✿﷽✿
عمریست که در حسرت دیدار نشستم
بی خانه شدم بی کس وبیمار نشستم
غرق گنهم لیک، به امید سخایش
با منتظران در طلب یار نشستم💔
یه کانال پر از👇
#خاطره_شهید
#عکس_نوشته
#وصیتنامھ
#مهدویت
#معࢪفےشهید
#سخن_رهبر و ...
من شما را دعوت می کنم به کانال منتظران مهدی💚
https://eitaa.com/YaranImam313
با ما همراه باشید😃✋🏻
#خاطره_شهید 🎙🦋
براي نماز که مي ايستاد، شانه هايش را باز مي کرد و سينه ش را مي داد جلو. يک بار به ش گفتم "چرا سر نماز اين طورمي کني؟" گفت "وقتي نماز مي خواني مقابل ارشد ترين ذات ايستاده اي. پس بايد خبردار بايستي و سينه ت صاف باشد."با خودم مي خنديدم که دکتر فکر مي کند خدا هم تيمسار است.
#شهید_مصطفی_چمران♥️
🖤🍃🇮🇷
#خـــاطـــره_شـــهــیـــد
حمید چون طبقه پایین خانه مادرم زندگی می کرد. خیلی می آمد بالا و می رفت. چون همسرش اکثر اوقات سرکار بود، بیشتر وعده هایش را با مادرم می گذراند. صبح ها حیاط را آب و جارو می کرد. صبحانه اش را با مامان می خورد بعد هم ظرف ها را می شست و می رفت محل کار مامان می گفت صبح همان روز حادثه، حمید کولر را درست کرد. آب حوض را عوض کرد. همه خانه را جاروبرقی کشید و ظرف ها را هم شست. مادرم تازه گچ پایش را باز کرده بود. حمید نمی گذاشت از جایش تکان بخورد. شب حادثه وقتی ما به خانه رسیدیم، همه جا مثل دسته گل بود. به مادرم گفتم:«چرا این همه کار کردی؟» گفت:« کار من نیست مادر. حمید همه کارارو کرده.» خیلی هوای مادرم را داشت. گاهی حتی اگر پنج دقیقه می خواست دیر بیاید حتما خبر می داد. چون مامان عمل قلب باز کرده بود و حمید نمی خواست نگرانش کند.
#شهید_غیرت
#خواهر_شهید
✏️ مریم برزویی