🌸❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️🌸
#داستان_آموزنده
🔆تعبیر مؤدبانه
⚡️شبی هارونالرشید در خواب دید که دندانهای او ریخته شد. معبری را طلبید و از تعبیر خواب خود سؤال نمود.
💫معبّر گفت: «این خواب دلیل است که جمیع خویشان خلیفه بمیرند.» هارون از این سخن او ناراحت شد و گفت: «خاک به دهانت؛ سپس فرمان داد تا او را صد تازیانه بزنند.
⚡️معبّر دیگری را طلبید و از تعبیر خواب خود پرسید. معبّر گفت: «این خواب دلیل است که عمر خلیفه از همهی اَقرَبا درازتر باشد.»
💫هارونالرشید خلیفهی عباسی بخندید و گفت: هر دو تعبیر، در یک معنی است، اما دوّمی ادب را رعایت نمود.» پس فرمان داد تا هزار درهم (پاداش) به وی دادند.»
📚نمونهی معارف، ج 1، ص 95 –زینه المجالس، ص 249
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
#داستان_آموزنده
🔆دنيا، چندان هم بد نيست
🌱آورده اند كه مدتى شيخ ابوسعيد و يارانش، سخت فقير شدند و وام بسيار بر گردن داشتند .
شيخ به اصحاب گفت: آماده شويد كه به نيشابور رويم تا در آن جا ابوالفضل فراتى، وام ما را بگزارد .
🌱چون خبر به ابوالفضل رسيد، به استقبال شيخ و يارانش شتافت و سه روز تمام در خانه خود، از آنان پذيرايى كرد .
🌱روز چهارم، پيش از آن كه ابوسعيد، چيزى بگويد يا اشاره اى كند، پانصد دينار به وى داد تا قرض خود بدهد.
دويست دينار ديگر نيز افزود تا در راه، زاد و توشه داشته باشند.
🌱ابوسعيد به ابوالفضل فراتى گفت: تو را چه دعايى كنم؟
🌱 گفت: خود دانى .
شيخ گفت: خواهى كه از خدا بخواهم كه دنيا را از تو بگيرد تا بدان مشغول نشوى؟
🌱فراتى گفت:
نه يا شيخ؛ زيرا اگر من را مال نبود، تو بدين جا نمىآمدى و نمىآسودى و وام خود نمىگزاردى .
🤲 شيخ گفت: خدايا!
او را به دنيا باز مگذار و دنيا را زاد راه او گردان نه وبال او .
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
#داستان_آموزنده
🌟🍃حكايت كرده اند كه مردى در بازار دمشق، گنجشكى رنگين و لطيف، به يك درهم خريد تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى كنند.
در بين راه، گنجشك به سخن آمد و مرد را گفت:
در من فايده اى، براى تو نيست .
اگر مرا آزاد كنى، تو را سه نصيحت مىگويم كه هر يك، همچون گنجى است .
دو نصيحت را وقتى در دست تو اسيرم مىگويم و پند سوم را، وقتى آزادم كردى و بر شاخ درختى نشستم، مىگويم .
🦋مرد با خود انديشيد كه سه نصيحت از پرنده اى كه همه جا را ديده و همه را از بالا نگريسته است، به يك درهم مىارزد .
پذيرفت و به گنجشك گفت كه پندهايت را بگو.
🦋گنجشك گفت:
نصيحت اول آن است كه اگر نعمتى را از كف دادى، غصه مخور و غمگين مباش؛ زيرا اگر آن نعمت، حقيقتا و دائما از آن تو بود، هيچ گاه زايل نمىشد .
ديگر آن كه اگر كسى با تو سخن محال و ناممكن گفت، به آن سخن هيچ توجه نكن و از آن درگذر .
🦋مرد، چون اين دو نصيحت را شنيد، گنجشك را آزاد كرد .
پرنده كوچك بركشيد و بر درختى نشست .
چون خود را آزاد و رها ديد، خندهاى كرد .
🦋مرد گفت: نصيحت سوم را بگو!گنجشك گفت: نصيحت چيست !؟
اى مرد نادان، زيان كردى .
🦋در شكم من دو گوهر هست كه هر يك بيست مثقال وزن دارد .
تو را فريفتم تا از دستت رها شوم.
اگر مىدانستى كه چه گوهرهايى نزد من است، به هيچ قيمت، مرا رها نمىكردى .
🦋مرد، از خشم و حسرت، نمىدانست كه چه كند. دست بر دست مىماليد و گنجشك را ناسزا مىگفت.
🦋ناگهان رو به گنجشك كرد و گفت: حال كه مرا از چنان گوهرهايى محروم كردى، دست كم، آخرين پندت را بگو. گنجشك گفت: مرد ابله!
با تو گفتم كه اگر نعمتى را از كف دادى، غم مخور؛ اما اينك تو غمگينى كه چرا مرا از دست دادهاى .
🦋 نيز گفتم كه سخن محال و ناممكن را نپذير؛ اما تو هم اينك پذيرفتى كه در شكم من گوهرهايى است كه چهل مثقال وزن دارد.
آخر من خود چند مثقالم كه چهل مثقال، گوهر با خود حمل كنم!؟
🦋پس تو لايق آن دو نصيحت نبودى و پند سوم را نيز با تو نمىگويم كه قدر آن نخواهى دانست .
اين را گفت و در هوا ناپديد شد .
پند گفتن با جهول خوابناك - تخم افكندن بود در شوره خاك
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
#داستان_آموزنده
🔆پاداش علم و آگاهى
🦋مرد عربى نزد امام حسين عليه السلام آمد و عرض كرد:
- اى فرزند پيغمبر! من خونبهايى را ضامن شده ام و از پرداخت آن ناتوانم . با خود گفتم خوب است آن را از شريفترين مردم درخواست كنم و شريفتر از خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله به نظرم نرسيد.
🦋حضرت فرمود: اى برادر عرب من سه مساءله از تو مى پرسم ، اگر يكى را پاسخ دادى يك سوم بدهى تو را مى دهم و اگر دو سؤ ال را پاسخ دادى دو سوم آن را مى دهم و چنانچه همه را پاسخ دادى ، همه بدهى تو را پرداخت مى كنم .
🦋مرد عرب گفت : ((اءمثلك يسئل عن مثلى )).
پسر پيغمبر آيا شخصى مانند شما كه اهل علم و شرفى از همچو منى كه عرب بيابانى هستم ، مساءله مى پرسد؟
امام عليه السلام فرمود: بلى ! چون از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
🦋- ((اءلمعروف بقدر المعرفة )). خوبى و احسان را به اندازه شناخت و آگاهى بايد انجام داد.
مرد عرب گفت : اگر چنين است ، هر چه مى خواهى سؤ ال كن . اگر دانستم جواب مى دهم و گرنه از شما ياد مى گيرم . ((و لاقوة الا بالله )).
🦋حضرت فرمود: كدام عمل از تمامى اعمال برتر و بالاتر است ؟
عرب عرض كرد: ايمان به خدا.
فرمود: چه چيز انسان را از هلاكت نجات مى دهد؟
🦋عرض كرد: توكل و اعتماد به خدا.
فرمود: آنچه آدمى را زينت دهد چيست ؟
عرب عرض كرد: علم و دانش كه با آن عمل باشد.
🦋امام عليه السلام فرمود: اين را ندانسته باشد؟
عرب گفت : ثروتى كه جوانمردى و مروت همراه آن باشد.
امام عليه السلام فرمود: اگر آن نبود؟
عرض كرد: فقرى كه با آن صبر و شكيبايى باشد.
🦋فرمود: اگر آن را نداشته باشد؟
عرض كرد: در اين صورت آتش از آسمان فرود آيد و چنين آدمى بسوزاند كه او شايسته اين گونه عذاب است .
🦋آن گاه امام عليه السلام خنديد و كيسه اى را كه هزار دينار طلا در آن بود به او مرحمت كرد و انگشتر خود را نيز كه نگينش دويست ارزش داشت به او داد و فرمود: اين دينارهاى طلا را به طلبكارانت بده و اين انگشتر را نيز به مصرف خرج زندگى خود برسان .
مرد عرب آنها را گرفت و اين آيه شريفه را خواند:
- ((اءلله يعلم حيث يجعل رسالته )) . يعنى خداوند مى داند رسالتش را در كجا قرار دهد.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
به کانال ما درایتا بپیوندید:
@sofrehkareimaneh
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀
#داستان_آموزنده
🔆خير دنيا و آخرت
شخصى براى امام حسين (علیه السلام ) نامه اى فرستاد و در ضمن آن نامه نوشت : اى آقاى من خير دنيا و آخرت چيست ، آن را به من بياموز.
@
امام حسين (ع ) در پاسخ نامه او نوشت :
بنام خداوند بخشنده مهربان اما بعد:
((كسى كه خواستار خشنودى خدا باشد هر چند موجب ناخشنودى مردم گردد، خداوند رابطه او را با مردم ، سامان مى دهد، و كسى كه خشنودى مردم را در آنجا كه موجب خشم خدا است ، طلب كند، خداوند او را به مردم واگذار مى كند.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
ازآنچه بادیگران گذشت درست زیستن رابیاموزیم.
.
به کانال ما در ایتا بپیوندید 👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید👇
@sofreh_ckareimaneh
#داستان_آموزنده
🔆اظهار نعمت و شكر توفيق
يكى از اصحاب امام زين العابدين عليه السّلام و از راويان حديث كه به نام زهرى معروف است ، حكايت كند:
روزى به همراه آن حضرت ، نزد عبدالملك مروان رفتيم ؛ عبدالملك ، احترام شايانى نسبت به حضرت سجّاد عليه السّلام به جا آورد؛ و چون چشمش به آثار سجود در چهره و پيشانى مبارك امام زين العابدين عليه السّلام افتاد، گفت :
اى ابو محمّد! خود را بسيار در زحمت عبادت انداخته اى ، با اين كه خداوند متعال تمام خوبى ها را به تو داده است و تو نزديك ترين فرد به رسول اللّه مى باشى ، تو داراى علم و كمالى هستى كه ديگران از داشتن آن محروم مى باشند!
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: آنچه از فضل پروردگار و توفيقات الهى براى من گفتى ، نياز به شكر و سپاس دارد.
و آن گاه فرمود: پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله با اين كه تمام خطاهاى گذشته و آينده اش بخشيده شده بود، آن قدر نماز مى خواند كه پاهاى مباركش ورم مى كرد، به قدرى روزه مى گرفت كه دهانش خشك مى گشت و مى فرمود: آيا نبايد بنده اى شكرگزار باشم .
و سپس حضرت در ادامه سخنانش افزود: حمد خداوندى را، كه ما را بر ديگران برترى بخشيد و به ما پاداش خير عطا نمود، و در دنيا و آخرت حمد و سپاس ، تنها مخصوص اوست .
به خدا سوگند! چنانچه اعضاء و جوارحم قطعه قطعه گردد و در اثر عبادت نفسم قطع شود، يك صدم شكر يكى از نعمت هاى خداوند را هم انجام نداده ام .
چگونه مى توان نعمت هاى الهى را برشمرد؟! و چگونه توان شكر نعمتى از نعمت هايش را خواهيم داشت ؟!
نه به خدا قسم ! خداوند هرگز مرا غافل از شكر نعمت هايش نبيند.
و چنانچه عائله ام و ديگر خويشان و سائر مردم حقّى بر من نمى داشتند، به جز عبادت و ستايش و مناجات با خداوند سبحان ، كار ديگرى انجام نمى دادم و سخنى به جز تسبيح و ذكر خداى متعال نمى گفتم تا آن كه نفسم قطع شود.
زهرى مى گويد: سپس امام عليه السّلام به گريه افتاد و عبدالملك نيز گريان شد و گفت : چقدر فرق است بين كسى كه آخرت را طلب كرده و براى آن جديّت و كوشش مى نمايد و بين آن كسى كه دنيا را طلب كرده است و باكى ندارد كه از كجا و چگونه به دست مى آورد، پس چنين افرادى در آخرت سهمى و نجاتى برايشان نخواهد بود.
📚 بحار الا نوار: ج 46، ص 52، ح 10.
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
به کانال مادر تلگرام بپیوندید👇👇
https://t.me/sofrehkareimaneh1398
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇
@sofreh_kareimaneh
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#داستان_آموزنده
🔆امتحان هوش
تا آخر هيچيك از شاگردان نتوانست به سؤ الى كه معلم عاليقدر طرح كرده بود جواب درستى بدهد. ههركس جوابى داد و هيچكدام مورد پسند واقع نشد. سؤ الى كه رسول اكرم در ميان اصحاب خود طرح كرد اين بود:
در ميان دستگيره هاى ايمان كداميك از همه محكمتر است ؟.
يكى از اصحاب : نماز. رسول اكرم : نه . ديگرى : زكات . رسول اكرم : نه .
سومى : روزه . رسول اكرم : نه .
چهارمى : حج و عمره . رسول اكرم : نه .
پنجمى : جهاد. رسول اكرم : نه .
عاقبت جوابى كه مورد قبول واقع شود از ميان جمع حاضر داده نشد، خود حضرت فرمود:
تمامى اينهايى كه نام برديد كارهاى بزرگ و با فضيلتى است ، ولى هيچكدام از اينها آنكه من پرسيدم نيست . محكمترين دستگيره هاى ايمان دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خداست .
📚كافى ، ج 2 (باب الحب فى اللّه والبغض فى اللّه ) ص 25. وسائل ، ج 2 (چاپ اميربهادر) ص 497.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
به کانال مادر تلگرام بپیوندید👇👇
https://t.me/sofrehkareimaneh1398
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇
@sofreh_kareimaneh
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#داستان_آموزنده
🔆ملا محمد تقى برغانى قزوينى ، شهيد محراب
مرحوم ملا محمّد تقى برغانى از روحانيانى بود كه در محراب عبادت به هنگام سحر در حالى كه مشغول خواندن مناجات خمس عشرة در سجده بود به دست فرقه بابيه به شهادت رسيد. در احوال او مى نويسند:
عبادت آن جناب (قدس سره ) چنان بود كه هميشه از نصف شب تا طلوع صبح صادق به مسجد خود مى رفت و به مناجات ادعيه و تضرع و زارى و تهجد اشتغال داشت و مناجات خمس عشرة را از حفظ مى خواند بر اين روش و شيوه پسنديده استمرار داشت تا اينكه در يكى از آن شب ها شربت شهادت نوشيد. مكرّر در فصل زمستان ديده مى شد كه در پشت بام مسجد خود در حالى كه برف به شدّت مى باريد، در نيمه شب پوستين بر دوش و عمّامه بر سر داشت و مشغول تضرع و مناجات بود و در حالت ايستاده ، دستها را به سوى آسمان بلند مى كرد تا برف سراسر قامت مباركش را از سر تا نوك پا سفيدپوش مى كرد.
📚سيماى فرزانگان ، ص 159.
4- همان ماءحذ، ص 170.
🌿🌿🌿🌺🌿🌿🌿
آنچه بردیگران گذشت درست زیستن رابیاموزیم
به کانال مادر تلگرام بپیوندید👇👇
https://t.me/sofrehkareimaneh1398
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇
@sofreh_kareimaneh
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
•
.
.
#داستان_آموزنده
🔆توجه به یتیم نوازی
پسر بچه اى نزد پيامبر آمد و گفت : اى پيامبر خدا پدرم از دنيا رفته و خواهر و مادر هم دارم ، آنچه خداوند به شما عنايت فرموده به ما كمك كن .
پيامبر به بلال فرمود: برو به خانه ما گردش كن هر چه غذا پيدا كردى بياور.
بلال به حجره هايى كه مربوط به پيامبر صلى الله عليه و آله بود آمد و پس از جستجو 21 خرما پيدا كرد و به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد.
پيامبر به آن پسر فرمود: هفت عدد آن مال خودت ، هفت عدد مال خواهرت و هفت عدد مال مادرت باشد.
در اين هنگام يكى از اصحاب بنام معاذ دست نوازش بر سر آن يتيم كشيد و گفت : خداوند تو را از يتيمى بيرون آورد و جانشين پدرت سازد!
پيامبر به معاذ فرمود: محبت تو نسبت به اين يتيم را ديدم ، بدان كه هر كس يتيمى را سرپرستى كند و دست نوازش به سر او بكشد، خداوند به هر موئى كه زير دست او مى گذرد، پاداش شايسته اى به او مى دهد و گناهى از گناهان او را محو مى سازد و مقام او را بالا مى برد.
📚داستانها و پندها 4/160 - مجمع البيان 1/506
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
به کانال مادر تلگرام بپیوندید👇👇
https://t.me/sofrehkareimaneh1398
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇
@sofreh_kareimaneh
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#داستان_آموزنده
🔆اموال بی حساب
وقتى كه ماءمون خليفه عباسى خواست با دختر حسن به سهل به نام پوران عروسى كند آنقدر بى حساب خرج عروسى شد كه از توصيف خارج است .
در شب عروسى گلوله هائى از مشك مى پاشيدند كه داخل آن كاغذى بود كه اسم باغ و كنيز يا جايزه يا اشيا گرانبها در آن نوشته شده بود. هر كس گلوله اى نصيبش مى شد باز مى كرد هرچه در آن نوشته شده بود دريافت مى كرد.
قريب سى و شش هزار كارگر و ناخداى كشتى و خدمه مسئوليت رساندن و انجام كارهاى عروسى را بعهده گرفتند.
حصيرى از طلاى فرش شده درست كردند كه عروس روى آن بنشيند. ماءمون از زبيده پرسيد: حسن به سهل چقدر خرج عروسى كرده ؟ گفت : حدود سى و هفت ميليون دينار (به پول آن زمان )!!
چهار هزار قاطر مدت چهار ماه هيزم براى شب عروسى مى آوردند و در ايام عروسى هيزم تمام شد بجايش پارچه كتان زير ديگ سوزانيدند.
📚پند تاريخ 3/212 - كشكول بحرانى 2/49
✾📚.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
#داستان_آموزنده
🔆برخورد با دشمن در خواستگارى و ازدواج
روزى معاويه نامه اى براى مروان استاندار خود در مدينه به اين مضمون نوشت : اى مروان ! از تو مى خواهم كه امّكلثوم دختر عبداللّه فرزند جعفر طيّار را براى فرزندم ، يزيد خواستگارى نمائى ؛ و عقد و ازدواج آن دو نفر را جارى گردانى .
هنگامى كه نامه معاويه به دست والى مدينه رسيد، حركت كرد و نزد عبداللّه آمد و او را از محتواى پيام معاويه آگاه نمود.
عبداللّه بعد از شنيدن سخنان مروان در پاسخ چنين اظهار داشت : اختيار دخترم ، امّكلثوم به دست حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام است ؛ چون او سيّد ما و دائى دخترم مى باشد.
وقتى موضوع را براى امام حسين عليه السّلام تعريف كردند، فرمود: استخاره مى كنم تا خداوند آنچه را كه صلاح آل محمّد عليهم السّلام و صلاح دين و دنياى دختر باشد بيان نمايد.
و پس از آن كه عدّه اى از مردم در مسجدالنّبىّ صلّى اللّه عليه و آله اجتماع كردند، مروان استاندار مدينه نيز در جمع آن ها حاضر شد و در كنار امام حسين عليه السّلام نشست و اظهار داشت :
معاويه به من دستور داده است تا امّكلثوم ، دختر عبداللّه فرزند جعفر طيّار را به عقد و ازدواج پسرش يزيد درآورم ؛ و مهريه او را هر چه پدرش بگويد مى پردازم و بين دو طايفه صلح و دوستى برقرار كنم ، همچنين تمام بدهى هاى آن ها را هر چه باشد پرداخت نمايم .
بعد از آن افزود: عدّه اى در اين ماجرا ناراحت هستند و غبطه مى خورند؛ ولى من تعجّب مى كنم با اين كه يزيد دامادى بى همتا است ، چطور از او مهريه گرفته مى شود.
در همين لحظه ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام لب به سخن گشود و فرمود: حمد و ستايش مى كنم خداوندى را، كه ما را از بين بندگانش برگزيد و فضيلت و برترى بخشيده است .
و سپس ضمن بيان فضائل و مناقب اهل بيت رسالت عليهم السّلام خطاب به مروان كرد و افزود: اى مروان ! نسبت به اين مهريّه اى كه گفتى هر چه پدر دختر بگويد خواهى پرداخت ، بدان كه اگر بخواهيم مهريّه مطالبه كنيم ، هرگز از سنّت رسول خدا تجاوز نمى كنيم و همان مبلغ چهارصد و هشتاد درهم را مهريّه قرار مى دهيم .
و امّا اين كه إ ظهار داشتى : مى خواهيد بين دو طايفه صلح و آشتى برقرار شود، آگاه باش كه ما طايفه بنى هاشم طبق احكام الهى با شما دشمن و مخالف هستيم و به جهت متاع دنيا با شما سازش نمى كنيم .
و تمام گفتار مروان را يكى پس از ديگرى مطرح و ردّ نمود، و آن گاه فرمود: آن هايى كه نادان و بى خرد باشند با ما حسود و مخالف خواهند بود و آن هايى كه اهل درك و شعور و معرفت باشند، با شما ستمگران ، مخالف و دشمن هستند.
و در پايان فرمايشاتش اظهار نمود: تمام شما حُضّار شاهد باشيد، كه من - حسين بن علىّ - امّكلثوم دختر عبداللّه بن جعفر را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد درآوردم .
و مهريّه او را مقدار چهارصد و هشتاد درهم قرار داديم ، و نيز نخلستان خود را به ايشان بخشيدم كه بتوانند با درآمد آن إ مرار معاش نمايند.
در اين هنگام چهره مروان دگرگون شد و با حالت خشم گفت : شما بنى هاشم كينه توز هستيد و مى خواهيد دشمنى و كينه ها تداوم يابد.
امام حسين عليه السّلام در پاسخ فرمود: آيا فراموش كرده ايد كه وقتى برادرم امام حسن مجتبى عليه السّلام ، عايشه دختر عثمان را خواستگارى نمود، شما چه كرديد؟
و او را به ازدواج عبداللّه ، فرزند زبير در آورديد؛ و آيا فراموش كرده ايد كه شما به همراه عايشه و ديگران با جنازه برادرم - حضرت مجتبى عليه السّلام - چه كرديد؟!
حال قضاوت كنيد كه آيا ما اهل بيت رسالت عداوت و كينه داريم يا شما كينه توز و سنگ دل هستيد.
📚مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 38، بحارالا نوار: 44، ص 207، ح 4، و در ص119، ح 13، همين جريان را به امام حسن مجتبى عليه السّلام نسبت داده است .
🌿آنچه بردیگران گذشت درست زیستن رابیاموزیم🌿
به کانال مادر تلگرام بپیوندید👇👇
https://t.me/sofrehkareimaneh1398
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇
@sofreh_kareimaneh
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#داستان_آموزنده
🌟🍃حكايت كرده اند كه مردى در بازار دمشق، گنجشكى رنگين و لطيف، به يك درهم خريد تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى كنند.
در بين راه، گنجشك به سخن آمد و مرد را گفت:
در من فايده اى، براى تو نيست .
اگر مرا آزاد كنى، تو را سه نصيحت مىگويم كه هر يك، همچون گنجى است .
دو نصيحت را وقتى در دست تو اسيرم مىگويم و پند سوم را، وقتى آزادم كردى و بر شاخ درختى نشستم، مىگويم .
🦋مرد با خود انديشيد كه سه نصيحت از پرنده اى كه همه جا را ديده و همه را از بالا نگريسته است، به يك درهم مىارزد .
پذيرفت و به گنجشك گفت كه پندهايت را بگو.
🦋گنجشك گفت:
نصيحت اول آن است كه اگر نعمتى را از كف دادى، غصه مخور و غمگين مباش؛ زيرا اگر آن نعمت، حقيقتا و دائما از آن تو بود، هيچ گاه زايل نمىشد .
ديگر آن كه اگر كسى با تو سخن محال و ناممكن گفت، به آن سخن هيچ توجه نكن و از آن درگذر .
🦋مرد، چون اين دو نصيحت را شنيد، گنجشك را آزاد كرد .
پرنده كوچك بركشيد و بر درختى نشست .
چون خود را آزاد و رها ديد، خندهاى كرد .
🦋مرد گفت: نصيحت سوم را بگو!گنجشك گفت: نصيحت چيست !؟
اى مرد نادان، زيان كردى .
🦋در شكم من دو گوهر هست كه هر يك بيست مثقال وزن دارد .
تو را فريفتم تا از دستت رها شوم.
اگر مىدانستى كه چه گوهرهايى نزد من است، به هيچ قيمت، مرا رها نمىكردى .
🦋مرد، از خشم و حسرت، نمىدانست كه چه كند. دست بر دست مىماليد و گنجشك را ناسزا مىگفت.
🦋ناگهان رو به گنجشك كرد و گفت: حال كه مرا از چنان گوهرهايى محروم كردى، دست كم، آخرين پندت را بگو. گنجشك گفت: مرد ابله!
با تو گفتم كه اگر نعمتى را از كف دادى، غم مخور؛ اما اينك تو غمگينى كه چرا مرا از دست دادهاى .
🦋 نيز گفتم كه سخن محال و ناممكن را نپذير؛ اما تو هم اينك پذيرفتى كه در شكم من گوهرهايى است كه چهل مثقال وزن دارد.
آخر من خود چند مثقالم كه چهل مثقال، گوهر با خود حمل كنم!؟
🦋پس تو لايق آن دو نصيحت نبودى و پند سوم را نيز با تو نمىگويم كه قدر آن نخواهى دانست .
اين را گفت و در هوا ناپديد شد .
پند گفتن با جهول خوابناك - تخم افكندن بود در شوره خاك
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇
@sofreh_kareimaneh
┄┅┅❁💚❁┅┅┄