مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد آن چه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سرِ خود مجنون شد
از سمک تا به سماکش کشش لیلا برد
من به سرچشمهٔ خورشید نه خود بردم راه
ذرهای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا به کجا بود و مگر دستِ که بود؟
که در این بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یکجلوه ز من نام و نشان یکجا برد
خودت آموختی ام مهر و خودت سوختی ام
با برافروختهرویی که قرار از ما برد
همه یـاران به سـرِ راه تـو بودیم ولی
خـم ابـروت مـرا دیـد و ز من یغما برد
همه دلباخته بودیم و هراسان غمت
همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد
#علامه_طباطبایی
🌿🍃🌾
@Soleimaniasemani