غم درآمد ز درم چون ز برم یار برفت
عیش و نوش و طربم، جمله به یکبار برفت
بنوشتم چو ز بیمهریت ای مه، شرحی
آتش افتاد به لوح و، قلم از کار برفت
خواست نرگس که به چشم تو کند همچشمی
نتوانست، سر افکنده و بیمار برفت
مگر از روی تو، بلبل سخنی گفت به گل
که بزد چاک گریبان و ز گلزار برفت؟
چهرهی زرد من از هجر رُخت گلگون شد
بسکه خون دلم از دیده به رخسار برفت
#شاطرعباس_صبوحی
@sokhan_iw