سلاله زهرا🌹
و در آن خواب بمیرم ڪه تو آیے و بمانے #شهریار #سلاله_زهرا
تو آیے و بمانے
در آن خواب بمیرم
@solalehzahra99
دلم یک بغل کودکانه می خواهد
بی هوا خندیدن😅
بی هوا رفتن🙃
بی هوا آمدن😉
سلاله های زهرایے روزگارتون پر از کودکانه های شاد😊🍀
@solalehzahra99
🌱🌸🍃
سیزده را خواستند نحسش کنند
یادشان رفت که سیزده سالروز مولا حیدر کرار است.
#سیزده
#حیدر
#سلاله_زهرا
@solalehzahra99
📺 #گاندو نیمهکاره تمام شد
🔹امشب در اواسط نمایش گاندو ۲، پخش این سریال ناگهان متوقف شد و ادامه آن پس از حدود ۱۵ دقیقه روی آنتن رفت. همزمان مشاور رییس شبکه سه از فشارهای گسترده به صداوسیما بابت پخش گاندو خبر داد.
🔹مدیر گروه سریال شبکه نیز خبر داده بود که پخش «سریال گاندو ۲» از این پس متوقف شده و نمایش قسمتهای بعدی آن به بعد از انتخابات موکول شد.
پ ن: گاندو را می توان سریالی در تراز گام دوم انقلاب نامید به چند دلیل:
🔹 #اول اینکه توانست مردم را با حقایق امنیتی و استراتژیک نظام آشنا کند و مباحث راهبردی به معنای واقعی کلمه از غربت در آمدند.
🔹#دوم اینکه توانست نقد حرفه ای و مستند را به تصویر بکشد و نقادی جسورانه را که سوپاپ اطمینان نظام و انقلاب است استارت بزند.
🔹#سوم اینکه صدا و سیما را که بایستی دیده بان انقلاب باشد ولی از این ماموریت اصیل، بدلیل محافظه کاری ها و کج سلیقه ها در تعلیق برخی برنامه ها یا حذف برخی شخصیت های انقلابی رسانه دان فاصله گرفته بود، تا حدودی به مسیر اصلی باز گرداند.
اساسا وقتی #گفتمان_نقد در دستان بچه های انقلاب باشد، پلشتی ها و ضعف ها و اشتباهات و حتی خیانت مسئولین، باعث غرش و نارضایتی و افسردگی #افکار_عمومی نمی شود که باعث تحرک، امید آفرینی و مطالبه گری و انتخاب اصلح خواهد شد.
✍️علیرضا محمدلو
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
سلاله زهرا🌹
ای وای از منِ روح آزارِ این روحِ پریشان... 🌱🌸🍃
پریشانترش نکن ای من....
خانه به خانه، دَر به دَر، دَر پی تو دویده ام
شانه به شانه، سَر به سَر، بارِ تو را کشیده ام
حیله به حیله، فَن به فَن، داغ نهاده ای به دل
سینه به سینه، دل به دل، مهر تو بَر گُزیده ام...
#طارق_خراسانی
@solalehzahra99
🔹از گمشدن کیسه برنج تا سرمایهگذاری در بورس!
🔹چند ماه قبل یک گونی برنج فرد اعلای ایرانی خریدم و گذاشتم توی بالکن. خیالم راحت بود اگر مهمان بیاید، برنج داریم. دو هفته بعد رفتیم سراغ آن گونی برنج. خانه را زیر و رو کردیم؛ اما اثری از کیسه ده کیلویی برنج نبود. چند مرتبه مانند مادران فرزند گم کرده، در جستجوی گونی برنج، بین آشپزخانه و بالکن هروله کردیم؛ نبود که نبود! یعنی کیسه برنج کجا میتوانست رفته باشد؟ من و خانم مثل کارآگاههای کارکشته تمام احتمالات را ریختیم توی گود و شروع کردیم به بررسی. پای ده کیلو برنج دانه بلند ایرانی در میان بود و چشمپوشی از آن غیر ممکن. مطمئن بودیم گم شدن گونی برنج بیارتباط با مسافرت چند روزه ما نیست.
احتمال دزدی منتفی بود. مگر ممکن بود دزد به بالکن طبقه پنجم بزند! فقط دزدی با اوصاف مرد عنکبوتی میتوانست به آنجا سرک کشیده باشد. گفتم شاید آن را هنگام مسافرت همراه خودم برده باشم؛ اما نه، این یک قلم هم با مرور« آنچه در سفر گذشت» از احتمال افتاد.
🔹حس ششمم من را به سوی بالکن هل میداد. میدانستم که آن را آخرین بار در بالکن دیدهام. بنابراین به بالکن رفتم تا شاید سرنخی از آن طلای سفید پیدا کنم. بله حدسم درست بود. پیکر بیجان گونی برنج در گوشه بالکن افتاده بود؛ اما استرس و عجله و توقع یک گونی پر از برنج باعث شده بود کیسه خالی را نبینیم. گونی سالم و سالم بود. فقط ته آن یک سوراخ به اندازه بند انگشت ایجاد شده بود. اگر گونی را به دست کسی میدادی متوجه نمیشد که قبلا داخل این گونی برنج بوده است. در عوض بالکن پر بود از فضلهی پرنده و غیر پرنده. با دیدن این صحنه یاد داستان قلعه حیوانات افتادم. گویی این جا نیز دست به یکی کرده و در غیبت ما دلی از عزا در آورده بودند. پرندهها و مورچهها و موشها و...هر کدام سهمی از دانه ها برده بودند.
🔹حکایت کیسه برنج ما بیشباهت به سرمایهگذاری در بورس نیست. بسیاری از مردم رنج دیده پولهای خود را در بورس سرمایهگذاری کردند تا به قول خودشان با سود آن خندقی از خندقهای زندگیشان را پر کنند؛ اما در چند ماه گذشته نمایشگر بورس رنگ خون به خود گرفته و خون به دل مردم کرده. این روزها بورس پای ثابت گعدههای خانوادگی و دوستانه است. مردم در این گعدهها که بیشباهت به مراسم ختم نیست، دنبال یک دلیل قانع کننده برای مال باختگی خود هستند؛ این که چه کسی این بلا را سرشان آورد؟ چه کسی آنها را در این چاه ویل انداخته که راه گریزی آن نیست؟ البته درست تر این است که بگویم آنها میدانند چه کسی در باغ سبز به آنها نشان داد و آخر سر هم این آش را برای آنها پخت. هر چند یک دانه برنج هم ته کیسه برنج نمانده اما فضله ها و پرهای ریخته شده ردی از آنهاست. چندی پیش یکی از مسئولان گفته بود که دولت از بورس سود چند ده هزار میلیاردی به دست آورده است! چگونه این اتفاق ممکن است در حالی که اصل سرمایه مردم دود شده و به هوا رفته؟! آیا این سود همان سرمایه مردم نیست؟
🔸بگذریم...نباید در قضیه گونی برنج کسی جز خودم را مذمت کنم. این من بودم که سرمایه زبان بستهام را در بالکن قرار دادم. بعدها جریانم را به اهلدلی بازگو کرده و طلب توصیه کردم. در پاسخ گفت:«گذشته ها گذشته!» گفتم پس با موشها و پرندههایی که برنجم را خوردند چه کنم؟ گفت:«موش نگرفته پادشاه است!»
✍ مجتبی عادل پور، عضو تحریریه مدادالفضلاء
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
🍃
بعد من شاید هزاران کس بگوید دوستت دارم ولی
هر مؤذن رفت بالای مناره اونمی گردد بلال
👤الموتی
#بلالتم
#سلاله_زهرا
@solalehzahra99
سلاله زهرا🌹
#باهمبشنویم🎧 #سلاله_زهرا
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#ای_که_از_کوچه_معشوقه_ما_میگذری🚶
"ای که از کوچه معشوقه ما میگذری..."
نامه ای دارم من...💌
که بدستش بدهی...
داخل کوچه که رفتی... درب سوم از چپ...
خانه عشق من است...❤️
درب چوبی که به رویش با تیغ...
شعری از من...
اینچنین حک شده است...
"برسرت گرهمه عالم بسرم جمع شوند"
"نتوان برد هوای تو برون از سر ما"📝
خواستی در بزنی...
رمز بین من و او چنین می باشد..
"تق تق تق".."تق تق تق".."تق تق تق"
بعداز آن لحظه که در کوبیدی...
سرخود بالا کن...
وبه روی دیوار...
نقش یک پنجره را پیدا کن...
پشت آن پنجره چشمان تری خواهی دید...
که به در زل زده است...😔
نامه را داخل آن خانه بینداز و برو...💌
اوخودش می آید...نامه را میخواند...
👇👇👇
تو همان روز که آن نامه بدستم دادی...💌
من به راه افتادم...🚶
تاکه از کوچه معشوقه تو رد بشوم...
وارد کوچه شدم...
درب سوم از چپ...
خانه ی عشق تو بود...
باهمان رمز که یادم دادی...
درب را کوبیدم...
وبه روی دیوار نقش یک پنجره پیدا کردم...
هیچ کس پنجره را باز نکرد...💔
بازهم با تردید...
روی در کوبیدم...
پیرمردی آمد در برویم وا کرد...
باصدایی نگران گفت به من...
که طبیبی آیا...؟ یا طبیب آوردی...؟
دخترم سخت مریض است...ازدرد فراق...😭
گفتم آری که به درمانش من...
نامه ای از بر یار آوردم...😊💌
گفت داخل شو...
وارد خانه شدم..صحنه هایی دیدم..سخت پریشانم کرد...😦
دخترک کنج اتاق...
صورتش زرد..." و"...چشمش بسته...😧
باصدایی لرزان...ناله از عمق وجودش میکرد...
😥
من به سویش رفتم...🚶
دستهایم لرزید...
نامه افتاد ز دستم...روی دستان ضعیفش...💌
لحظه ای معجزه ای دیدم من...😳
که پس از لمس همان نامه تو...
دخترک چشم خودش را وا کرد...
وبه آن نامه کمی خیره شد و....😍
باصدایی لرزان رو به من کرد و پر از خواهش شد....
خواست با تو بگویم این را...
که سراپا عشق است...❤️
ودر آن دنیا هم...
همچنان شیفته دیدن دلدار خود است...😌
نامه از دستانش به زمین افتاد و ....
نفسش بند شدو...😧
نم نمک چشم از این دنیا بست...😢
من به چشمان خودم دیدم که...
دخترک لحظه جان دادن هم...
نام تو ورد زبانش بوده...
😞
و تو اما اینجا...
فارغ از دلهره ها...
همچنان میگویی.......
"ای که ازکوچه معشوقه ما میگذری؟!"
😐
💔
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
سلاله زهرا🌹
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #ای_که_از_کوچه_معشوقه_ما_میگذری🚶 "ای که از کوچه معشوقه ما میگذری..."
و تو اما اینجا....
فارغ از دلهره ها....
همچنان می گویی....
اے ڪ از کوڿہ ی معشوقه ی ما می ڲذرے!
💔
#سلاله_زهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امر به معروف و نهی از منکر خواهر شهید پلارک(شهید گلاب چی)🍃🌸🌱
#سلاله_زهرا
@solalehzahra99
پادکست آغوش مناجات.mp3
4.11M
#پادکست 👆 #در_آغوش_مناجات
خواندنت چه آسان است خدایا
و به فرمان در آمدن، در پایت، چه دشوار
زمزمه کردن نام هایت چه آسان است خدایا
حک کردن آنها روی رفتارم، چه دشوار
به یاد تو بودن چه آسان است خدایا
در یاد تو غرق شدن، چه دشوار
از تو در هنگامه سختی فریاد خواستن چه آسان است خدایا
در لحظه های شادی دست در دست تو نهادن، چه دشوار
من اما روزگارم را بی مرام تو، گام زده ام
تو اما شب و روزم را گرم ترین آغوش بودی
و برای گره گشایی کارم، همین آغوش کافی است
من اما بی خیال ترین آدم جهانم
تو اما با همه بزرگی ات، خودت را در خیالم گنجانده ای
و برای آدم شدن من، همین یک قلم کافی است
من اما بارها در لابه لای پلشتی ها گم شده ام
تو اما همانجا خودت را بالای سرم رساندی و پیدایم کردی
و برای به دست آوردنت، همین یک لحظه کافی است
خدایا، غفلتم از یک سو، وجود پر خطایم از دیگر سو و غرور و ترکتازی ام از هزار سو
همه در برابر بزرگی ات، شکیبایی ات، و مهربانی ات، هیچم و هیچ
و این هوا زده ی بی پروا را ببخشا و در مسیر خودت قرار ده.
آمین یا رب العالمین
متن و صدا: علی اسفندیار
تدوین پادکست: مهدیار اسفندیار
#مناجات
#پویانویسی
https://eitaa.com/joinchat/3931373574Cca376c3815