چرارئیسی دکمه گرانی آرد را زد.m4a
9.53M
🍃🌹🍃
📢#شبهه : چرا رئیسی دکمه گرانی آرد را زد ⁉️
#پاسخ را میشنویم
🎙کارشناس: محمدحسین دادخواه
🔴نشست بصیرتی ثامن 21
#روشنگری
#ثامن
#جهاد_تبیین
چرارئیسی دکمه گرانی آرد را زد.m4a
9.53M
🍃🌹🍃
📢#شبهه : چرا رئیسی دکمه گرانی آرد را زد ⁉️
#پاسخ را میشنویم
🎙کارشناس: محمدحسین دادخواه
#روشنگری
#ماکارانی
#جهاد_تبیین
@ahlolbasar
🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اینو دیدین؟
نماز عید فطر اهل تسنن در زاهدان؛
تا ماها برای ازدواج و فرزندآوری بهونه های جور واجور بیاریم اهل سنت دارن کل کشور رو میگیرن
#فرزند_آوری
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿همخوانی چند هزار نفری "سلام فرمانده" توسط دهه نودیها در اصفهان 🍃✊✊✊
#سلام_فرمانده
قرائت قرآن فقط مختص ماه رمضان نباشد
🔴 خواندن ۵ سوره قرآنی بعد از نمازهای یومیه
🔵 #امام_زمان علیه السلام در تشرف آیت الله مرعشی نجفی (ره) خواندن این ۵ سوره قرآن را بعد از نمازهای یومیه به ایشان سفارش نمودند:
🔺 سوره یاسین بعد از نماز صبح
🔺 سوره نباء بعد از نماز ظهر
🔺 سوره نوح بعد از نماز عصر
🔺 سوره واقعه بعد از نماز مغرب
🔺 سوره ملک بعد از نماز عشاء
32.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅🌸 زن اگه زن باشه مرد به گرد پاش هم نمیرسه
✍سخنرانی حاج آقا عالی
🎬موضوع: تشرف دختر ایت الله اراکی محضر امام زمان
❇️💠مادران و خانم ها با👌دقت گوش کنن
💕💞💕💞💕💞💕💞
💞💕
#رؤیـــــــای_بیـــــدارے
#پارت_هشتادوهفت
🔶قرآن را بوسید، میخواستم پشت سرش آب بریزم. در را گرفت و گفت: «عزیزم به خدا از همسایهها خجالت میکشم😅تو هی میای پشت سر من آب میریزی، باز میبینن فردا برگشتم
من در را میکشیدم طرف خودم، او میکشید طرف خودش از صدای خنده و شوخی 😍ما طاها بیدار شده بود. دست امیرعلی را گرفته بود و دوتایی نگاهمان میکردند. آخر تسلیم شدم و گفتم: «شما برو، من نمیام بیرون.»😄
🔸همیشه وقتی میرفت، برمیگشت و دوباره خداحافظی میکرد. اینبار زنگ طبقۀ بالا را زد و به پدرش گفت: «بیزحمت بیاید ماشین رو از راهآهن برگردونین.» و خودش رفت داخل ماشین نشست.🚙
من آب را ریختم هر چه منتظر ماندم نگاهم کند، نگاهم نکرد دلم شکست آمدم😔 داخل، گوشیام را برداشتم. تماس که برقرار شد، شروع کرد به خندیدن
پرسیدم: «چرا پشت سرت رو نگاه نکردی؟»🧐
فقط میخندید بلند هم میخندید.
گفتم:« تا نگی قطع نمیکنم!»
گفت: «خانوم حداقل بذار به سوریه برسم. میترسم نرسیده، توی این جادهها تلف بشم.»🤗
بعد از ساعتی خودش زنگ زد و کلی دلجویی کرد.
از تهران برای آموزش فرستاده بودنشان یزد. دو هفتهای یزد بودند. هر روز تماس میگرفت و احوال من و بچهها و پدر و مادرش🌺 را میپرسید. یک شب امیرعلی را برده بودم پارک که آقامصطفی زنگ زد. گفت: «الان فرودگاهایم , قراره اعزاممون کنن به سوریه.»🍃
گفتم: «برنمیگردی مشهد برای خداحافظی؟»
گفت: «خودت که میدونی، هنوزم رفتنمون صددرصد نیست، یادته دفعۀ قبل که میخواستم با لشکر فاطمیون برم، توی هواپیما🛩 هم نشستم، همه چی اوکی بود، چند لحظه مونده بود به پرواز فهمیدن ایرانی هستم. بین هفتصدنفر مسافر فقط ده نفر رو دیپورت کردن، که یکیش من بودم.»😉
گفتم: «این دفعه فرق داره.»
و سکوت کردم, نمیتوانستم حرف بزنم او واقعاً داشت میرفت. خیلی دور بود نه میدیدمش، نه میتوانستم نگهش دارم.🌿
گفت: «الو، الو، صدام رو میشنوی؟»
ضعیف و بیحال گفتم: «میشنوم.»
گفت: «زینب، میدونی الان چهار شهرک
شیعهنشین توی سوریه هست که توسط داعش محاصره شدن؟😔 اونا از گشنگی گیاه میخورن. بچههاشون از بیآبی و بیغذایی میمیرن. داعش تهدید کرده چنان بلایی سرشون بیاریم که در تاریخ بیسابقه باشه! اینا از نِرون هم بدترن!»🌹🌹🌹🌹🌹
🔺بهروایتهمسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی