eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.9هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 زیاد با کسی صمیمی نمی‌شد و با آدم‌های زیادی حرف نمی‌زد، این عادت را از کودکی داشت و این از او آدمِ تنهایی ساخته‌بود. دلش که می‌گرفت، جز آغوش خیابان، آغوش دیگری نمی‌یافت که به آن پناه ببرد. سرش را روی شانه‌ای نمی‌گذاشت و نمی‌گریست و بغض‌های فروخورده، از او یک انسان بی‌طاقت و خشمگین ساخته‌بودند. وقت‌هایی که زیاد دلش می‌گرفت، شبیه به سلاح دیوانه‌ای می‌شد که از درون، به خودش شلیک می‌کرد. کلمات، تیرهای ملتهبی بودند که ذهنش را به هم می‌ریختند. او باید به کسی اعتماد می‌کرد، او باید می‌گریست، او باید حرف می‌زد. دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 زیاد با کسی صمیمی نمی‌شد و با آدم‌های زیادی حرف نمی‌زد، این عادت را از کودکی داشت و این از او آدمِ تنهایی ساخته‌بود. دلش که می‌گرفت، جز آغوش خیابان، آغوش دیگری نمی‌یافت که به آن پناه ببرد. سرش را روی شانه‌ای نمی‌گذاشت و نمی‌گریست و بغض‌های فروخورده، از او یک انسان بی‌طاقت و خشمگین ساخته‌بودند. وقت‌هایی که زیاد دلش می‌گرفت، شبیه به سلاح دیوانه‌ای می‌شد که از درون، به خودش شلیک می‌کرد. کلمات، تیرهای ملتهبی بودند که ذهنش را به هم می‌ریختند. او باید به کسی اعتماد می‌کرد، او باید می‌گریست، او باید حرف می‌زد. دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 زیاد با کسی صمیمی نمی‌شد و با آدم‌های زیادی حرف نمی‌زد، این عادت را از کودکی داشت و این از او آدمِ تنهایی ساخته‌بود. دلش که می‌گرفت، جز آغوش خیابان، آغوش دیگری نمی‌یافت که به آن پناه ببرد. سرش را روی شانه‌ای نمی‌گذاشت و نمی‌گریست و بغض‌های فروخورده، از او یک انسان بی‌طاقت و خشمگین ساخته‌بودند. وقت‌هایی که زیاد دلش می‌گرفت، شبیه به سلاح دیوانه‌ای می‌شد که از درون، به خودش شلیک می‌کرد. کلمات، تیرهای ملتهبی بودند که ذهنش را به هم می‌ریختند. او باید به کسی اعتماد می‌کرد، او باید می‌گریست، او باید حرف می‌زد. دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 زیاد با کسی صمیمی نمی‌شد و با آدم‌های زیادی حرف نمی‌زد، این عادت را از کودکی داشت و این از او آدمِ تنهایی ساخته‌بود. دلش که می‌گرفت، جز آغوش خیابان، آغوش دیگری نمی‌یافت که به آن پناه ببرد. سرش را روی شانه‌ای نمی‌گذاشت و نمی‌گریست و بغض‌های فروخورده، از او یک انسان بی‌طاقت و خشمگین ساخته‌بودند. وقت‌هایی که زیاد دلش می‌گرفت، شبیه به سلاح دیوانه‌ای می‌شد که از درون، به خودش شلیک می‌کرد. کلمات، تیرهای ملتهبی بودند که ذهنش را به هم می‌ریختند. او باید به کسی اعتماد می‌کرد، او باید می‌گریست، او باید حرف می‌زد. دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100