4_6039788951022082851.mp3
4.71M
#عزت
❇️آیا کسی که مواظب اخلاق و رفتارش است که کسی را نرنجاند💫
🔱و با اخلاق همه راه می آید💫
✳️یعنی محبوب خانواده اش است که همه مخصوصا والدین با دیدنش شاد میشوند💫
✔️و خانواده همسرش هم او را خیلی دوست دارند.
🔘میتوان گفت آدم خوبی است،که خداوند بواسطه همین خوب بودنش عزیز و محترمش کرده❓❓
🔷آیا این عزت را خداوند به او داده تا در میان دیگران عزیز باشد که اینطور همه دوستش دارند؟❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
عیسی مسيح از مسيری ميگذشت
يك نفر با او برخورد نمود.
به محض ديدن مسيح به او فحاشی كرد و گفت:
ای پسر حرامزادۀ بی اصل و نسب!
مسيح در پاسخ گفت:
سلام ای انسان باشرافت و ارزشمند!!
اطرافيان تعجب کردند و از مسيح پرسيدند:
او به تو فحاشی كرد، چه طور شما به او اين قدر احترام ميگذاريد؟ مسيح پاسخ داد:
هر كسی آنچه را دارد خرج ميكند.
چون سرمايه او اين بود به من بد گفت،
و چون در ضمير من جز نيكويی نبود
از من جز نيكويی بیرون نمیآيد.
ما فقط آنچه را كه در درون داريم
ميتوانيم از خود نشان دهيم.
#سخنان_زیبا
💕 @sokhananiziba
4_6039788951022082840.mp3
4.78M
#عزت_اعتمادبنفس
🔘 معنا و مفهوم عزت نفس و اعتماد به نفس🔙
☸ تفاوت این دو توضیح بدید❓
🔱 اینکه کدام از این دو خصوصیت را داشته باشیم بهتر و سازنده تر است؟؟
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
#گپ_دوستانه
دوست جان سلام💕
غمگین نباش!
از پنجرهای که رو به دیوارها باز میشود و
از دری که لولا ندارد!
بغض گاهی شبیه نور است،
وقتی میشکند،
رنگینکمان زیبایی میشود...🌈
ابرها اگر نبارند،
به درد آسمان نمیخورند
این را،
از زلزله خیزترین شانههای دنیا فهمیدهام
پس این بار که زمین خوردی
زخمهایت را قاب کن،
و گردن اتاق بیانداز...⛱
باران اگر زمین نخورَد،
هیچ درختی این قدر زیبا نمیشود🌧
زندگی خانه ای اجاره ایست!
💕@sokhananiziba
#سبک_زندگی_اسلامی
#مزاج_شناسی
⚜ امیرالمونین علی (ع):
بیست و یک کشمش سرخ در هر روز ناشتا تمام بیماری ها را دفع میکند مگر بیماری مرگ را.
📚 الکافی،ج6،ص352
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا...
@sokhananiziba
🌹ان شالله از امشب اولین قسمت از یه رمان بسیار زیبا رو براتون میزاریم
ما رو همراهی کنید😇✋
بسم رب المهدی...💕
💟فصل اول💟
🔷 #او_را ... 1
☀️ سنگینی نور خورشید،
مجبورم کرد چشمام رو باز کنم.
هنوز سرم درد میکرد.
پتو رو تا بالای سرم کشیدم و دوباره به زیرش خزیدم.
💤چشمام دوباره گرم خواب میشدن که این بار صدای در
و به دنبالش قربون صدقه های مامانه که خواب رو از سرم بیرون کشید.
-ترنم...مامان جان بهتری؟
دیشب اومدم بالاسرت تب داشتی، باز الان تبت یکم پایین اومده.
چندبار آخه بهت بگم شب موقع خواب،پنجره ی اتاقتو باز نذار!!
اونم تو این هوا❄️
خوابتم که سنگین😴
طوفانم بیاد بیدار نمیشی!!
میبینی که وقت مریض داری ندارم،
هزار تا کار ریخته رو سرم...
-مامان جونم،بهترم.شماهم یکم کمتر غر غر کنی،سر دردم هم خوب میشه!
مامان اخمی کرد و با دلخوری به سمت در رفت،
-منو نگا که الکی واسه تو دل میسوزونم...
پاشو بیا صبحونتو بخور،یکم به درسات برس.
من دارم میرم مطب،
ناهارتم سر ظهر گرم کن بخور.
اگه بهتر نشدی عصر حتماً برو دکتر،
مثل بچه ها میمونی،همش من باید بگم این کارو بکن،اون کارو نکن.
خداحافظ
با مردمک چشم، مامان رو بدرقه کردم و وقتی خیالم از رفتنش راحت شد،
دوباره به تخت خواب گرم و نرمم پناه بردم .
🔹بار سوم که چشم باز کردم،
دیگه ظهر رو هم گذشته بود.
دلم میخواست باز بخوابم اما ضعف و گرسنگی امونم نمیداد.
از اتاق بیرون رفتم و به آشپزخونه پناه بردم ...
"محدثه افشاری
انتشار با حفظ اسم نویسنده و لینک
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا
🌸🍃@sokhananiziba
🔹 #او_را ... 2
یخچال رو که باز کردم،
میوه بود و آبمیوه و شیر و...
هرچیز جز غذا🍝
پس منظور مامان غذاهای فریزری بود که هر وعده داغ میکنم و میخورم...
چه دل خوشی داشتم که فکر کردم برای دختر مریضش سوپ پخته😒
اگر منم یکی از بیمارای مطبش بودم،
احتمالاً بیشتر مورد لطف و محبتش واقع میشدم...
بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم، هنوز نیاز به استراحت داشتم...
📱چشمم به گوشیم که خورد، تازه یادم افتاد از صبح سراغش نرفتم...!
42 تماس
و 5 پیامک
از سعید... 💕
واااای...من چرا یادم رفته بود یه خبر از خودم به سعید بدم😣
از پیامک هاش معلوم بود نگرانم شده، سریع دستمو روی اسمش نگه داشتم و گزینه ی تماس رو زدم...
-الو ترنم؟؟
معلومه کجایی؟؟
چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی؟؟ 😠
-سلام عزیزدلم،
خوبی؟
ببخشید خواب بودم!
-خواب؟؟
تا الان؟؟
-باور کن راست میگم سعید...
دیشب که با اون وضع برگشتم خونه و خسته رو تخت خوابم برد،
پنجره اتاق باز مونده بود،
سرما خوردم 😢
اصلا حال ندارم ...
-جدی میگی؟؟
فدات بشم من.
الان میام پیشت...
-سعییییید نه 😰
بابا بفهمه عصبانی میشه.
-از کجا میخواد بفهمه خانومی؟
مگه اینهمه اومدم، کسی فهمید؟😉
-خب نه
ولی...
-ولی نداره که عسلم.
یه ربع دیگه پیشتم خوشگلم
بای بای 👋
اعصابم از دست این اخلاق سعید خورد میشد.
هیچ جوره نمیشد از سر بازش کرد...
هرچند دوستش داشتم اما فقط اجازه داشتیم مواقعی که خود مامان یا بابا بودن،
تو خونه باهم باشیم،
اما سعید به این راضی نبود و هروقت که دلش میخواست پیداش میشد...
"محدثه افشاری"
انتشار با حفظ اسم نویسنده و لینک
🌸🍃زندگی به سبک عاشقا
🌸🍃@sokhananiziba
🔹 #او_را ...3
شاید توی دنیا هیچ کس مثل من و سعید اینقدر عاشق نبود...
طاقت حتی یه لحظه ناراحتی همدیگرو نداشتیم...💕
هیچکس حق نداشت به نازدونه ی سعید کوچکترین بی احترامی کنه...
حتی پسرای دانشگاه هم میدونستن که حق نزدیک شدن به منو ندارن🚫
دیدن صورت بی روح و رنگ پریدم تو آینه خودم رو هم ترسوند...
چه برسه به سعید...
پس تا نیومده بود باید حسابی به خودم میرسیدم
👗💅💄👄👌
سریع دست به کار شدم، کرم و رژلب و خط چشم باریکم کار خودش رو کرد،
در عین بیحالی مثل هرروز خوشگل و به قول سعید "جیگر" شدم...
👱😉
در حال عوض کردن لباسم بودم که زنگ در به صدا دراومد.
سریع پله ها رو پایین رفتم و درو باز کردم.
دیدن چهره ی سعید،حتی از پشت آیفون هم حالم رو خوب میکرد.💕
از در که وارد شد با دیدن من سوتی زد....
-اوه اوه،اینو نگاااا
خانوم ما موقع مریضی هم ناز و تکه😍👌
چه جیگری شدی تو...
-آخه وروجک دیشب چقدر بهت گفتم تو این هوای بارونی و سرد پالتو رو از تنت درنیار؟؟🌧
پالتو رو که در آوردی هیچ،لج کردی شالتم از سرت برداشتی...😒
تو که اینجوری منو اذیت میکنی حقته...
اگه همون دیشب یه دونه میزدم تو گوشت الان حالت خوب بود....
-عههههه...😳
سعییید😒
-کوفت!
-شوخی میکنم😁
ولی انصافاً یه چک میخوردی بهتر بود یا الان بخوای بری دو سه تا آمپول بخوری؟؟😜
"محدثه افشاری"
انتشار باحفظ اسم نویسنده و لینک
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا
🌸🍃@sokhananiziba
🔹 #او_را ...4
بعد از یکی دوساعت سعید رفت ...
حتی تصور زندگی بدون سعید هم برام کابوس بود...🕸
❤️من برای داشتن سعید حاضر به هر کاری بودم...
اون جبران همه کمبودها و محبت های نادیدم از طرف خانواده
و تنها همدمم بود💕
حتی بیشتر از خودم به فکرم بود...
یک ساعت بعد با شنیدن صدای تلویزیون، فهمیدم که بابا اومده خونه و احتمالا مامان هم کم کم پیداش شه.
هروقت سرما میخورم دلم فقط خواب میخواد و خواب میخواد و خواب...😴
-ترنم خوشگلم!
پاشو بیا شام بخوریم...
پاشو مامانم...
-مامان بدنم درد میکنه،
بذار بخوابم،میل ندارم. نمیخورم.
-ترنم خسته ام،حال حرف زدن ندارم .پاشو بریم...
-مامانمممم.....
شب بخیر👋
صدای کوبیدن در، خیالمو راحت کرد که مامان رفته و دوباره خوابیدم...😴
فردا رو نمیتونستم مثل امروز تعطیل کنم.
حتی یک روز خوابیدنم به برنامه هام ضربه میزد و از کارهام عقب میموندم.
از باشگاه،کلاس ها، دانشگاه و...
خوب میشدم یا نه،بهرحال صبح باید دنبال کارهام میرفتم.
"محدثه افشاری "
انتشار باحفظ اسم نویسنده و لینک
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا
🌸🍃@sokhananiziba
💕💕💕
صبح ڪه مےشود
گنجشڪ هابےقرارند
گویےخورشید بازهم بوقت
چشمهاے تو طلوع مےڪند
ڪافیست لبخند بزنے
ڪافیست چشمهایت گشوده شوند
🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا
💕@sokhananiziba
4_511006112137348030.mp3
3.93M
به حال خویش ناخدا مرا رها مکن
🌸🍃زندگی به سبک عاشقا....
💕@sokhananiziba
🌹به حکیمی گفتند
از زور گرسنگی مجبور شدیم کوزه سفالین یادگار سیصد ساله ی اجدادمان را بفروشیم😞
حکیم گفت:
خدا روزیتان را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی میکنید!
💠💠💠🔹🔹
💕 @sokhananiziba