eitaa logo
سردار سلیمانی
461 دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
20.6هزار ویدیو
323 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ ⬇️ 🔱⃟☄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄ آخرشب بود,خیابانها خلوت وساکت,گویی مردم بعداز روزی سرشاراز نوشیدن می به خواب مرگ رفته اند,آهسته,خیابانهای شهر را رد میکردیم ,ساختمانهای بزرگ ونوساز وشیک.. کم کم به جایی رسیدیم که بیشتر شبیه خرابه هایی ازشهربود,ساختمانهای نیمه مخروبه ,کاملا مشهود بودکه اهالی اینجا درفقرمطلقند,مهرابیان اشاره کردبه خانه ها وگفت:اینجا قسمت مسلمان نشین شهراست,بی شک اگر صهیونیستها از فرار ما اگاه شوند ,اولین جایی که سراغش میایند اینجاست. یکی از فلسطینیها جلوی در خانه ای توقف کرد و با اشاره به مافهماند که برای تعویض لباس و زدن آبی به سر و رویمان داخل شویم. به سرعت لباسهایمان را با لباسهای عربی تعویض کردیم و آبی به دست وصورتمان زدیم ,حتی غذایی راکه برایمان مهیا کرده بودند راهمراهمان برداشتیم,آخه سپیده سر می‌زد وماندنمان خطرناک بود.همراه دوجوان فلسطینی,سوار بر موتری که اتاقکی رویش نصب شده بود,حرکت کردیم. از شهر خارج شدیم و بعد از طی مسافتی ,موتور را زیر سایه ی درختی پارک کردند و دوباره پیاده حرکت کردیم. بعد ازحدود نیم ساعت پیاده روی با اشاره ی عربها,ایستادیم ,دوجوان عرب مشغول کنار زدن خاکها شدند,ناگهان دری مخفی از زیر خاک نمایان شد. از در وارد تونلی تاریک شدیم, دوچراغ قوه روشن کردند وحرکت کردیم. درطول مسیر هر چند کیلومتر یک جا ,دریچه هایی برای ورود هوا به داخل تونل تعبیه شده بود به طوریکه ازبیرون کاملا استتار بود وقابل رؤیت نبود. مهرابیان که متوجه ی تعجبم شده بود گفت:تعجب نکنید خانم سعادت ,ازاین تونل‌های مخفی در سرتاسر فلسطین اشغالی وجود دارد که به همت مجاهدین فلسطینی ساخته شده تا درمواقع لزوم وخطر وگاهی برای عملیاتهای سری از آن‌ها استفاده می‌شود,این تونل‌ها گاهی صدها کیلومتر طول دارد,اسراییل کلی هزینه کرده تا این راههای مخفی راکشف کند ,منتها هنوز به هدفش نرسیده وان شاالله دیگرهم نمی رسد. چندساعتی می‌شد که پیاده می‌رفتیم,من که خسته شده بودم,عقیل این پسرک مظلوم هم ,مشخص بود خسته است اما اینقدر سختی کشیده بود که این خستگیها به چشمش نمی‌آمد,کنار یکی از دریچه های تهویه نشستیم,مقداری نان و خرما خوردیم ,برای لحظاتی چشمانم رابستم. خواب شیرینی برمن مستولی شد ..... نمی‌دونم چندساعت ویاچندروز داخل تونل درحرکت بودیم,فقط هر از چندگاهی به اشاره ی دوجوان عرب باتیمم,نماز میخوندیم وغذایمان هم که محدود می‌شد به نان وخرما,میخوردیم و راه می افتادیم. بالاخره کورسوی نوری از انتهای تونل به چشم می‌خورد ،به منبع نور رسیدیم، دالانی بود که از چوب وخاشاک وبرگ پوشیده شده بود,چوبها راکناری زدیم ویکی یکی ,بیرون آمدیم,دورنمایی ازیک روستا دیده میشد,یکی از جوان‌های عرب با مهرابیان صحبت کرد وگفت:اینجا دیگه کار ما تمام است,بعد از این روستا شما به مرز لبنان می‌رسید وبا موبایلش,تماسی گرفت,بعداز نیم ساعت یک سواری که به نظر می‌رسید قدیمی باشد از راه رسید من ومهرابیان وعقیل سوارشدیم از دوجوان فلسطینی خداحافظی کردیم. مهرابیان صندلی جلو نشست ومن وعقیل عقب ماشین,به محض سوارشدن,درآیینه ماشین, چشمم به زنی عرب خورد که چشمهایش به گودی نشسته بود و دهانش ورم داشت,این زن اصلا شباهتی به همای سعادت نداشت,سرم راتکان دادم وباخود گفتم:خداراشکر زنده ماندم ,وباخودم زمزمه کردم:کسی که از دست ابلیسان و اجنه سالم بیرون آید,ابلیسان اسراییلی که برایش چیزی نیستند خخخخ لبخند به لب نگاهم به عقیل افتاد ,پاک ومعصوم سرش را روی زانویم گذاشته بود و درخوابی شیرین سیر می‌کرد. کم کم چشمهای من هم گرم شد وهیچ چیز از پیرامونم نفهمیدم.... باصدای راننده همزمان با مهرابیان ازخواب پریدم,خداییش نمیدونستم چقدر خوابیدم ...↻ 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻