▪️▪️السّلام علیکِ یا فاطمه الزّهرا▪️▪️
☑️ مراسم عزاداری ایام شهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برگزار می گردد :
🎤 سخنران ویژه : جناب آقای دکتر احمدی ، روانشناس و مشاور عالی خانواده (از استان گلستان)
🔘 همراه با قرائت زیارتنامه حضرت زهرا سلام الله علیها و مداحی مداحان اهل بیت علیهم السّلام
🕢 زمان : از یکشنبه مورخ ۱۴۰۰/۰۹/۲۱ بمدت ۷ شب راس ساعت ۱۹:۳۰
📍مکان : مجتمع فرهنگی معارفی الزهرا سلام الله علیها مبارکه
📌 روابط عمومی دفتر امام جمعه شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️هم میشه #ازدواج کرد و فرزند آورد و هم میشه نخبه شد و ادامه تحصیل داد!
🌹🍃🇮🇷
▫️هفت روش درمانی برای #فحاشی #کودکان
1- والدين بايد به طور کلی ناسزاگویی را ترک کنند همچنين به کودک توضيح دهند که رفتار قبلی آن ها صحيح نبوده است.
2- کنترل محيط و تعاملات کودک بسيار حائز اهميت است بايد با دور کردن کودک از #محيط_های #ناسالم، دوستان و رفت و آمدهای مناسبی را نيز جايگزين کرد. مناسب تر است که والدين به طور ويژه از دو سالگی يعنی زماني که کودک تقليد کلامی رو به پيشرفتی را نشان مي دهد به اين نکته توجه داشته باشند.
3- والدين با دقت بيشتری کارتون ها، فيلم ها و بازی های رايانه ای را برای کودکانشان انتخاب کنند.
4- روش های #سختگيرانه والدين، رفتارهای پرخاشگرانه به خصوص ناسزاگويي کودک را افزايش می دهد، تغيير شيوه های تعامل با کودک از تثبيت اين رفتار جلوگيری می کند.
5- در مقابل فحاشی کودک هيچ گونه واکنشی نشان ندهيد و کاملا حرکات او را ناديده بگيريد تا حس کنترل کردن ديگران در او تقويت نشود.
6. با شنيدن حرف های زشت کودک نخنديد، بلکه با او صحبت کنيد و برايش توضيح دهيد هر روزی که حرف های ناپسند نزند يا درمهمانی ها اين رفتار را نداشته باشد #پاداش خواهد گرفت.
7. بايد در پی ايجاد کردن موقعيت هایی باشيد که کودک احساس نشاط و دوست داشتنی بودن را تجربه کند. در چنين مواردی بايد به درمان حالات افسرده وار او نيز بپردازيم. اين حس را بايد در تمامی تعاملات بگنجانيد تا از افسردگی و اضطراب او بکاهيد.
🌹🍃🇮🇷
⭕️هشدار آیت الله مکارم نسبت به نفوذ فرهنگ غرب در مدارس
🔹روح حاکم بر نظام آموزشی ما، باید روح اسلامی باشد و هیچ نشانه ای از فرهنگ غرب در آن وجود نداشته باشد.
🔹باید دستاوردهای علمای بزرگ شیعه در کتب درسی دانش آموزان و دانشگاهیان گنجانده شود تا آنها نسبت به مواریث مهم پیشینیان خود و سابقۀ عظیم علمی آگاه گردند.
🌹🍃🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_هفتم
💠 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصرهشان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم.
ایکاش به مبادلهام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بیتابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.
💠 احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جانشان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند :«ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»
صدایش را نمیشنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین میکند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.
💠 پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانهام را با تمام قدرت کشید و تن بیتوانم را با یک تکان از جا کَند.
با فشار دستش شانهام را هل میداد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.
💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راهپله زمین خوردم.
احساس کردم تمام استخوانهایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لبهایم نمیآمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
💠 دلم میخواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانهام را #وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
💠 کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال بهقدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجرهام آماده میشد که دندانهایش را به هم میسایید و با نعرهای سرم خراب شد :«پس از #وهابیهای افغانستانی؟!»
💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
💠 قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
💠 بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_هشتم
💠 تازه میفهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من میگشت.
اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای #ناموسش میتپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم.
💠 گوشه پیشانیاش شکسته و کنار صورت و گونهاش پُر از #خون شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر میزند و او تنها با قطرات اشک، گونههای روشن و خونیاش را میبوسید.
دیگر خونی به رگهای برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال #شهادت سنگین میشد و دوباره پلکهایش را میگشود تا صورتم را ببیند و با همان چشمها مثل همیشه به رویم میخندید.
💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد، صورتش به سپیدی ماه میزد و لبهای خشکش برای حرفی میلرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد.
انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
💠 شانههای مصطفی از گریه میلرزید و داغ دل من با گریه خنک نمیشد که با هر دو دستم پیراهن #خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لبهایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت.
مصطفی تقلّا میکرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانهام را میکشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو میرفتم.
💠 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند.
مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا میکرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و بهخدا قلبم روی سینهاش جا ماند که دیگر در سینهام تپشی حس نمیکردم.
💠 در حفاظ نیروهای #مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بیجان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیدهاند.
نمیدانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل میکرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و #غریبانه به راه افتادیم.
💠 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را میکشیدند. جسد چند #تکفیری در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابانهای اطراف شنیده میشد.
یک دست مصطفی به پتوی #خونی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدمهایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش میکشید.
💠 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای #زینبیه در و دیوار کوچهها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب #حرم پیدا شد و چلچراغ اشکمان را در هم شکست.
تا رسیدن به آغوش #حضرت_زینب (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیریها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عدهای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیریها بود.
💠 گوشه صحن زیر یکی از کنگرهها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود.
در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونیام دنبال زخمی میگردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!»
💠 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچهها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.»
و همینجا در برابر #عشق ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.»
💠 من تکانهای قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگیاش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.»
چشمانش از گریه رنگ #خون شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمیشد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
بخش ششم _ مدح حضرت زینب سلاماللهعلیها_۲۰۲۱_۱۲_۰۸_۱۹_۳۹_۰۰_۶۶۶.mp3
10.86M
💐💐💐این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است
ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
کربلایی حسین طاهری
💖🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پیشاپیش
🎉میلاد بانوی بزرگ اسلام
💫گوهر درخشان
🌸مهر و عاطفه
🎉پرستار تمام نیکی ها
💫خانم حضرت زینب سلام الله علیها
🌸 و روز پرستار مبـارک باد🎈🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌نوشته اعتراضی همسر شهید بلباسی
#شهید_بلباسی
🌹🍃🇮🇷
°•📲🌿•°
± جانم زینب :)🦋💛
#استوری | #Story 📸
#ولادتحضرتزینبڪبری💐
#بیبیزینب🌸
2روز تا ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها 😍✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواد خیابانی : ۹۰ دقیقه فوتباله بزارید ۵ ثانیه از مادرم (حضرت زهرا ) بگم🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵ثواب خرج کردن برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشّریف)
🌴امام صادق(علیه السلام):
🔷هر کس یڪ درهم خرج امام زمان (عجل الله) کند، آن درهم از دوملیون درهم در کار خیر،فضلیتش بالاتر است .
اصول کافے ج 2 ص 156
مکیال المکارم مترجم جلد 2 ص ٣٥٢
اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج
🌸🍃
🍃
🔖 #پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله:
🌸عمل كن همانند عمل كردن كسى كه
اميد دارد در پيرى بميرد، و حذر كن
همانند حذر كردن كسى كه مى ترسد همين فردا بميرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فداتون آقا 😍😍
🌸⃟🕊჻ᭂ࿐
شاید دیده باشید، ولی باز هم دیدنش لذت داره😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#آھ...
بچه ها..!
یه جوری تویِ جامعه راه برید..؛
که همه بگن این بویِ
"امام زمان(ارواحنافداه)" میده..!
اگهبگیچیشدکه #شهیدا شهیدشدن؟
میگم یه روده راست تو شِکَمِشون بود راست میگفتن امام زمان دوسِت داریم.
بیاید راست بگیم که " امام زمان(ارواحنافداه)" رو دوست داریم!!!
#حاجحسینیکتا
#آھ_اے_شھادت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ نخبه فیزیک: با رآکتور هستهای میتوان مشکل آب ۷ استان رو حل کرد؛
این طور بود که برجام هم چرخ هستهای رو شکست، هم چرخ زندگی مردم رو...
👤 رابین شور
🍃🌹🇮🇷
📗 معرفی کتاب
کتاب «استاد قاضی»
✅ ١٠٠روایت کوتاه و خواندنی از زندگی عارف کامل حضرت آیةالله سید علی قاضی (رضوان الله تعالی علیه)
#کتابخانه_همراه
#امام_زمان
👇دریافت pdf کتاب