🔴 #توزیع_متناسب_خونِ_گرم به همه بدن
♻ کسانی که آشنایی هرچند مختصری با طب سنتی دارند مطلع هستند که صفرا #بالانشین است و تجمع و ماندگاری صفرا در سر، دراثرِ این ویژگیِ صفرا، به مرور باعث ایجاد مشکلاتی چون ریزش مو، سردرد، #عدم_تمرکز، کلافگی و #خستگی_فکری در سر شده که موجب میشود در سایر اندامها نیز بدن، با کمبود صفرا و سردی و ضعف آن اندامها مواجه خواهد شد از جمله: سردی اندامهای انتهایی (دست و پا)، ضعف هاضمه، یبوست و سوء جذب، ضعف و خستگی پاها، دیسک و دردهای کمری.....
که وقتی فرد سر به #سجده میگذارد این صفرای جمع شده در سر به دلیل بالانشین بودن به مرور درتمام بدن بطور متناسب #منتشر میگردد و هرچه با آرامش و زمان بیشتری در سجده باشیم این اتفاق بهتر خواهد افتاد.
🙏به استقبال نماز می رویم 👇
نمازهایت را #عاشقانه بخوان
حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری..
قبلش فكر ڪن چرا دارے #نماز میخونی؟؟🤔
با چه کسی قصد صحبت داری؟؟
آن وقت ڪم ڪم #لذت میبرے از كلماتی كه تمام عمرداری تكرارشون میڪنی..💕
💫نـمـازت را حسابی #غنیمت بشمار🌹
مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر #خـاك ،
بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بـه دنـیـاست
تـا #سجـده كـنـنـد ... ولـو یـك سـجـده !
😔التماس-تفکر......
@sokhananiziba
زندگی به سبک عاشقا🌹
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد.
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هشتم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌟 @sokhananiziba
4_5960920256112238706.mp3
3.1M
#نماز
☸برای #سجده باید هفت عضو مشخص شده روی زمین قرار گیرد...
➰حال کسی که روی صندلی نماز میخواند اعضای بدن مثل دو زانوها و دو سر انگشتان پا تکلیفشان چیست ❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
#آیههایعشق 💕 وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ...) چند قطره آرامش...
#تـلـنــــــگری💥
💌یه نسخه عالی از سوی خدای مهربون برای رفع غم و ناراحتی از دلهای شما↓
✍تا دیدی غم تو دلت نشست با #تسبیح خداوند(گفتن ذکر سبحان الله) و #سجده کردن غم و ناراحتی رو از خودت دور کن !
#یادمون_باشه ؛
هرچقدر رابطهمون با خـــــدا قویتر باشه کمتر غمگین میشیم 💪😊
مثل برگهای پاییزی...🍂
📝روایت است که انسان به ســـجده برود و مدتی در سجده باشد،
"شــــکراًلله و الهی العفو" بگوید، مخصوصا در نمـــاز شب، ده دقیقه، یک ربعی در سجده باشد، حسّ میکند وقتی که به سجده می رود، سبکـــ میشود🕊
آن حالت سبکی بر اثر ریخته شدن گناهان است.همانطور که #بـــاد در فصل پاییز برگ درختان را میریزد #سجده هم گـــناهان را می ریزد.
#آیتاللهمجتهدیتهرانیره
شبهای زمستونیتون نورانی✨
#سحر_خیزان
🌿⃟@sokhananiziba