فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴نکات ظریف مقام معظم رهبری در حوزه زنان
◀️ بی حجابی و تحقیر خانه داری زنان مصداقی از حرام شرعی-سیاسی و فرهنگی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 توصیه مهم رهبر انقلاب به کسانی که ایران 🇮🇷 را دوست دارند
📥 نسخه کیفیت اصلی:
khl.ink/f/53485
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ #نماهنگ احساسی
🍃کاشکی که پر بگیرم با کفترات
🍃آقای مهربونم جونم فدات
👌بسیار دلنشین
#چهارشنبه_های_امام_رضایی🕊
💠 #احسان
🔹 امام صادق علیه السلام:
کسی که به خانواده اش احسان و نیکی کند روزی اش زیاد میشود.
📚 بحارالانوار/ج71/ص10
✍🏼 خانواده در نظام تربیتی اسلام، جایگاه والائی دارد و حفظ رابطه سالم و صمیمانه میان اعضای آن نیز مورد تأکید اسلام است. به همین جهت، برخورد خوب با همسر و فرزندان موجب جلب رحمت الهی و افزایش روزی میشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢اثرات دعا بر سر قبر پدر و مادر
🔻باز شدن سخت ترین گره های زندگی
🔺برکات فراوان در زندگی
🔸حاج آقا عالی
#برمحمد_وآل_محمد_صلوات
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵
🔰 نمیگم از رئیسی انتقاد نکن !
اتفاقا خوب هم انتقاد کن!
👌اما خواهشا این خوبی ها رو هم بگو !
#دولت_انقلابی
#درخواست
متاسفانه مطلع شدیم که وضعیت نیروگاههای برق به حالت #اضطرار درامده است.
حجم مصرف برق بسیار بالا رفته و احتمال دارد یک یا چند نیروگاه در اثر فشار از مدار خارج بشوند. خارج شدن نیروگاه از مدار یعنی خاموشی سراسری.
✅ لطفا بعنوان یک کار جهادی روشنایی اضافه منزل را خاموش کنید.
✅ وسایل برقی پر مصرف مثل اتو یا ماشین لباسشویی و ظرفشویی را نیمه شب استفاده کنید.
✅ درجه کولر را در وضعیت کمترین مصرف قرار دهید.
🎋 همه با هم برای ایران آباد 👌
♨️بیانیه مدیریت حوزه علمیه استان فارس در پی هتک حرمت به یک بانوی آمر به معروف و ناهی از منکر
حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای موسوی رئیس کل محترم دادگستری استان فارس
سلام علیکم
انا لله و انا الیه راجعون
با کمال تاثر اطلاع یافتیم درست دو روز پس از عاشورای حسینی و در سومین حرم اهل بیت علیهم السلام و در مکانی متعلق به دانشگاه شیراز یکی از خواهران عزیز آمر به معروف ان هم در جلو چشمان فرزند معصومش توسط فردی هتاک و هنجار شکن مورد بی حرمتی و ضرب و شتم قرار گرفته . حرکت زشتی که احساسات اقشار مختلف مردم به خصوص روحانیون و طلاب را جریحه دار نموده. انتظار علما ، اساتید و طلاب حوزه علمیه آن است که عوامل این اقدام وقیحانه و نیز مسئولانی که با سهل انگاری های خود زمینه ساز این حرکت زشت شده اند به سرعت شناسایی و خارج از نوبت ، مورد برخورد قانونی و انقلابی قرار گیرند تا درس عبرتی باشد برای دیگر هنجار شکنانی که به راحتی به حقوق مردم و ارزش های اسلامی تعدی می کنند۰ و العاقبه للمتقین
♦️مدیریت حوزه علمیه استان فارس
جامعه اساتید حوزه علمیه فارس
سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین نقشه برای حمله به ایران...
🇮🇷🏴
💠 مسابقه کتابخوانی
🎁با اهدای 8 جایزه 3 میلیون ریالی
✅ منبع و شرکت در مسابقه
از طریق اپلیکیشن استاد شهید مطهری:
http://motahari.ir/app
📅 مهلت:تا پایان مرداد
🌿🍃🌺🍃🌿
🆔@msb110
هدایت شده از سردار سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
کانال خودتون را به کسانی که دوستشون دارید، معرفی کنید...
https://eitaa.com/joinchat/1105526844Cf70243627e
لطفا به کانال سردار سلیمانی بپيونديد 👆👆
🍃🌹🍃🌹
.
▪️آجَرَکَ الله یا بَقیّةَ الله
آقا مرا به چادر خاکی آن زنی
که مثل مادر تو زمین میخورد ببخش
ما را به آن عفیف که در راه دین تو
از یک لئیم سیلی کین میخورد ببخش
✍️#محمدتقی_عارفیان
#یا_حسین
#ما_ملت_شهادتیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
#کلیپ 🎬
آخرالزمان، بسترِ اوج حملات شیاطین و متراکم شدن آنها در زمین است!
یکی از سپرهای انسان برای حفظ خود و دیگران در حملات و فتنهها و مصائب آخرالزمانی، کتاب صحیفه سجادیه است، که صحیفه سجادیه جامعه، مشتمل بر هفت صحیفه امام سجاد علیه السلام میباشد.
در این ویدئو، مختصری از دستورالعمل استفاده از این سپر را از زبان #استاد_شجاعی میشنویم.
※ مطالعه آنلاین دعاهای صحیفه جامعه سجادیه
※ خرید نسخه فیزیکی
🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان #نیمه_شبی_در_حلّه
《اثر مظفر سالاری》
🔹قسمت بیست و چهارم
....... به درِ دارالحکومه که رسیدیم، دست هایم خسته شده بود. سندی با دیدن من، بی درنگ برخاست و مثل همیشه؛ حلقه روی در را سه بار کوبید. قبل از باز شدن دریچه، با صدای بمش فریاد کشید: در را باز کن؛ میهمان محترمی داریم.
باز هم زبانه فلزی به خشکی از میان چفت هایی گذشت و درِ سنگین بر پاشنه چرخید. سندی لبخند ناخوشایندش را تحویلم داد که باعث شد بر اثر فشار گونه های برآمده اش، یکی از چشم هایش بسته شود. مقابلم ایستاد و راهم را بست.
--- چه پرنده های قشنگی! گوشتشان حلال است؟
خواست به آنها دست بزند خودم را کنار کشیدم.
--- خودت انصاف بده حیف نیست که گوشت چنین پرندگان زیبایی از گلوی کسی چون تو پایین برود؟
سندی دهانش را تا جایی که ممکن بود باز کرد و دیوانه وار خندید.
--- حیف این است که تو ساعتی دیر آمده ای وگرنه الآن همراه آن مردک حمامی روانه ات کرده بودیم. راست میگویی. من لنگ و خپل و بدقواره ام؛ اما تو با این همه زیبایی خواهی مرد و من زنده خواهم ماند.
--- ِآه! فراموش کردم در این چند روز به تو سکه ای بدهم. ناراحتی تو از همین است.
--- من از هر کس که به اینجا می آید و می رود، چیزی می گیرم؛ دیناری، درهمی. وقتی محکوم به مرگی را می بینم به قیافه اش دقت میکنم و از خودم می پرسم:
《سندی او به سرای باقی می شتابد. آیا چیزی دارد که به درد تو بخورد؟》 گاهی زلف یکی را انتخاب می کنم. زمانی چشم و ابروی یکی را. وقتی لب و دندان یکی را. از خودم می پرسم:
《 چرا از اینها که رفتنی هستند نمی توانم زیبایی هایشان را بگیرم و جایگزین زشتی های خودم کنم؟ به آن مردک حمامی نگاه کردم. فقیر بود. چیزی نداشت به من بدهد.آه، چرا! چشم هایش خوش حالت بود. سفیدی چشم هایش مانند مروارید بود.
سفیدی چشم های سندی به زردی و قرمزی می زد. او همچنان میان دری که گشوده شده بود ایستاده و راهم را سد کرده بود.
--- اما به تو که نگاه می کنم می بینم یکی از ثروتمندان عالم هستی. اگر قرار باشد چیزی را از تو انتخاب کنم، کار مشکلی خواهد بود.
همه چیزت زیبا و کامل است.نه، نمی شود گفت که چشم هایت از دندان هایت زیباتر است و یا سرت از بدنه بیشتر می ارزد. در یک کلمه، من همه وجود تو را می خواهم؛ حتی حرف زدنت و حالت های چهره ات را. کاش اینک که مرگ در انتظار توست می توانستی کالبدت را با من عوض کنی.
هیج کس ذره ای اندوه نخواهد خورد اگر کالبد مرا اسیر دست جلاد ببیند. جلاد دارالحکومه بسیار بی رحم است.یادم باشد از او بپرسم که کشتن تو برایش دشوار بوده یا نه. اگر بگوید نه، باور کن دیگر تمام عمر با او حرف نخواهم زد. نمی خواهی باز گردی؟
مجذوب حرف های سندی شده بودم. فکر نمی کردم آن قدر احساس داشته باشد.
--- نه.
--- معلوم است که برای نجات آن مردک حمامی آمده ای. باور کردنی نیست که جوان ثروتمند و زیبایی چون تو بخواهد جانش را برای کسی چون او به خطر اندازد. در هر صورت شجاعت تو را نیز می ستایم.
--- متشکرم. حالا بگذار بروم.
--- حاکم اگر سلیقه داشته باشد می گوید ابتدا نقاشی بیاید و نقشی از تو بر یکی از دیوارهای اندرونی اش بکشد؛ سپس به مرگت حکم خواهد داد. خوب است تو را همین گونه که ایستاده ای و قوها را در دست داری، تصویر کنند؛ با همین لبخند تمسخرآمیز که سخت نمکین و دلرباست.
به سلیقه قنواء آفرین می گویم.من نمی دانستم جوانی مانند تو ممکن است در حلّه یافت شود؛ اما او که دختر است و معمولا" در دارالحکومه است، تو را چون گنجی کشف کرده و به دست آورده و به دارالحکومه کشانده.
برای او هم افسوس می خورم که نمی تواند گنجش را حتی برای یک روز دیگر حفظ کند. قنواء پیش از این، کار و کردارش به دخترها نمی مانست. می گویند پس از آشنایی با تو، خیلی تغییر کرده.
خواستم از کنارش بگذرم که انگشت های دست هایش را در هم گره کرد و گفت: با من حرفی بزن که از تو برایم به یادگار بماند، سپس برو.
گفتم: خوشحال شدم که تو آدم با احساسی هستی؛ ولی افسوس می خورم که کوردلی، و دنیای تو به آنچه می بینی خلاصه می شود. تو نمی توانی زیبایی روح و روان ابوراجح را ببینی.
من امیدوارم در آن لحظه که می میرم و از این بدن فاصله می گیرم، زیباتر از آن باشم که تو اینک می بینی. این بدن پیر می شود؛ از ریخت می افتد و سرانجام خواهد پوسید و خاک خواهد شد.
تو به جای آنکه عمری را در افسوس ظاهر زیبا بگذرانی، بهتر است برای یک بار هم که شده چشم دلت را بگشایی و به روح و روانت نگاهی بیندازی. اگر این بدن چندان قابل تغییر نیست، در عوض، روح و روانت را می توانی با کارهای شایسته، صفا بدهی و زیبا کنی.
کسی نمی تواند تو را ملامت کند که چرا از زیبایی ظاهری بهره ای نداری. چون همین گونه به دنیا آمده ای؛ ولی زیبایی معنوی در اختیار ماست و اگر به فکر آن نباشی، قابل سرزنش خواهی بود.
سندی رفت روی چهار پایه اش نشست و گفت: سخن دل نشینی بود. به من امیدواری می دهد. باید بیشتر به آن فکر کنم. اگر می خواهی بروی جلویت را نمی گیرم.
وارد دارالحکومه شدم. در، با همان سنگینی، پشت سرم بسته شد و زبانه و چفت ها باز به صدا در آمدند.
به پنجره ای که آن روز صبح، از آنجا مسرور را دیده بودم، نگاه کردم. قنواء آنجا بود. وقتی چفیه را از سرم برداشتم برایم دست تکان داد و از پنجره دور شد.
بدون هر گونه مزاحمتی خود را به آب نما رساندم که ناگهان با وزیر و پسرش، رشید، رو در رو شدم. وزیر با دیدن من و قوها، خندید و گفت: شاهزاده ایرانی، برای نجات ابوراجح آمده ای؟
او وقتی برای گرفتن قوها به حمام ابوراجح آمده بود، با دیدن من گفته بود که شبیه شاهزادگان ایرانی هستم. حالا هم مرا شاهزاده ایرانی خطاب می کرد.
گفتم: تو قوها را می خواستی. این هم قوها. اینها را بگیر و بگو ابوراجح را رها کنند.
وزیر به نگهبانی اشاره کرد تا پیش بیاید. نگهبان نزدیک شد و به وزیر تعظیم کرد.
--- قوها را دیر آورده ای. قبل از آمدن تو دستور دادم صفوان و پسرش را دوباره به سیاهچال بیندازند. بعید میدانم از مرگ نجات یابند.
حالا قوها را به من بده. تعجب می کنم که جایی پنهان نشده ای و برای نجات ابوراجح آمده ای. یکی باید برای نجات جان خودت بیاید و چیزی بهتر از این قوها بیاورد.
در همین وقت، قنواء نفس زنان از راه رسید. کفش های پارچه ای به پا داشت. برای همین متوجه نزدیک شدن او نشده بودیم. با خشم به وزیر گفت: آنکه باید بیاید من هستم.
قنواء یکی از قوها را از من گرفت و به نگهبان اشاره کرد که دور شود. نگهبان منتظر دستور وزیر ماند. قنواء به وزیر گفت:
می بینی که هاشم خودش به دارالحکومه آمده است و قصد فرار ندارد. بگو این نگهبان دور شود. نمی خواهم حرف هایمان را کسی بشنود.
وزیر اشاره کرد که نگهبان برود. نگهبان تعظیمی کرد و به سر جایش باز گشت.
--- قوها را به پدرتان بدهید. شاید شما را ببخشد. از دست شما سخت عصبانی است.
--- کدورت میان پدر و دختر زود بر طرف می شود. تو به فکر خودت باش.
--- حاکم بسیار از من خشنود است که توانسته ام توطئه خطرناکی را کشف کنم. هاشم و صفوان و پدرش، قصد جان پدرت را داشته اند. رهبری توطئه ابوراجح بود که ساعتی پیش نزد حاکم، محاکمه و محکوم شد و به دستور حاکم تا ساعتی دیگر در میان شهر به مجازات خواهد رسید.
هاشم با سوء استفاده از شما موفق شد به دارالحکومه نفوذ کند و مجری نقشه های شوم ابوراجح باشد. بنا براین هاشم و سایر کسانی که در این توطئه شرکت داشته اند به مرگ محکوم خواهند شد.
--- داستان جالبی است! تنها نقطه ضعفی که دارد این است که واقعیت ندارد.
به وزیر گفتم: از خدا بترس. تو بهتر از هرکس دیگر می دانی که همه ما بی گناه هستیم.
مطمئن باش که با ریختن خون بی گناهان به آنچه آرزو داری نخواهی رسید.
وزیر با پوزخندی از سر خشم به قنواء گفت: می بینید؛ این جوانک مانند ابوراجح گستاخ و بی باک است. دست پرورده اوست.
از همان دفعه که آنها را با هم دیدم باید حدس می زدم. سابقه نداشته که کسی جرات کند در دارالحکومه به من چشم بدوزد و اهانت کند. او به اتکای شما چنین گستاخی می کند. می ترسم که پدرتان بیش از این از شما رنجیده خاطر شود.
قنواء گفت: من و هاشم اینک به نزد او می رویم.
وزیر دست هایش را روی سینه در هم انداخت و گفت:
نمی توانم چنین اجازه ای بدهم. او قصد جان پدرتان را دارد و شما می خواهید او را به مقصودش برسانید؟
--- تو نمی توانی جلوی ما را بگیری وگرنه برای همیشه دشمنی مرا به جان خریده ای.
--- کاری می کنی که پدرتان مجبور شود مدتی شما را در اتاقکی زندانی کند؛ اتاقکی نیمه تاریک و پر از موش.
--- تو مرا خوب می شناسی. کاری نکن که مجبور شوی مرا نیز به کشتن دهی و یا من مجبور شوم تو را مسموم کنم.
وزیر دست هایش را بالا برد و به پاهایش کوبید.
--- بسیار خوب. یادت باشد که خودت خواسته ای. حالا که چنین است من هم با شما می آیم.
وزیر رو به پسرش کرد و گفت: تو هم با ما بیا. می توانی قدری تفریح کنی. شاید هم مجبور شوی شهادت دهی که قنواء مرا به مسموم کردن تهدید کرد.
از ایوان و حیاط و پله ها و چند راهرو و سرسرا گذشتیم و به خلوت سرای حاکم رسیدیم. وزیر خبر نداشت که رشید همه ماجراهای پشت پرده را برای من و قنواء تعریف کرده است.
شاید رشید برای همین مضطرب بود و با اکراه قدم بر می داشت. طوری که پدرش نشنود به او گفتم: جان چند بی گناه در خطر است. اگر ساکت بمانی، خداوند تو را هرگز نخواهد بخشید. تصمیم خودت را بگیر. امتحان سختی در پیش داری.
او نیز به من گفت: چرا بازگشتی؟ تو واقعا" ابلهی!
با لبخند گفتم: یا همه می میریم یا همه نجات پیدا می کنیم. گاهی فرار یا سکوت، دست کمی از خیانت یا جنایت ندارد............
پایان قسمت بیست و چهارم............
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸