eitaa logo
سخنرانی های مذهبی
2.1هزار دنبال‌کننده
582 عکس
877 ویدیو
39 فایل
📀گلچینی از بهترین سخنرانی های روز 🎧 سخنرانی های کوتاه و کامل مذهبی ، 🎁هدیه به دوستداران علم و ادب کانالی کاربردی برای هر نوع سلیقه ⛔به احترام وقت شریف شما، با افتخار تاکنون هیچ تبلیغی در کانال بارگذاری نشده است💐 راه ارتباطی: @say121
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺‌ولادت (ع) مبارک🌺🍃 گوشه ای از (ع)؛ 1- (ع) هاشم به زید می‌گوید: با چشمان خودم دیدم شخص نابینایی را نزد امام هادی (ع) آوردند و امام او را بینا کرد و دیدم امام با گِل، پرنده‌ای درست کرد و در آن دمید، پرنده جان گرفت و پرواز کرد. سپس به امام عرض کردم: میان شما و حضرت عیسی (ع) تفاوتی نیست؟! امام فرمودند: اَنَا مِنهُ وَ هُوَ مِنّی[1] من از اویم و او از من است. 2- ، ابوهاشم جعفری می‌گوید برای استقبال از عده‌ای همراه امام هادی (ع) به بیرون از شهر سامرا رفته بودیم. امام روی زمین نشسته بودند و من در مقابل ایشان نشسته بودم و از سختی زندگی و تنگدستی شکایت کردم. در این هنگام امام دست خود را به سمت شن‌ها بردند و یک مشت از آنها به من دادند و فرمودند: با اینها در زندگی‌ات گشایش ایجاد کن و آنچه می‌بینی به کسی مگو! ابوهاشم می‌گوید شن‌ها را پنهان کردم و وقتی به شهر برگشتم، دیدم آنچه از امام گرفته‌ام شن نیست. طلاهای سرخ‌رنگی است که همانند آتش می‌درخشد. طلاسازی را به خانه آوردم و به او گفتم: برایم این طلاها را قالب بگیر. او به من گفت: من طلایی بهتر از این ندیده‌ام. از این عجیب‌تر ندیده‌ام که طلا به صورت دانه‌های شن است! از کجا آورده ای![2] 3- داود بن جعفری می‌گوید: قبل از سفر حج برای خداحافظی خدمت امام هادی (ع) در شهر سامرا رسیدم. امام مرا تا بیرون شهر بدرقه کرد. آنگاه از مرکب پیاده شدند و روی زمین با دست دایره‌ای کشیدند و فرمودند: ای عمو آنچه در این دایره است را برای مخارج سفرت بردار. من روی خاک دست گذاشتم و دیدم شمشی به وزن دویست مثقال از طلا به دستم آمد[3] 4- متوکل می‌خواست لشکریانش را به امام هادی (ع) نشان دهد تا به خیال خودش با ترساندن امام از قیام ایشان جلوگیری کند. از این رو تمام لشکریانش را در میدان وسیعی جمع و مجهز کرد و امام را به بلندی برد و لشکرش را به امام نشان داد. سپس امام فرمود: آیا می‌خواهی من هم لشکرم را به تو نشان بدهم؟ متوکل گفت: بله امام هادی (ع) دعایی کرد. ناگهان میان آسمان و زمین و میان مشرق و مغرب، فرشتگانی مسلح ظاهر شدند. متوکل با تماشای این صحنه از هوش رفت. پس از آنکه به هوش آمد، امام هادی(ع) فرمود: ما در دنیا با شما درگیری نداریم و مشغول به امر آخرت هستیم. نترس و بیهوده به ما بدبین نباش.[4] 5- محمّد بن داود قمی و محمّد طلحی نقل کرده‌اند: ما اموال خمس و نذر، و هدایا و جواهری را که در قم و اطرافش جمع شده بود برداشتیم، و بیرون آمدیم تا برای سرورمان امام هادی (ع) ببریم، در راه فرستاده امام (ع) پیام آورد که برگردید، اکنون وقت رسیدن اینها به دست ما نیست، ما به قم برگشتیم، و آن ها را نزد خود نگهداشتیم، پس از چند روز فرمان امام (ع) آمد که: کاروانی از شتران (بدون ساربان) نزد شما فرستادیم، آنچه نزد خود دارید بر آنها بار کنید؛ و آزادشان بگذارید. ما نیز بار کردیم، و آن را به خدا سپردیم. چون سال آینده شد خدمت امام (ع) رسیدیم؛ امام فرمود: به بارهایی که فرستادید بنگرید. نگاه کردیم دیدیم همان هدایا است.[5] 6 - محمد بن فرج می‌گوید: امام هادی (ع) به من فرمودند: هرگاه خواستی سؤالی بپرسی، آن را در نامه‌ای بنویس، نامه را زیر سجاده خود بگذار و ساعتی صبر کن، سپس آن را بیرون بیاور، و بنگر. محمّد بن فرج می گوید: من انجام دادم، و پاسخ سؤال خود را نوشته شده، در آن یافتم.[6] پی‌نوشت‌: [1] . علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج 50، ص 185، ح 63 [2] . همان، ص138، ح22 [3] . همان، ص185، ح52 [4]. بحارالانوار، ج 50، ص 158، ح 144 [5] . همان، ص185، ح62 [6] . همان، ص155، ح 41 🇮🇷https://eitaa.com/sokhanranihayemazhabi
🍃🌺‌ولادت (علیه السلام) مبارک🌺🍃 گوشه ای از و کرامات ایشان : 1- (علیه السلام) هاشم به زید می‌گوید: با چشمان خودم دیدم شخص نابینایی را نزد امام هادی (علیه السلام) آوردند و امام او را بینا کرد و دیدم امام با گِل، پرنده‌ای درست کرد و در آن دمید، پرنده جان گرفت و پرواز کرد. سپس به امام عرض کردم: میان شما و حضرت عیسی (ع) تفاوتی نیست؟! امام فرمودند: اَنَا مِنهُ وَ هُوَ مِنّی[1] من از اویم و او از من است. 2- ، ابوهاشم جعفری می‌گوید برای استقبال از عده‌ای همراه حضرت هادی (علیه السلام) به بیرون از شهر سامرا رفته بودیم. امام روی زمین نشسته بودند و من در مقابل ایشان نشسته بودم و از سختی زندگی و تنگدستی شکایت کردم. در این هنگام امام دست خود را به سمت شن‌ها بردند و یک مشت از آنها به من دادند و فرمودند: با اینها در زندگی‌ات گشایش ایجاد کن و آنچه می‌بینی به کسی مگو! 🏅🏅🏅ابوهاشم می‌گوید شن‌ها را پنهان کردم و وقتی به شهر برگشتم، دیدم آنچه از امام گرفته‌ام شن نیست. طلاهای سرخ‌رنگی است که همانند آتش می‌درخشد. طلاسازی را به خانه آوردم و به او گفتم: برایم این طلاها را قالب بگیر. او به من گفت: من طلایی بهتر از این ندیده‌ام. از این عجیب‌تر ندیده‌ام که طلا به صورت دانه‌های شن است! از کجا آورده ای![2] 3- داود بن جعفری می‌گوید: قبل از سفر حج برای خداحافظی خدمت امام هادی (ع) در شهر سامرا رسیدم. امام مرا تا بیرون شهر بدرقه کرد. آنگاه از مرکب پیاده شدند و روی زمین با دست دایره‌ای کشیدند و فرمودند: ای عمو آنچه در این دایره است را برای مخارج سفرت بردار. من روی خاک دست گذاشتم و دیدم شمشی به وزن دویست مثقال از طلا به دستم آمد[3] 4- متوکل می‌خواست لشکریانش را به امام هادی (ع) نشان دهد تا به خیال خودش با ترساندن امام از قیام ایشان جلوگیری کند. از این رو تمام لشکریانش را در میدان وسیعی جمع و مجهز کرد و امام را به بلندی برد و لشکرش را به امام نشان داد. سپس امام فرمود: آیا می‌خواهی من هم لشکرم را به تو نشان بدهم؟ متوکل گفت: بله امام هادی (علیه السلام) دعایی فرمود. ناگهان میان آسمان و زمین و میان مشرق و مغرب، فرشتگانی مسلح ظاهر شدند. متوکل با تماشای این صحنه از هوش رفت. پس از آنکه به هوش آمد، امام هادی(علیه السلام) فرمود: ما در دنیا با شما درگیری نداریم و مشغول به امر آخرت هستیم. نترس و بیهوده به ما بدبین نباش.[4] 5- محمّد بن داود قمی و محمّد طلحی نقل کرده‌اند: ما اموال خمس و نذر، و هدایا و جواهری را که در قم و اطرافش جمع شده بود برداشتیم، و بیرون آمدیم تا برای سرورمان امام هادی (سلام الله علیه) ببریم، در راه فرستاده حضرت پیام آورد که برگردید، اکنون وقت رسیدن اینها به دست ما نیست، ما به قم برگشتیم، و آن ها را نزد خود نگهداشتیم، پس از چند روز ، فرمان امام (علیه السلام) آمد که: کاروانی از شتران (بدون ساربان) نزد شما فرستادیم، آنچه نزد خود دارید بر آنها بار کنید؛ و آزادشان بگذارید. ما نیز بار کردیم، و آن را به خدا سپردیم. چون سال آینده شد خدمت امام (علیه السلام) رسیدیم؛ امام فرمود: به بارهایی که فرستادید بنگرید. نگاه کردیم دیدیم همان هدایا است.[5] 6 - محمد بن فرج می‌گوید: امام هادی (علیه السلام) به من فرمودند: هرگاه خواستی سؤالی بپرسی، آن را در نامه‌ای بنویس، نامه را زیر سجاده خود بگذار و ساعتی صبر کن، سپس آن را بیرون بیاور، و بنگر. محمّد بن فرج می گوید: من انجام دادم، و پاسخ سؤال خود را نوشته شده، در آن یافتم.[6] پی‌نوشت‌: [1] . علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج 50، ص 185، ح 63 [2] . همان، ص138، ح22 [3] . همان، ص185، ح52 [4]. بحارالانوار، ج 50، ص 158، ح 144 [5] . همان، ص185، ح62 [6] . همان، ص155، ح 41 علیه السلام ✅ کانال سخنرانیهای مذهبی👇 https://eitaa.com/joinchat/3381592079C5039dcf1f9