فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حریم فاطمیه مرغ دل پر میزند♥
ناله از مظلومی زهرای اطهر میزند🖤
#فاطمیه
🌸⃟🕊჻ᭂ࿐✰
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویر مخفـــــی از مزارع آیووا سلکت (هشتمین تولیدکننده بزرگ گوشت خوک آمریکا)
که در اون هزاران خوک رو با بخار داغ زنده زنده کباب میکنن
🔻 چون این روش، ارزانترین راه کشتنه
⁉️حامیان حقوق حیوانات صحبتی برا گفتن ندارن ؟
#خارج_بدون_روتوش
🍃🌹🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طوفان مرگبار
🎥 حدود ۱۰۰ کشته در پی طوفان در مرکز و جنوب آمریکا
🔹شبکه خبری ۹ آمریکا اعلام کرد که تعداد قربانیان طوفان سهمگین در ایالت «کنتاکی» آمریکا به ۸۴ نفر افزایش یافته و در مجموع قربانیان طوفان و گردباد در ایالات مرکزی و جنوبی آمریکا به ۱۰۰ نفر میرسد.
🔹بایدن گفته که این سامانه آب و هوایی مرگبار، احتمالاً یکی از بزرگترین طوفانها در تاریخ ایالات متحده به حساب میآید.
پ.ن: احتمالا تو نماز جمعههاشون #مرگ_بر_آمریکا میگفتند.
🍃🌹🇮🇷
♨️رمز استجابت دعا
🔸خدا میداند، کسی مدتها قبل به محضر حضرت تشرف پیدا کرده بود، حضرت قریب به این مضمون فرموده بودند:
به دوستان ما بگو مرا فراموش نکنید. من شما را فراموش نمیکنم، فرج من نزدیک شده است دعا کنید بَداء حاصل نشود.
هر موقع خواستيد #دعا كنيد اول برای فرج امام زمان دعا کنید و بعد حاجتتان را از خدا بخواهید. اول دعا کردن به #امام_زمان سبب میشود که دعاهای بعدی هم مستجاب شود.
🖋آیت الله ناصری دولت آبادی
اللهمعجللولیکالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاید که سم با دُز بالا آوردم براتون🏃🏻😂
بعد از مشخص شدن علت تحریم علی رضوانی، احتمالا هدف بعدی حسینی بای و سلامی هستن😆🤦🏻♂
پ ن : بابا با چه زبانی بگن که تحریما دیگه اثر ندارند؟ و کبگیر تحریما به ته دیگه رسیده است؛ اگه تحریما اثر داشت به این دریوزگی و پستی رونمی آوردند!!
🇮🇷🍃جمهوری اسلامی یک قدرت غیرقابل انکار است و حالا فقط ما نیستیم که این را میگوییم؛ امروز تمام استراتژیستهای آمریکایی نام ایران را درکنار چین و روسیه بعنوان محور تضعیف کننده هژمونی آمریکا ذکر میکنند. به اعتراف سران ایالات متحده خطر ایران برای آمریکا به مراتب بیشتر از چین و روسیه است.
🔮 مرجع گفتمان
#ایران_قوی
🌷🍃🇮🇷
داستان واقعی✅🌺#بدون_تو_هرگز🌺✅
🔵نویسنده: آقای سید طاها ایمانی
💠4⃣قسمت چهارم: نقشه بزرگ
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ...
هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...
تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ...
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما بهاین جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ...
مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ...
علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ...
یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ...
مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیمبعد ...
- ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ...
این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ...
پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ...
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
#بدون_تو_هرگز
💠5⃣قسمت پنجم: می خواهم درس بخوانم
اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ...
چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده ...
چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ...
بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ...
- بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ...
ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ...
- یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ...
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
⬅️ادامه دارد...