان خدا میداند ما چه حالی شدیم از آن شب به بعد دیگر جرأت خواندن دعا در گوش همدیگر را نداشتیم دیگر هر کدام توی دلمان دعا می خواندیم. صبح که میخواستند ما را بیدار کنند و بعد از صبحانه به کلیسا ببرند. همین کشیش یا به قول خودمان «فرِژ دو انگشتی» به خوابگاه می آمد. به ما یاد داده بودند. کشیشها را برحسب درجه شان برادر یا پدر صدا کنیم) او در فاصله جلوی تختهای ما قدم میزد و شعری را به فرانسه می خواند کشیش ژاک (برادر ژاک) کشیش ژاک آیا خوابی؟ آیا خوابی؟ ناقوس دعای صبح را به صدا در آورید ناقوس دعای صبح را به صدا در آورید Frère Jacques, Frère Jacques, Dormez-Vous? Dormez-Vous? Sonnez Les matines! Sonnez Les matines! کانال آرامش مانا @sodokomahdii

خوشبختی و آرامش همین کنار هم بـودن هاست ! همین دوست داشـتن هاست خوشبختی و آرامش همین لحظه هاست ! همین ثانیه هایی ست که در شـتاب زندگی گمشـان کرده ایم... آرامش مانا @sodokomahdii

✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ سحر ، کرشمهٔ صبحم بشارتی خوش داد که کس همیشه گرفتار غم نخواهد ماند ... |حافظ| در این سحر زیبا دعا می‌کنم روز و روزگارتون قرین خوبی و خوشی آرامش مانا @sodokomahdii

📣 باید ها و نباید های هوای آلوده کانال آرامش مانا @sodokomahdii

📚کتاب صوتی رستگاری در تاریکی نویسنده ، جوئل اوستین 📝 قسمت ۱۷

✨✨✨✨✨✨✨✨ پنجشنبه است به یاد آنهایی که دیگر میان ما نیستند و هیچ کس نمی تواند جای خالی شان را در قلب ما پر کند نثارِ روح ِ پدران و مادران آسمانی شهدا ، فرزندان ، خواهران و برادران و همه در گذشتگان بخوانیم فاتحه و صلوات روحشون شاد ، یادشون گرامی ✨ @sodokomahdii

تا کی همه اوصاف جمال تو شنیدن درکوی تو سرگشته و روی تو ندیدن گو بهتر از این چیست تجارت به دو عالم سرمایه ی خود دادن و مهر تو خریدن 🎇اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعا @sodokomahdii

:: 🔆 لبنيات رو با چی بخوریم ⁉️ شیر 👈🏻 با خرما و عسل پنیر 👈🏻 با گردو و خربزه ماست و دوغ 👈🏻 با زنیان خامه و کره 👈🏻 با عسل نوووووووشِ جان 😍☺️ به کانال آرامش مانا بپیوندید @sodokomahdii