eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت شانزدهم : ایمان علی سکوت عمیقی کرد … – هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم … باید با هم در موردش صحبت کنیم … اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم … دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید … و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد … – اون وقت … تو می خوای اون دنیا … جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ … تا اون لحظه، صورت علی آروم بود … حالت صورتش بدجور جدی شد … – ایمان از سر فکر و انتخابه … مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ … من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام … چادر سرش کرده… ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست … آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط … ایمانش رو مثل ذغال گداخته … کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه … ایمانی که با چوب بیاد با باد میره … این رو گفت و از جاش بلند شد … شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما … قدم تون روی چشم ماست … عین پدر خودم براتون احترام قائلم … اما با کمال احترام … من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه … پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد … در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در … – می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو … تو آخوند درباری … در رو محکم بهم کوبید و رفت … پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم … خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت … یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند … و اکثرا نیز بدون حجاب بودند … بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند … علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید …
قسمت هفدهم : شاهرگ مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم … نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام … نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت … تنها حسم شرمندگی بود … از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم … چند لحظه بعد … علی اومد توی اتاق … با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد … سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم … – تب که نداری … ترسیدی این همه عرق کردی … یا حالت بد شده؟ … بغضم ترکید … نمی تونستم حرف بزنم … خیلی نگران شده بود … – هانیه جان … می خوای برات آب قند بیارم؟ … در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد … سرم رو به علامت نه، تکان دادم … – علی … – جان علی؟ … – می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ … لبخند ملیحی زد … چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار … – پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ … – یه استادی داشتیم … می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن … من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم … خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده … سکوت عمیقی کرد … – همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست … تو دل پاکی داشتی و داری … مهم الانه … کی هستی … چی هستی … و روی این انتخاب چقدر محکمی… و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست … خیلی حزب بادن … با هر بادی به هر جهت … مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی … راست می گفت … من حزب باد و … بادی به هر جهت نبودم … اکثر دخترها بی حجاب بودن … منم یکی عین اونها… اما یه چیزی رو می دونستم … از اون روز … علی بود و چادر و شاهرگم …
قسمت هجدهم : علی مشکوک من برگشتم دبیرستان … زمانی که من نبودم … علی از زینب نگهداری می کرد … حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه … هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود … سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم … من سعی می کردم خودم رو زود برسونم … ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود … دست پختش عالی بود … حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد … واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی … اما به روم نمی آورد … طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید … سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت … صد در صد بابایی شده بود … گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد … زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت … تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم … حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه … هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد … مرموز و یواشکی کار شده بود… منم زیر نظر گرفتمش … یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش … همه رو زیر و رو کردم… حق با من بود … داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد … شب که برگشت … عین همیشه رفتم دم در استقبالش … ا ما با اخم … یه کم با تعجب بهم نگاه کرد … زینب دوید سمتش و پرید بغلش … همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید … زیر چشمی بهم نگاه کرد … – خانم ما … چرا اخم هاش تو همه؟ … چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش … – نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ … حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین …
اینم از رمان بی توهرگز 👆👆👆
هر روز ۴قسمت۲ قسمت صبح ۲ قسمت شب میزاریم
لفت ندیییییییییید😞😞😞
﷽❣ ❣﷽ سلام اے مونس دلهای خستہ سلام اے مرحم قلب شڪستہ نظر ڪن بر دل آن شیعہ اے ڪہ بہ امیدے سر راهت نشستہ
🌼 🔅محبتتان را متوجه خدا و متمرکز اهلبیت علیهم‌السّلام کنید. و با اظهار محبت، محبتتان را شکوفا کنید. 1⃣ یک راه اظهار محبت این است که بنشینید قربان‌صدقه‌ی امام زمان ارواحنافداه بروید. برای سلامتی امام زمان ارواحنافداه نذر کنید، صدقه بدهید، صلوات بفرستید و دعا و زیارتنامه‌ی ایشان را بخوانید. یک راهش این است. 2⃣ راه دیگر این است که خودت را آن‌طوری که امام زمان ارواحنافداه می‌خواهد و می‌پسندد بسازی و تربیت کنی. انسان مثلا می‌بیند من حسود و بدخواه هستم، بخل و خساست دارم. اینها صفاتی است که آقا می‌فرماید: «از آنها دوری کنید. چرا؟ چون ما از این صفات بدمان می‌آید. مایه‌ی سخط ماست.» ⬅️یک محب، اینها را از خودش دور می‌کند. ✴️ استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
💢سفر به آینده تاریخ قسمت ۳💢 امروز، روز بیست وپنجم "ذی الحجّه" است. ما تا زمان ظهور، پانزده روز فرصت داریم. همسفر خوبم❗️ آیا موافقی که با هم به اطراف کوه ⛰"ذی طُوی" برویم❓ حتماً در دعای ندبه، این جمله را بسیار خوانده ای: "أبِرَضْوی أم غیرها أم ذی طُوی". اکنون برخیز🚶‍♂ وبا من به کوه ⛰"ذی طُوی" بیا. وقتی از کعبه 🕋به سوی مدینه 🕌حرکت کنیم، حدود پنج کیلومتر که برویم به آن کوه⛰ می رسیم. نگاه کن❗️ ده نفر از یاران امام، در بالای این کوه جمع شده اند. شاید بگویی: مگر امام سیصد وسیزده یار ندارد، پس چرا آنها فقط ده نفرند❓🤔 این ده نفر یاران مخصوص او هستند که زودتر از همه خدمت امام رسیده اند؛ امّا آن سیصد وسیزده نفر، حدود چهارده روز دیگر به مکه خواهند آمد. امام زمان بر فراز کوه ذی طُوی ایستاده است ومنتظر است تا خدا به او اجازه ظهور بدهد.🤲 آیا می دانی آن عبایی که بر دوش امام زمان است، عبای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشد❓ آن عمامه زرد رنگی را که بر سر دارد، می بینی❓ این، همان عمامه رسول خداست. گوش کن❗️ امام به یاران خود می گوید: "می خواهم یک نفر را به سوی مردم مکه بفرستم". 👌این یک مأموریت مهم است. چه کسی به عنوان نماینده امام به سوی مردم مکه خواهد رفت❓ اکنون امام یکی از یاران خود را برای این کار مهم انتخاب می کند. نام او "سید محمّد" است. امام به او دستور می دهد که به سوی مردم مکه برود وپیامی📜 را به آنها برساند. آیا می خواهی این پیام را بشنوی❓ گوش کن❗️ پیام امام این است... 🔚.... ✍تنظیم شده در واحد تحقیق و پژوهش قرارگاه محکمات
درحصار |چـ🍃ـادر| خود در امانے تا ابد✨ قدڕ ایـن ارثیـه را باید بدانے تا ابـد پاڪ بودݩ❣اولین شرطست میخواهے اگردر پناھ☝️🏼 چادر زهــرا بمانے تاابد
آری تو که چادر هستی اول درجنگ باهوای نفس پیروز شده ای وخریدار رضایت خدا واهل بیت علیهم السلام ادامه بده... چادرت راسفت بگیر که مسیر سعادت است...
مثلِ یک دُرّ گِرانى✨ بين دستانِ صدف راست میگویَند عرب ها "چادُرِ" تو "جا دُر" است •❥ "حجاب"‌برتر🌟
࿐❅᪥•﷽•᪥❅࿐ سلام رفیق🎈 ⁉️می‌دونستی ما نسبت به امامِ حاضرِ درعصرمان وظایفی داریم؟ 🛑اینطور نیست که فقط ایشان در غیبت باشند و ما دست روی دست بگذاریم. ✅✅بلکه دوران غیبت،دوران آمادگی خود و مقدمه سازی برای ظهور است. ما باید،درحالی که انتظار فرج را می کشیم،هرچه درتوان داریم برای ایشان بگذاریم و تمرین یاری ویاوری ایشان راکنیم. ⁉️خب در زمان غیبت وظیفه ی ما نسبت به امام زمان عجل اللّٰه تعالی فرجه چیست؟ ⬅️⬅️مثلاً اولین و مهم ترین وظیفه ی ما نسبت به ایشان، شناخت هست،که در روایات خیلی به آن سفارش شده و ❌❌تنها راه نجات از مرگ جاهلیت است. این شناخت فقط شناخت شناسنامه ای نیست این که من بدونم امام ۱۲ام هستند و یا فرزندامام حسن عسکری علیه السلام هستند، اینها درست است. ✅اماشناخت،شاخه های مختلفی داره: ⬅️ مثلاً شناخت نشانه های ظهور، مثلاً همین شناختِ وظایفمان نسبت به امام زمان عجل الله فرجه و.. که البته بایدشناخت را با عمل و مداومت بر آن همراه کنیم. 🔸خب یکی از کتابهایی که در زمینه شناخت وظایف به ما کمک میکند، 👌کتاب مِکْیالُ الْمَکارِم ،نوشته ی آقای سید محمدتقی موسوی اصفهانی است. 🌟که اتفاقا نگارش آن به دستور خود امام زمان عجل اللّٰه تعالی فرجه بوده. خصوصا جلد دوم آن که مربوط به تکالیف(وظایف)نسبت به آقاست ✅پس ما در دوران غیبتِ امام عصر علیه السلام، باید علاوه برانجام واجبات، ترک محرمات و تقوا، روی مسئله ی ولایت وامام شناسی نیز کار کنیم. که البته این مسئله از واجبات شیعیان نسبت به امام مهدیّ عجل الله تعالی فرجه است. پس از همین امروز ،حواستون باشه و اگرتاحالا بوده،بیشتر بیشتر باشه. 🔸و روی تقویت ایمان واعتقادات و موضوع مهدویت،بیشتر وقت بگذارید و عمل کنید ،که ازما درباره ی امام مان سوال میشه. أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
🥀 از حارث ابن المغیره آمده که گفت: به امام صادق (ع) گفتم : آیا پیغمبر (ص) فرموده است: 🌹مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة ؟🌹 🌼فرمود: آری 🥀 عرض کردم: این کدام جاهلیت است آیا جاهلیت مطلق یا جاهلیت کسی که امامش را نشناخته؟ 🌼فرمود:جاهلیت کفرو نفاق و ضلال😱 📚اصول کافی ۲/ ۳۷۷📚 ☘ امام صادق علیه‌السلام☘ ☘ هرکس شبی را به صبح آورد درحالی که امام زمانش را نشناسد به مردن جاهلیت می‌میرد😱😱 📖 الغیبة نعمانی، ۶۲📖 📣دیگه باید جدی باشیم ، باید امام زمانمون رو بشناسیم ،دیگه وقتشه با شنیدن حدیث «مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة» یه تکونی بخوریم😢 منتظران
🌿در هر ڪـار اگر ڪہ‌ انسان "خدا" را در نظر بگیرد انحرافـــــ ایجاد نمےشود! -این‌ جمله رو‌ باید‌ بزنیم‌ به دیوار و روزے ده‌ بار‌ نگاش‌ ڪنیم : ) 🕊
🌷 راه عشقـــــ را از شیــــر حــلال مـــادرم... لقمـــہ‌حلال پـــدرم... انتخـــابـــــ همســـرم بدستــــــ آوردمــــ.... 🖇کلام_شهید ... از همه خواهران و از همه زنان امت رسوال‌الله می‌ خواهم روز به‌ روز حجـاب خود را تقويت ڪنيد ، مبادا تار مويی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب ڪند مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود ، مبادا چـادر را ڪنار بگذاريد ... هميشه الگوی خود را حضرت زهــرا (س) و زنان اهل بيت پيامبـر ﷺ قرار دهيد ، هميشه اين بيت شعر را به ياد بياوريد آن زمانی كه حضرت رقيه (س) خطاب به پـدرش گفت : غصه‌ی حجــاب من را نخوری بابا جان چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز ⚘یادشهدا_باصلوات ⚘اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🔻 خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده‌ام تا جان خود را بفروشم امیدوارم خریدار جان من تو باشی نه کسی دیگر.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کسی که این حدیث رو بشنوه، تا آخر عمر نماز اول وقتش ترک نخواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر طلبه بشی؛ ممکنه سرباز آقا امام زمان بشی و ممکنه نشی... 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍃 آغاز پذیرش حوزه‌های علمیه خواهران سال تحصیلی ۱۴۰۱_۱۴۰۰🍃 📚پذیرش در مقاطع عمومی(سطح۲-کارشناسی)، مقطع عالی(سطح ۳-کارشناسی ارشد) و مقطع تخصصی(سطح۴ -دکترا) 🕰 زمان ثبت‌نام: ۲۵ بهمن‌ماه ۱۳۹۹ تا ۳۱ اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۰ ⬅️جهت ثبت نام به پایگاه اینترنتی www.paziresh.whc.ir مراجعه نمایید. ⬅️ یا با مراجعه ی حضوری به مدارس علمیه ┄┅┅❅ 💎❅┅┅┄ ⬅️ادمین مشاوره پذیرش حوزه: @amoozesh_tehran ⬅️مشاوره پذیرش حوزه : ۰۹۳۸۴۲۸۷۴۳١
⚫️ هشتم شوّال سا‌لروز تخریب بارگاه ائمۀ بقیع توسط وهابیون ▪️حادثۀ بسیار تأسف بار جنایت عظیم وهّابیّون در تخریب بقعه و بارگاه ائمّۀ بقیع علیهم السّلام در روز هشتم شوّال سال ۱۳۴۴ هجری قمری ثبت شده است. ▪️مرقد مطهّر امام مجتبی، امام سجّاد، امام باقر و امام صادق علیهم السّلام یک ضریح فلزّی داشت که هنرمندان اصفهانی ساخته بودند و بر مرقد مطهّر این چهار امام بزرگوار نصب شده بود و گنبد و بارگاهی داشت که عکس‌هایی از آن باقی مانده است. ▪️در چنین روزی این گنبد و بارگاه ویران شد و آن ضریح به تاراج رفت و مزار این چهار امام بزرگ، این چهار شخصیّت عظیم تاریخ خلقت، این چهار فرزند معصوم پیامبر خدا و این چهار حجّت الهی به شکل بسیار تأثّرانگیزی ویران شد و مایۀ داغ و افسوس همۀ آزادگان و مسلمانان راستین به ویژه شیعیان گشت. به امید روزی که آن منتقم بزرگ بیاید و آن قبور مطهر را بازسازی نماید.