eitaa logo
𖣘 ܢܚــــܦ̇ܝ‌ܘ‌ܭܝ‌ࡅ࡙ـܩߊ‌ࡅ߭ـܘ
401 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
157 فایل
باسلام این گروه جهت اجرای برنامه های فرهنگی وقرآنی درماه مبارک رمضان ایجادشده است دعای فرج،ذکر و دعای روز،سخنرانی کوتاه سبک زندگی،آشپزی،متفرقه،تقویم و مسائل روزو مسابقات در مناسبت ها. سلام امام رضا ع، یادشهدا، نیایش و سلام امام حسین ع و تلنگر اوقات شرعی
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو می‌دویدند خودم را روی زمین می‌کشیدم بلکه راه پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم‌خیز می‌شدم و حس می‌کردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین می‌شدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار می‌کردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده‌ام افتاده و تلاش می‌کردم با صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ می‌زدم تا بلاخره از خارج شدم. 💠 در خیابانی که نمی‌دانستم به کجا می‌رود خودم را می‌کشیدم، باورم نمی‌شد رها شده باشم و می‌ترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی می‌رفتم و قدمی می‌چرخیدم مبادا شکارم کند. پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدم‌هایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار می‌زدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمی‌کردم برگردم و دیگر نمی‌خواستم شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم. 💠 پاهایم به هم می‌پیچید و هر چه تلاش می‌کردم تندتر بدوم تعادلم کمتر می‌شد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدم‌هایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان‌های گِلی نقش زمین می‌شدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی‌ام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار می‌کنی؟» 💠 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشده‌های آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعده‌ای؟» گوشه هنوز روی صورتم مانده و چهره‌ام به‌درستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه‌شب به‌روشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. 💠 خط پیشانی‌ام دلش را سوزانده و خیال می‌کرد وهابی‌ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید. چشمان روشنش مثل آینه می‌درخشید و همین آینه از دیدن شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چی‌کار می‌کنید؟» 💠 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمی‌شد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار می‌کردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمی‌دانست با این دختر میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر می‌زد بلکه کمکی پیدا کند. می‌ترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب‌تر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بی‌واهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم. 💠 احساس می‌کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکسته که زیرلب ناله می‌زدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین می‌کشیدم. بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بی‌صدا گریه می‌کردم. 💠 مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابان‌های تاریک را طی می‌کردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم می‌چسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای اومده بودید حرم؟» صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگی‌ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم می‌لرزید :«می‌خواید بریم بیمارستان؟» ماه‌ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...» 💠 به سمتم برنمی‌گشت و از همان نیم‌رخ صورتش خجالت می‌کشیدم که ناله‌اش در گوشم مانده و او به رخم نمی‌کشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش زد و باز برایم بی‌قراری می‌کرد :«خواهرم! الان کجا می‌خواید برسونیم‌تون؟» خبر نداشت شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید می‌دانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟» 💠 در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمی‌کشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو کسی کشته شد؟»... ✍️نویسنده: ادامه دارد... روزهای یکشنبه,سه شنبه,پنجشنبه ساعت 21 لینک کانال سفره کریمانه در ایتا 👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇 @sofreh_kareimaneh
20.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارگروه سفره کریمانه درماه مبارک رمضان همراه شماست با .. 🔺ویژه برنامه ماه مبارک رمضان 🌙 🖇 زندگی با آیه ها... ✨- همگام با طرح ملی مسطورا -✨ 🌼ماه خدا همراه با کلام خدا 🔰با حضور حجة الاسلام والمسلمین جناب آقای رمضانی (ریاست امور قرآنی اداره کل تبلیغات اسلامی مازندران ) 🎁همراه با جوایز ارزنده 🎁 💌برای پاسخ به سوالات هر قسمت از ویژه برنامه زندگی با آیه ها به آیدی زیر ارسال نمایید 👇 🆔 @nahidkhalili به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_kareimaneh
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🟣خاک های نرم کوشک🟣 تا بیاید تو خانه مادر یکریز پرخاش کرد بالاخره تو اتاق عبدالحسین به اش گفت قابله که دیگه اومد خاله به من چکار داشتین؟ دیگر امان حرف زدن نداد به مادرم، زود آمد کنار رختخواب بچه قنداقه اش را گرفت و بلندش کرد یک هو زد زیر گریه مثل باران از ابر بهاری اشک می ریخت. بچه را از بغلش جدا نمی کرد. همین طور خیره او شده بود و گریه می کرد. «برای چی گریه می کنی؟» چیزی نگفت. گریه اش برام غیر طبیعی بود فکر می کردم شاید از شوق زیاد است کمی که آرامتر شد، گفتم: «خانم قابله می خواست که ما اسمش را فاطمه بگذاریم .» با صدای غم آلودی گفت: «منم همین کارو می خواستم بکنم، نیت کرده بودم اگه دختر باشه، اسمش رو فاطمه بگذارم.» گفتم راستی عبدالحسین ماچای، میوه هرچی که آوردیم هیچی نخوردن می گفت: «اون،ا چیزی نمی خواستن» بچه را گذاشت کنارمن, حال و هوای دیگری داشت مثل گلی بود که پژمرده شده باشد. بعد از آن شب همان حال و هوا را داشت هر وقت بچه را بغل می،گرفت دور از چشم ماها گریه می کرد. می دانستم عشق زیادی به حضرت فاطمه (سلام الله علیه)ا دارد. پیش خودم می گفتم چون اسم بچه رو فاطمه گذاشتیم حتماً یاد حضرت می افته و گریه اش می گیره. پانزده روز از عمر فاطمه می گذشت.باید می بردیمش حمام و قبل از آن باید می رفتیم به دنبال قابله. هرچه به عبدالحسین گفتیم برود گفت: «نمی خواد.» آخه قابله باید باشه. با ناراحتی جواب می داد:«قابله دیگه نمی آد خودتون بچه را ببرین حمام» ادامه دارد.... 🌷🌷🌷🌷🌷‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‏به کانال ما در ایتا بپیوندید 👇 @sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید👇 @sofreh_ckareimaneh
💠«مسابقه » سلام ...خدمت همه همراهان کانال سفره کریمانه 😍✋ ⏰قبل از اینکه بریم سراغ منتخبمون باید به همه شرکت کنندگان عرض کنم فرصت پاسخگویی همه شما بزرگواران ۱۲ ساعت بعد از ارسال کلیپ روزانه می باشد 🛑منتخب مسابقه روزانه اعلام شد ... 🏆✨سرکار خانم هانیه غلامرضایی اصفهان 🌟 این فرصت رو از دست ندهید!🌟 با شرکت در این مسابقه، علاوه بر کسب اطلاعات ارزشمند درباره کلام خدا در ماه مهمانی خدا شانس برنده شدن جوایز رو هم داشته باشید🎁🌸 و این داستان ادامه دارد ... 🆔https://eitaa.com/sofrehkareimaneh