فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک سخن و ۴۰ سال اعتبار ✌️
@soleimaniasemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب، امروز:
اگر در این سالها مسئولان دولتی همراهی بیشتری میکردند، وضع اقتصادمان قطعاً بهتر بود.
👈 برایاثبات نفوذی بودن روحانی چیزی باقی موند؟!
#دشمنِدرونِمرز
@soleimaniasemani
هشدار👇
بنده در هرگونه جنگ احتمالی در آینده ،
مسئولیت قتل دشمنانِدرونِمرز را بر عهده خواهم داشت.
#خوددانند
#فوری
امارات شلیک موشک از سوی انصارالله را تایید کرد.
دولت امارات اعلام کرد موشک بالستیک شلیک توسط یمنی ها را رهگیری کرده است و بقایای موشک خارج از مناطق مسکونی سقوط کرده است
@soleimaniasemani
⭐️ لوح | سلام بر شهیدان گمنام
🔺 صبح امروز، تصویری از حضور رهبر انقلاب بر مزار شهدای گمنام قطعه ۴۰ بهشت زهرا سلامالله علیها
@soleimaniasemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دولت نفوذی حسن روحانی
چه بلایی بر سر اقتصاد کشور آورد؟
#توضیحاترهبرانقلاب
@soleimaniasemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ کارشناس آمریکایی:
#ناتویایرانی
📍پیشرفتهای هستهای ایران در پاسخ به فشار حداکثری ما، فراتر از همه پیشبینیها بود و الان به نقطه خطرناکی رسیده/ایران نسخهای از ائتلاف ناتو را در منطقه ایجاد کرده که اعضای آن متعهد به دفاع از یکدیگرند...
@soleimaniasemani
سخنگوی ارتش یمن عملیات توفان یمن ۳ را بدین شرح اعلام کرد:
هدف قرار دادن اهداف حساس و مهم در ابوظبی با موشکهای ذوالفقار
هدف قرار دادن نقاط حساس در دبی با پهپادهای صماد۳
تا زمانی که دولتک امارات به حمله به ملت و کشور یمن ادامه دهد، ناامن خواهد ماند.
شهروندان و مقیمان و شرکتهای خارجی باید از مناطق و تاسیسات حیاتی دور شوند.
@soleimaniasemani
همینکه اسم موشک شلیک شده به سمت امارات #ذوالفقار بوده ، کافیست.
#شمشیرعلیبهزیرگلویبنیامیهرسید
@soleimaniasemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چراسازماننظامپزشکیباافزایش ظرفیترشته های پزشکی مخالفه؟
چرا پزشکان ایرانی به مناطق محروم نمی روند؟
چرا پزشکان ایرانی مقیم کانادا و آمریکا نصف سال ایرانند نصف سال خارج؟
چرا درآمد یه پزشک ۱۰ برابر یه مهندس و ۳۰ برابر یه معلمه؟!؟
#حتماببینید
@soleimaniasemani
-
دوستان را در دل رَنجها باشد کہ
بہ هیچ دارویی خوش نشود؛ نہ بہ
خُفتن و نہ بہ گشتن و نہ بہ خوردن،
اِلا بہ دیدارِ دوست.
فیہمافیھ • مولانا !
@soleimaniasemani
⭕️ یمن به امارات موشک نمیزنه؛
یمن داره با زباندنیا با امارات صحبت میکنه، با زبانی که امارات خوب بلده..
#زبانجنگ
@soleimaniasemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طبق اخبار دریافتی
حمله مسلحانه به اداره اطلاعات
و مقر سپاه پاسداران شهرستان سراوان
@soleimaniasemani
°•📻🔗•°
|ـگمنامیعنۍبࢪاۍاهلدنیـاگمنـامباشۍ
|ـبࢪاۍخداخوشنام:)
@soleimaniasemani
کانال سلیمانی آسمانی، آغاز دهه پربرکت فجر را به همه سربازان راه امام و انقلاب تبریک میگوید....☘🌻🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حضرتسیدعلیرهبرم :
همهچیز بود، او نبود در روزگاری ،
و ما هیچچیز نداشتیم؛
همین ایران بود،
همین ملّت بود،
همین موقعیّت جغرافیایى بود،
همین فقه بود، همین قرآن بود،
همین نهجالبلاغه بود، امّا او نبود،
هیچچیز نبود، هیچچیز نداشتیم....
#حتماببینید
#پیشنهادویژه
@soleimaniasemani
🔰خامنه ای عزیز
✍برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ از اصول مراقبت کنید. اصول یعنی ولیّفقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنهای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید. حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید.
#همــهوصیــتحاجقاسم
@soleimaniasemani
🔴 خاطراتقاسم
🔰پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
✍ خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم.
درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم.
شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
@soleimaniasemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری |
آنچه خوبان همه دارند
تو یکجا داری❤
@soleimaniasemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تبدیل کردن مسأله ورود زنان به ورزشگاهها، به مسأله اصلی کشور، کار افراد نادان است
💢 توضیحاتی از استاد حسن رحیمپورازغدی در خصوص ماجرای ورود زنان به ورزشگاه | #ببینید 📽
♻️ اصل تذکر در این مسائل خوب است اما بیش از حد برجسته کردن و ادامه دادن، حرکت در پازل دشمن است. مشکلات اصلیتری داریم که از ورزشگاه رفتن زنان به مراتب مهمتر است همچون ربای بانکها، قمار بورس، تثلیثی بار آوردن دانشجویان و علوم تثلیثی، سقط جنین و... چرا به آنها پرداخته نمیشود؟!!
@soleimaniasemani