📸 مردم ایران جواب پویش «سیاه نپوشید» ضدانقلاب را دادند
🔹جریان ضدانقلاب پیش از آغاز محرم با راهانداختن کمپینهایی تلاش کردند مانع رونق محرم امسال شوند اما مردم در مجالس عزاداری حضور پرشور داشتند.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اجرای مرحلۀ جدید طرح کالابرگ الکترونیکی از امروز
.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان #نیمه_شبی_در_حلّه
《 اثر مظفر سالاری
🔹قسمت شانزدهم
........ قنواء حلقه روی در را به صدا درآورد. در با صدایی خشک باز شد. نگهبانی سر بیرون آورد و پرسید: چه می خواهید؟
--- من قنواء دختر حاکم هستم و ایشان مهمان عالی مقام و عزیزی هستند که در حال حاضر صلاح نیست معرفی شوند. آمده ایم سیاهچال را ببینیم.
نگهبان عقب رفت و گفت: داخل شوید.
وارد راهروی دیگری شدیم که کوتاه بود و به سمت راست پیچ می خورد. از آن پیچ که گذشتیم به حیاط بزرگی رسیدیم.
دور تا دور حیاط، اتاق هایی بود که هر یک دری کوتاه با روزنه ای کوچک داشت. از یکی از اتاق ها صدای ناله شنیده می شد. در گوشه ای از حیاط نیز چند نفر را به تیرک هایی بسته بودند. روی پیراهن همگی، خط هایی از خون نقش بسته بود. معلوم بود که شلاق خورده اند.
مرد تنومند و قد بلندی از اتاق بزرگی که با بقیه اتاق ها فرق داشت، بیرون آمد و با گام هایی سنگین به ما نزدیک شد. به قنواء تعظیم کرد و گفت: خوش آمدید، من رئیس زندان هستم.
--- آمده ایم سیاهچال را ببینیم. ما را راهنمایی کنید.
--- بهتر است از پدرتان اجازه کتبی بیاورید تا بعد مرا مورد مواخذه قرار ندهد.
--- اگر ایشان لازم می دانستند، اجازه کتبی می دادند. تضمین می کنم که مواخذه نخواهی شد.
--- اطاعت می کنم. ایشان کیستند؟
به من اشاره کرد.
قنواء با خونسردی گفت: فرض کنید مامور ویژه ای هستند که از بغداد و از دارالخلافه آماده اند و فرض کنید از نزدیکان خلیفه اند و فرض کنید که من قرار است با ایشان ازدواج کنم.
من گفتم: و البته فراموش نکنید که در این باره نباید با کسی صحبت کنید که من قرار است با ایشان ازدواج کنم.
رئیس زندان که گیج شده بود تعظیم کرد و راه افتاد تا راه را به ما نشان دهد.
--- اینجا زندان عادی است. سیاهچال، مخصوص مخالفان و جنایتکاران است.
از کنار چند سرباز و نگهبان گذشتیم و به دری رسیدیم که با زنجیر و قفلی بزرگ بسته شده بود.
با اشاره رئیس زندان، در را باز کردند.پشت آن، پله هایی بود که در میان تاریکی، پایین می رفت. یکی از نگهبان ها مشعلی روشن به دست رئیس زندان داد.در پرتو روشنایی مشعل از پله های زیادی پایین رفتیم. هوای آنجا واقعا" سنگین و نفس گیر بود.
پایین پله ها به یک چهار راه رسیدیم. از همان جا صدای ناله ی زندانی ها و زمزمه های مناجات شنیده می شد. هر یک از آن راه ها به دخمه ای بزرگ منتهی می شد.
که چون غاری در دل زمین کنده شده بود. هر دخمه ای هواکشی چاه مانند در بالا داشت. دور تا دور هر دخمه، زنجیر کلفتی از میان حلقه هایی که به دیوار وصل بود گذشته بود و رشته زنجیری از آن به هر کدام از زندانی ها وصل بود.
هر زندانی نیز کُند و زنجیری جداگانه داشت که به دست ها و پاها و گردنش بسته بود. زندانی ها با آن وضع، تنها می توانستند چند قدم در اطرافشان بردارند. ریش و موی همه آنها بلند و ژولیده بود و لباس های اندکشان پوسیده بود و پاره.
جای شلاق روی بدن بیشترشان دیده می شد. زمین خیس بود و بوی تعفن شدیدی، بینی و چشم ها را آزار می داد.از دیوار هر دخمه چند تازیانه و چماق آویزان بود.
--- لطفا به زندانی ها نزدیک نشوید.
پرسیدم: این بخت برگشته ها همه از شیعیان هستند؟
--- در حال حاضر، بله، اما گاهی جنایتکاری را نیز قبل از اعدام به اینجا می آوریم.
نزدیک به صد نفر در آن دخمه ها در بند بودند. همگی لاغر و رنجور بودند. نور مشعل ها چشمان گود افتادشان را آزار می داد. در دل با خود گفتم: اگر همان طور که ابوراجح می گوید، شیعیان امام و پیشوایی دارند چرا این بیچاره ها را از این عذاب و شکنجه نجات نمی دهد؟ عذابی که اینها می کشند از رنجی که اسماعیل هرقلی کشیده بیشتر است.
در میان زندانی ها چشمم به جوانی افتاد که موی اندکی بر صورت داشت. آن قدر متاثر شده بودم که فراموش کردم ممکن است همان باشد که ریحانه او را در خواب دیده است. با تعجبی ساختگی پرسیدم: آه! تو حماد هستی؟
آن جوان که استخوان های دنده اش نمایان و قابل شمارش بود، در مقابل نور، چشمش را به زحمت باز کرد تا مرا ببیند
--- شما کیستید؟
--- تو مرا نمی شناسی.
قنواء آهسته از من پرسید: او کیست؟
--- جوانی زحمتکش و درستکار است. او و پدرش رنگرز هستند.
رئیس زندان گفت: همین طور است. آنها رنگرز هستند. پدرش نیز اینجاست.
--- صفوان را می گویید؟
--- بله، آنها دشمن حاکم و خلیفه اند. به جرم بدگویی و توطئه به سیاهچال انداخته شده اند.
آهسته به قنواء گفتم: این نمی تواند درست باشد.
قنواء نیز آهسته گفت: به ما چه مربوط است.
--- من به حماد مدیون هستم. یک بار که در فرات مشغول شنا بودم نزدیک بود غرق شوم. اگر او نجاتم نداده بود غرق شده بودم. او و پدرش در کنار رودخانه سرگرم شستن کلاف های رنگ بودند که مرا دیدند.
...ادامه 👇
--- مطمئنی که اشتباه نمی کنی؟
--- کاملا"
قنواء به رئیس زندان گفت: این جوان روز
گاری جان ایشان را از مرگی حتمی نجات داده است. خوب است که او و پدرش را آزاد کنید.
--- مرا ببخشید؛ ولی چنین کاری بدون دستور حاکم و یا وزیر، عملی نیست.
--- من در این باره با پدرم صحبت می کنم. آنها را از سیاهچال بیرون ببرید و در زندان عادی جای دهید تا دستور آزادی شان به شما ابلاغ شود.
--- اما این کار....
--- ضمنا" از برخورد و همکاری خوب شما نیز تعریف خواهم کرد.
--- از لطف شما ممنونم؛ ولی یادآوری می کنم که...
--- اگر این کار را نکنید، بد خواهید دید.
رئیس زندان با کلافگی گفت اطاعت خواهد شد.
--- آنها را به حمام ببرید و لباس خوبی بپوشانید. غذای خوبی به آنها بدهید و جای زنجیر ها و شلاق ها را هم مرهم بگذارید.
به من اشاره کرد.
--- کسانی که جان ایشان را نجات داده اند نه تنها دشمن ما نیستند، بلکه از دوستان ما به حساب خواهند آمد.
قنواء در حالی این حرف ها را می زد که نگران موش بزرگی بود که روی زنجیر قطور، حرکت می کرد.
از سیاهچال و زندان که بیرون آمدیم از قنواء تشکر کردم و گفتم: تو خیلی مهربان هستی!
--- این کار را به خاطر تو کردم. البته اگر حسادت نمی کنی، باید بگویم این حماد، بارقه ی عجیبی در چشمانش داشت که مرا تحت تاثیر قرار داد.
آشوبی در دلم ایجاد شد.
من هم متوجه چشم های نافذ و چهره ی دلنشین او شده بودم. دیگر مطمئن بودم که ریحانه او را در خواب دیده است. قنواء به من خیره شد و با خنده گفت: قرار نبود حسادت کنی.
با دست خودم باعث نجات حماد از آن سیاهچال وحشتناک شده بودم.
شاید اگر این کار را نمی کردم، او در همان جا از بین می رفت و با مرگش، ریحانه از او دل می کند. سعی کردم به خودم قوت قلب بدهم.
اندیشیدم: مرگ او چه فایده ای می تواند داشته باشد؟ آن وقت ریحانه با مسرور ازدواج خواهد کرد.
قنواء با خوشحالی گفت: حال که حسادت می کنی، هر روز به او سر خواهم زد.
حق با قنواء بود.نمی توانستم به حماد حسادت نکنم........
پایان قسمت شانزدهم......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊 #داستان_کربلا👆👆
📜 نامههای #ماریه (قسمت 3)
⬛️ماریه هم بازی حضرت رقیه سلاماللهعلیها در کاروان عاشوراست.
◼️ ماریه توی نامه سومش از خواب ترسناکی که دیده برامون نوشته، خوابی که وقتی اون رو برای رقیه کوچولو تعریف کرده، عمو عباس اون رو شنیده و بهشون قول داده که تا همیشه مراقبشون باشه.🏴
#مولایمن
▪️بر پا شده حسینیه گریه ها بیا
بر روی چشم های تر از اشک ما بیا...
▪️شال عزای تو به عزایم نشانده است
وقت عزای مان شده صاحب عزا بیا...
#العجلمولایغریبم
#امام_زمان
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اَلسَّلامُعَلَیْکِیاعبداللهابنالحسنعلیهالسلام
🎥کلیپ روضه شب پنجم محرم
🎙حاج محمود کریمی
اشک چشمتون جاری شد برای فرجِ صاحب عزا دعا کنید...
#اللهمعجللولیکالفرج
#ماه_محرم
#مولا_جانم
▪️وارث خون خدا و پسر خون خدا
به خدا خون خدا منتظر توست بیا
▪️صبح هم منتظر صبح ظهور تو بوَد
روز ما و شب ما منتظر توست بیا
▪️بر سر گنبد زرین حسین بن علی
پرچم کرب و بلا منتظر توست بیا
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
هدایت شده از سردار سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
کانال خودتون را به کسانی که دوستشون دارید، معرفی کنید...
https://eitaa.com/joinchat/1105526844Cf70243627e
لطفا به کانال سردار سلیمانی بپيونديد 👆👆
🍃🌹🍃🌹
❣#سلام_امام_زمانم❣
📖 السلام علیک فی آنآء لیلک و اطراف نهارک...
🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب تیرهی غیبت، همه از تو نور می جویند؛
و در روز ظهورت، همه با آفتاب تو راه بندگی را میپویند.
سلام بر تو و بر روز ظهورت🌱
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
♥️ #مولای_من_مهدی_جان
🍂بالا گرفته ایم برایت دو دست را
ای مرد مستجابِ قنوت و دعا بیا...
🍂فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ایم
دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا...
🍂✨🌹
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سوال
❓چکار کنیم که قلبمان برای اشک بر #امام_حسین علیه السلام اقبال داشته باشد؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
🔴 لطف امام حسین علیه السلام
🔹 حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
🌕 به سیدالشهدائی که روز عاشورا، گریه میکردند، عرض کردند: یابن رسول الله! چرا گریه میکنید؟ فرمودند: به خاطر این جمعیّت. گفتند: کدام جمعیّت؟ فرمود: لشکر دشمن. گفتند: چرا برای اینها گریه میکنید؟ فرمودند: آخر اینها مرتکب کاری میشوند که مستحقّ جهنّم میشوند، ناراحتم.
🔺 برای دشمن گریه میکند آقا سید الشهداء. آن وقت فکر میکنید که دوستانش را رها میکند و تنها میگذارد؟ معادلاتمان را درست کنیم.
☘ اللَّهُمَّ ... أحْيِ بِهِ مَا أَمَاتَهُ الظَّالِمُونَ مِنْ مَعَالِمِ دِينِكَ
☘ خدایا! ... آنچه از نشانههای دینت را ستمکاران میراندهاند، به وجود امام زنده کن
☘ فراز ۶۱ از دعای ۴۷ #صحیفه_سجادیه
🔸 بیان وقایع تاریخی بدون سند
⁉️ با توجه به اینکه محققین زیادی برخی جریانات مربوط به حادثه قیام حضرت اباعبدالله (علیه السلام) از قبیل جریان عروسی حضرت قاسم (علیه السلام) را رد کردهاند آیا بیان این جریان در مداحی و روضهها جایز است؟
✅ نقل مواردی که مستند به روایتی نیست و یا در تاریخ ثابت نشده است، وجه شرعی ندارد.
#احکام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت_سر
🎥داستان سوم ؛ دنیا برای آخرت!
💢اهمیت شهید حججی به نماز اول وقت...
📌 مجموعه کلیپهای «حکایت سر»
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی شهیدِ بی سر محسن حججی
✅ سیدحسن نصرالله: موساد در پس حوادث سوئد ایستاده است
🔻دبیرکل حزبالله لبنان:
🔹اقدام عراق مهمترین اقدام رسمی در بین کشورها بود و کاردار خود را از سوئد فراخواند.
🔹در صورتی که سوئد به این رویکرد خود ادامه دهد، در شرع اسلامی به عنوان کشوری محارب اسلام و مسلمین دستهبندی خواهد شد.
🔹ارزیابیهایی وجود دارند که نشان میدهند موساد در پس حوادث سوئد ایستاده است.
🔹ما در برابر جریانی قرار داریم که ادامه پیدا خواهد کرد و ما نیازمند مواضع قدرتمندانه مردمی و رسمی هستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
🎥 خانوم بدِ!
(روایتی از حمله به بانوی محجبه و کودکانش در رشت)
چادر مامانم رو کشید افتادم
ــــــــــــــــــــــــ
یک فریم از آزادی که جنبش ززآ به زن و کودکان میدهند...
اگر رسانه اراده میکرد با همین اتفاق میشد یک جنبش عظیم طراحی کرد..... اما برای اهالی این جنبش، یک سطل ماست از حقوق مسلم زن و کودکان مهمتر است....
✍سادات عسگری
#حجاب #سوادرسانه
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط