🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🍃🍃 قشنگه بخونید
✅دوستی میگه:
🍃🍃🍃🍃
مهین خانم چهل سال است ازدواج کرده،
سه دختر و یک پسر دارد. داماد دارد، عروس دارد، چند تایی هم نوه دارد. خودش می گوید دانشگاه نرفته، اما انقدر خوب حرف می زند که گاهی شک می کنم راست بگوید.
مهین خانم از آن زنهایی است که من از همصحبتی با آنها لذت می برم.
دیروز وقتی گفت « تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است...»
سریع توی کیفم دنبال خودکار گشتم، دفترم را بیرون آوردم و جمله اش را یادداشت کردم، می دانستم اگر آن را ننویسم خیلی زود فراموشش می کنم.
مهین خانم معتقد است خیلی از زنها مجبورند زندگی زناشویی شان را تحمل کنند چون گزینهی دیگری جلوی رو ندارند.
می گوید خودش هم چهل سال تحمل کرده، تن داده به زندگی که دوست نداشته. می گوید تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است گاهی زندگی مجبورت می کند مسالمت آمیز با آن کنار بیایی و دم نزنی. پرچم سفیدت را تکان بدهی و سرنوشتت را بی کم و کاست قبول کنی. و آرزو کنی دخترانت سرنوشتی بهتر از تو داشته باشند.
"جورج اورول" در کتاب روزهای برمه جمله ی خوبی دارد، نوشته آدم به فرض آن که تا آخر عمر تنها بماند و شریکی پیدا نکند، تحمل آن بسیار آسان تر است تا شب و روز با کسی سر و کار داشته باشد که حتی یکی از هزاران حرف او را نمی فهمد.
نمی دانم مهین خانم درست می گوید یا جورج اورول...
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت #رعنا
همه پلها رو نه من بلکه اطرافیانم شسکته بودن و نمیتونستم به عقب برگردم پس تلاش میکردم برای ارامش خودم صرفا یه ادم دیکه ای بشم..یه رعنای سفت و سقل ازینا کا وقتی هم شکست ظاهرش هنوز عالی به نظر برسه..ازینا که وقتی عشقو فهمید به خودش دلداری الکی بده وبا خودس تکرار کنه فقط یه حس گذرا بودده و شوهر خودشم خیلی خوبه..رعنای مو مشکی و چشم عسلی که هرکس میدیدش به مادرش میگفت برا دخترت اسپند دود کن یکی یکی داشت موهاش سفید میشد..یکی یکی پیمونش داشت سر میرفت و لبریز میشد..الهه دوباره باردار شد اونم دوقلو ..و من در حسرت زندگی بودم که تو ذهنم سالها ترسیم کرده بودم اما نمیدونم چرا به واقعیت تبدیل نشده بود ازدواج با کسی که از ته قلبش دوسم داره و دوسش دارم و یه دختر کوچولو که حاصل عشقمونه..۵ماهش بود برای سنو باهم رفتیم دکتر ..دیکه باهم تقریبا دوست شده بودیم و کنار هم اخساس بدی نداشتیم..اما ته دلم ازش کینه داشتم که چطور قبول کرد من زن شاهیم بشم در صورتی که نتونست جلو خودشو بگیره ودوباه رفت سراغ شاهین..بچه ها حالشون خوب بودو مشکل نداشتن و یه دختر بود و یه پسر..پسر الهه ۱سالو نمیمش بود و از شیر گرفته بودس و میتونستم گاهی ادنو پیش خودم نگه دارم ..دلم براش قنج میرفت و خیلی بهش عادت کزده بودم ..یه شب زنگ زدن از طرف خونمون .گوشی زو جواب دادم گفتم مامان دلم برات لک زده چند بار زنگ زدم جواب ندادی کجا بودی..دیدم خالمه و هق هق کنان خب بدی بهم داد..گفت مهدی دوباره یر خودش بلا اورده و..شاهین مثل جت برام بلیط جور کرد اما بی شرف خودس نیومد و کار رو بهونه کرد..لباس مشکی هامو که برمیداشتم با خودم حرف میزدم و تو سر خودم میکوبوندمشون و برای داداشم ناله میزدم ..رفتم تهران و بماند که هیچ کس دنبالم نیومده بود فرودگاه..اژانس فرودگاه وسوار شدم و خودم رسوندم ..به سرکوچه که رسیدم پاهام دیگه باهم نبودو نفسم بند اومدل بود و مثل دیوونه ها همه جارو نگاه میکردم ..اخ که چه قد تنها بودم اخ که چه حال بدی داری وقتی اگهی ترحیم تنها برادرتو ببینی که چسبیده شده به دیوار..حجله ای که هیچ وقت ازش خوشم نمیومدو فراری بودم ازش حالا دمه در خونمون داشت خبر از فوت عزیزم میدادومن فقط میتونستم نگاه کنم به عکس داداشم و دیگه هیچ کاری از دستم ساخته نبود..مادرم مثل یه شمع اب سده بود و انگار ۳۰ سال پیز شده ..پدرم گوشه اتاق تو رختخواب بود و ناله میزد..رفتن تو اتاقم و بماند که چه قد زار زدم واسه جای خالیش..دمه در مردها وایساده بودن گه صدای اشنایی به گوشم خورد رفتم جلو پنجره ..دیدم خودشه با یه دست گل خیلی بزرگ وارد حیاط شد اما داخل نیومد مادرمو صدا زدم کفتم اقا شروین گل اورده پاشد و رفت ازش تشکر کرد و شروین گفت هرکاری داشت مادرم میتونه روی کمک اون حساب کنه...منم پشت مادزم وایساده بودم که نگاهامو دوباده جفت شد باهم گفت تسلیت میگم رعنا خانم ..گفتم دیدی چی شد..گفت نمیدونم واقعا چی بگم خدا به بهت صبر بده ..تو چشماش پر از حرف بود ..یه چیزی بین عشقو شرمندگی ..اما نمیتونست حرف بزنه انگار یا چشاش همه حرفاشو رسوند..گفتم نگران من نباش من پوست کلفت تر ازین حرفام ..میخواست چیزی بگه اما حرفشو قط کرد و خداحافظی کرد و رفت..هفت مهدی رو برگزار کردیم و هرکس رفت پی کاز خودسو انگار نه انگار که یه ادمی بوده به اسم مهدی و خودشو به خاطر مواد مخدر به نابودی کشوند...دلم میخواسن بیشتر بمونم اما خیل از کلاسامو نربته بودم و استادام صداشون درومده بود از طرفی نمیتونستم مادرو پدرمو تنها بزارم.۱۰ شب گذشت ته اینکه یه شب مامانم با سینی چایی اومد نشست کنارم گفت میخوام باهات حرف بزنم ..گفتم بگو جانم؟گفت شاهین تورو اذیت میکنه؟مشکلی باهم ندارین؟گفتم نه چه مشگلی
یهو زد زیر گریه گفتب بمیرم مادر برات تو چه قد اخه صبوری تا کی میخوای تحمل کنی ..من خیلی بهت بد کردم باید جبران کنم .گفتم تو مقصر نیستی خواستی ازم محافظت کنی که به بیراهه نرم..گفت اگه الان بگم ولکن و بیا مردم میگن منتطز بوده داداشش بمیره
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
بخاطر غرورم دلش رو شکوندم🍃🌸
🍃🌸
سلام آسمان جانم 🌸
منم می خوام باهات درد ودل کنم 🌸
✅البته من به جوانی اینایی که میان از عشق وعاشقی برات میگن نیستم
ولی پر از درد و غصه ام
⭕️ خیلی سال پیش به عشق صاف وصادق وبی ریای جوانی پشت پا زدم اون زیبا، پولدار، با ادب، خانواده دار، تحصیل کرده وبسیار مودب ومهربان بود، صادقانه از عشقش گفت واجازه خواست والدینش بفرسته خواستگاری، ولی من مغرورانه قبول نکردم، خیلی از بزرگان اطرافمو فرستاده بود برای جلب نظر من ولی من قبول نکردم، می دونید بزرگترین عذاب وجدانم چیه که بهیچکس نگفتم!!!؟؟؟ من با رفتارم کاری میکردم که هر روز عاشق تر از دیروزش بشه، «بقول معروف بادست پس میزنه وبا پا پیش میکشه!»
😔 کاش کاری میکردم که قیدمو میزد وازم متنفر میشد ولی نشد من ازدواج کردم واو هم بناچار ازدواج کرد ولی شنیدم اسم منو روی دخترش گذاشته! خانومش خیلی از مهربانیها وخانواده متشخص ومهربانش یاد میکنه! البته من هیچگاه اطراف زندگی اونا نبودم ونیستم ولی درک میکنم چه دورانی رو با همسر عزیزش گذرونده آخه اون کسی نبود که دل کسی رو بشکونه یا برنجونه
🥀اون دیگه نیست که ازش حلالیت بخوام!
⭕️ آخرین روزی که با تحکم ومغرورانه ازش خواستم منو فراموش کنه یادم نمیره اون هیچگاه خیره نگاهم نمی کرد همونطور که سرش پایین بود اشکهاش سرازیر شد ومن می دونستم نگام نمیکنه می دیدمش! اشکهاش از مژه های بلند ومشکیش سُر می خورد وتوی ته ریش زیباش پنهان میشد بلند شدو گفت خانوم گفتنش برای شما آسونه ولی من نمی تونم ورفت!
⭕️ کاش قبل مرگش ازش حلالیت می خواستم شاید زندگیم روبراه میشد واینهمه بمشکل نمی خوردم من همون عشق وعلاقه اونو تو شوهرم با تمام وجودم حس میکنم ولی برای یک زن دیگه!!!
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
#عاشقانه
🌸🍃
توی حیاط خانه اشان بود...
اولین بوسه ام را میگویم؛
بعد از آن بارها بوسیده شدم،
توی جاهایی عاشقانه تر و زیباتر،
ولی ضربان قلبم توی حیاط آن خانه...
...دیگر تکرار نشد.
توی حیاط ایستاده بودم ،
رفته بود از توی خانه چیزی بیاورد،
صدای در آمده بود و من برگشته بودم سمت در،
رو که برگرداندم به سمتِ راهی که از آن رفته بود،گرمی نفس هایش را حس کردم...
و قلبی که تا آن روز آنقدر تند نزده بود...
رو به روی برج ایفل،
توی یک هتل پنج ستاره،
اصلا توی خود بهشت،
با زیباترین و بهترین مرد و زن دنیا،
فرقی نمیکند...
مهم ضربان قلبت است که یک بار تندتر از همیشه میزند،
فقط یکبار...
حتی شده توی حیاطِ یک خانه قدیمی...
#فاطمه_جوادی
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸🌸 آقا هستم
#پاسخ_اعضا
سلام آسمان صحبتم با آقایی هست که میگن دست بزن دارم و خانمم بچه رو تو این قضیه سقط کردن و راه چاره میخواستن
🌸🍃🌸🍃🍃
آقای عزیز اینکه اومدید راه چاره میخواهید و از کرده خودتون پشیمون هستید یعنی میخواهید نجات پیدا کنید ازاین رفتار زشت
نمیدونم ایمانتان تا جه حده اعتقاد تون به چه اندازه ست
وقتی شما رابطه تون رو با خدا خوب کنید به بندگان خدا هم رحم میکنید ارتباط با خدا وکمک گرفتن از ایشون چارهی درد شما ست
اگه نماز نمیخونید شروع کنیدبه وضو گرفتن و در پیش خواندن نماز ....سخته ولی شدنیه بعد رابطه که با الله بهتر شد ذکر رو سرلوحه برنامه های زندگیتون قرار بدید ...هنگام عصبانیت ذکر لا حول ولا قوه الا بالله رو زیاد تکرار کنید هروقت عصبانی شدید محل رو ترک کنید یادتونه اون موقعها بمباران هوایی بود رادیو آژیر میکشید میگفت محل خود را تر ک و به پناهگاه بروید ☺️
شماهم همین کارو کنید عصبانی که میشید محل خود را ترک و به آشپزخونه برید یه لیوان آب بخورید و همونجا تو لیوان دوسه تا ذکر یا ودود بخونید و آب رو میل کنید
بعد از اینکه ارتباط با خدا ترمیم پیدا کرد معصیت ها رو بشناسید و آرام آرام ترکشون کنید
بدون اینکه بفهمید زندگیتون رنگ خدایی میگیره و اصلا یادتون میره که آخرین بار کی عصبانی شدید کی گناه انجام دادید رو خودتون کار کنید و زندگیتون و نجات بدید با تشکر از همه شما و التماس دعا
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
ارسالی اعضا کانال 😍
•°•°•°•°•°•°•°•°•💙•°•°•°•°•°•°•°•
منو همسری قرار گذاشتیم تو هیچ شرایطی جای خوابمون رو عوض نکنیم
یه قرار دیگه هم گذاشتیم وقتی که قهریم یا باهم صحبت نمیکنیم موقع خواب باید لباسامونو در بیاریم بدون لباس بخوابیم این باعث شده که وقتیم که قهریم زود آشتی میکنیم 😉
یه وقتاییم که من تو روز قهرم و باهمسرم صحبت نمیکنم یا سرسنگین رفتار میکنم بلند میگن که منم بشنوم آخ جوون امشب آشتی کنون داریم بعد که من چپ چپ نگاشون میکنم میگن خب قراره دیگه به من چه.... 😜
✍🏼 با همسرتان یه قرار هایی بزارید و هر دو به اون پایبند باشید آخرسر میبینید خیلی جاها به کمک شما میاد و زندگیتون رو شیرین میکنه 😋
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🎶♥️🎶 #تربیت_فرزند "اگر زد تو هم بزن"
اين جمله، آسيب فراواني به كودك خواهد زد و اين سوال پيش مي آيد که اگر كسي كار بدي كرد من هم ميتوانم آنرا تكرار كنم؟
به علاوه او را در خطر آسيب فيزيكي قرار مي دهيد و به كودک خشم، مجازات و كينه ورزي را آموزش خواهد داد.
کودک بايد بداند اگر زماني كار به برخورد فيزيكي رسيد، بهتر است دست خود را بالا بياورد و بگويد نزن.
با آموزش رفتار درست به فرزندمان، به او مي آموزيم كه در رابطه با ديگران ميتواند حد و مرز مشخصي قرار دهد و از خود دفاع كند.
اگر طرف مقابل به كار خود ادامه داد، کودک بايد محيط را ترك كند و عاقلانه ترين واكنش اين است كه با اين افراد درگير نشود.
ترك كردن محيط نشان ميدهد شخص فرق خوب و بد و درست و غلط را مي داند.
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100