باران رحمت_20 - @ostad_shojae.mp3
7.49M
#باران_رحمت ۲۰
#حرف_آخر
تو مالِ خدایی ...
هَــرجا، هَـــرچی، هَـــرکَس ...
اگر قراره رفت و آمد خدا رو از قلبت قطع کنه؛
نذار پاش به قلبِ تو باز بشــه!
قلبــــ💗 تــو ؛ فقــط مال خداست!
#مهندسی_معشوق
#انس_با_خدا
@sokhanane_naab
⊰❀⊱━⊰﷽⊱━⊰❀⊱
✍ حکایت ۹
«سلطان و عابد»
سلطان سلجوقی بر عابدی گوشهنشین وارد شد.
حڪیم، سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان ڪه سلطان خشمگین شد و به او گفت: آیا تو نمیدانی من ڪیستم؟
من آن سلطان مقتدری هستم ڪه فلان گردنڪش را به خواری ڪشتم وڪشوری را به تصرف در آوردم.
حڪیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو هستم، زیرا من ڪسی را ڪشتهام
ڪه تو اسیر چنگال بیرحم او هستی.
شاه با تحیّر پرسید: او ڪیست؟
حڪیم گفت: آن نفس است.
من نفس خود را ڪشتهام و تو هنوز اسیر نفس امّاره خود هستی .
اگر اسیر نبودی از من نمیخواستی
ڪه پیش پای تو به خاڪ افتم و عبادت خدا بشڪنم و ستایش ڪسی را ڪنم
ڪه انسانی چون من است.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#پندانه
@sokhanane_naab
به نام او و به یاد او..
سلام، روزتون بخیر و شادی🌻
🔸الحمدلله فایل های دل نشینِ #باران_رحمت هم به پایان رسید؛
امیدواریم با نوش جان کردن این محتوای پر مهر، ذره ای از رحمانیتِ او در وجودمون جوانه زده باشه..🌱
🔹به امید خدا از شنبه ، مجموعهی کاربردیِ #کارگاه_انصاف رو شروع میکنیم.
🔸مهارت یافتن در #انصاف، بعنوان بزرگترین، مهمترین و سختترین کمال انسانی، بدون شناخت و تمرین، محاله!
🔹و از طرفی، رسیدن به باطن انسانی، و محبوب شدن بین اهل زمین و آسمون، بدون انصاف ممکن نیست!
🔻 اگر از فایل های قبلی جا موندین حتما امروز خودتون رو برسونین‼️
و ان شاءالله ،
روی تنبلی و بیحوصلگیهامون، یه خط قرمز بکشیم❌
و این مجموعه ی پر ثمر رو برای تأمین آرامشِ دنیا و ابدیتمون، از دست ندیم☺️💚
@sokhanane_naab
15.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_جدید ۱۴۹🎬 #استاد_شجاعی
✖️ همسرم دیگه برام جذاب نیست!
✖️ این، اونی نیست که من عاشقش بودم💔
تبدیل شده به یه اژدها
✖️ زن / شوهر خوبیه ولی...
کو اون همه احساس و علاقهای که قبلا بهش داشتم؟!
💥 جملات بالا رو، زیاد میشنویم... چرا؟!
لینک کانال ما در پیام رسان سروش
https://splus.ir/sokhanane_naab1
لینک کانال ما در پیام رسان ایتا
http://eitaa.com/sokhanane_naab
⊰❀⊱━⊰﷽⊱━⊰❀⊱
✍ حکایت ۱۰
«شبلی و ڪودڪان»
شبلی، عارف معروف به مسجدی رفت
ڪه دو رکعت نماز بخواند.
در آن مسجد ڪودڪان درس میخواندند و وقت نان خوردن ڪودڪان بود.
دو ڪودڪ نزدیڪ شبلی نشسته بودند؛ یڪی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.
در زنبیل پسر ثروتمند پارهای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشڪ.
پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن ڪودڪ میگفت: اگر خواهی ڪه پارهای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان، بانگ ڪن.
آن بیچاره بانگ سگ ڪرد و پسر ثروتمند پارهای حلوا بدو داد.
باز دیگر باره بانگ میڪرد و پارهای دیگر میگرفت. همچنان بانگ میڪرد و حلوا میگرفت.
شبلی در آنان مینگریست و میگریست.
ڪسی از او پرسید: ای شیخ تو را چه رسیده است ڪه گریان شدهای؟
شبلی گفت: نگاه ڪنید که طمعڪاری به مردم ، چه رساند؟
اگر آن ڪودڪ بدان نان تهی، قناعت می ڪرد و طمع از حلوای او برمیداشت
سگِ همچون خویشتنی نمیشد.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#پندانه
@sokhanane_naab