eitaa logo
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
352 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
62 فایل
💬مباحث مختلف برای رسیدن به راه درست زندگی همراه با...✅ ❣آرامش واقعی..😘😍💞 🔆با ما همراه باشیددد🤗❤ 👈کپی آزاد با ذکر یه صلوات...✔ 💚«هدف رضایت خدا و امام زمان»💚 ⏪نظرات 👇 @masire_zendegi_ziba 💥منتظر نظرات سازنده شما عزیزان هستیم..😉😊🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📝 نویسنده(تبسم) ♥️ وقتی صدای بازشدن درخانه به گوشم رسید انگار ته دلم خالی شد پاهایم حسی برای ایستادن نداشت .مادرم وارد آشپزخانه شد و گفت : -ثمین جان چرا نمیای با مهمونا احوالپرسی کنی ؟غریبه که نیستن بیا زشته -باشه مامان جان میام شگا برو از روی صندلی بلند شدم چادرم را سرم کردم و پشت سر مادرم از آشپزخانه خارج شدم .زیر لب صلوات میفرستم تا آرامش پیدا کنم. وقتی به جمع نزدیک شدم گفتم -سلام خوش اومدید به سمت خاله رفتم و با او و پریا روبوسی کردم .خاله گفت -سلام به روی ماهت عروس خوشگلم .هزارالله اکبر چقدر نازشدی ثمین جان -ممنون خاله جون .شما لطف دارید عمو لبخند زد و گفت : -سلام دخترم.ماشاءالله پسرم مثل خودم خوش سلیقه است. صدای خنده همه بلند شد چشمم به پویا افتاد که لبخند بر لب داشت و سر به زیر به گلهای قالی نگاه میکرد. روی مبل کنار مادرم نشستم خاله در حالی که لبخند میزد رو به مادرم گفت :سلاله جان میبینی پسرم چه خوش سلیقه است .چه عروس زیبایی برام انتخاب کرده .عروسم مثل پنجه آفتاب می مونه . -شما لطف داری محیا جان .آقا پویا هم ماشاءالله باوقار و آقاست خداحفظش کنه واستون -از قدیم گفتن خدا در و تخته رو خوب جورمیکنه . پریا که متوجه نگاه های پویا به من شده بود گفت : -باباجون فکرکنم بهتره بریم سر اصل مطلب .داداشم طفلک آتیش عشق وجودش رو گرفته .میترسم کم کم بسوزه ها درست نمیگم عروس خانم؟ من که خنده ام گرفته بود سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم .کمی بعد همه خندیدند.و پویا که رنگش از خجالت سرخ شده بود ,گفت : -ببخشید من چندلحظه میرم بیرون ,یادم اومد یه تلفن مهم دارم . پویا از سرجاش بلندشد تا به حیاط برودکه عمو گفت : -پویا جان یک لحظه صبرکن میخوام چیزی بگم بعد برو -چشم بابا -عماد فکرکنم قرارنیست این خواستگاری مثل خواستگاری های دیگه روال خودش رو بره ,با اجازه شما ثمین جان هم بره با پویا تو حیاط و حرفهای آخرشون رو بزنند ,قول و قرارها بمونه بعد اومدنشون.نظرتون چیه؟ -به نظر من که ایرادی نداره .ثمین جان شماهم با پویاجان برو -چشم باباجان من جلو رفتم و پویا پشت سرم به داخل حیاط آمد. کناراستخر روی صندلی نشستیم پویا سر صحبت را بازکرد و گفت : -نمیدونید چقدر نفس کشیدن تو فضای اونجا واسم سخت بود. -برای منم سخت بود.بگم خدا پریا رو چیکل کنه با اون حرفاش -واسه پریا بعدا دارم حسابی.تلافی نکنم پویا نیستم. بگذریم از این حرفا .شما بگید دوست دارید همسر آینده اتون چه طور باشه ؟یعنی مرد ایده آل شما چه جور آدمیه؟ -مرد ایده آل من !!خب باید بگم دوست دارم همسر آینده ام اخلاق خوبی داشته باشه .اعتقاداتش با اعتقادات من همخوانی داشته باشه .منو درک کنه.این حرفها چه سودی داره وقتی من مرد ایده آل خودمو پیداکردم بهتره شما بگید همسر ایده ال تون باید چه جور آدمی باشه ؟ -خب به قول شما این حرف ها چه سودی داره وقتی منم همسر آینده ام رو انتخاب کردم .فکرکنم بهتره بریم داخل و شما جوابتون رو بدید تا این قضیه به خیر و خوشی تموم بشه -به نظرتون زشت نیست بعد پنج دقیقه حرف زدن بگیم به تفاهم رسیدیم -نه اصلا زشت نیست.من که باهمون نگاه اول عاشق شما شدم و فهمیدم که نیمه گمشده ام رو پیداکردم. -امیدوارم پشیمون نشی -نمیشم خیالتون راحت پویا درحالی که لبخند میزد ,گفت : -پس بهتره بریم داخل ,بفرمایید حق تقدم با خانمهاست . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . https://eitaa.com/joinchat/3902734367Ce416201848 @sokhananiziba❤️