eitaa logo
سردار سلیمانی
441 دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
18.6هزار ویدیو
310 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای فرج امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشّریف بسیار زیبا🌸 اللهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ 🎥| از حسین به عاشقای کربلا 🍃🌹🍃 ویژه جاماندگان اربعین😭 (علیه السلام) 🏴🇮🇷🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☺️☝️ همه چیز درباره وام یک میلیاردی مسکن 🏡 🏴🇮🇷🍃🌹
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | ظهور نتیجه یک محرم خوب 📌 قسمت سوم 👤 حجت‌الاسلام و المسلمین پناهیان ✍️ ماه محرم خیلی باعظمت است، عکس‌العمل مناسب به این عظمت، انسان را تبدیل به یک شخص باعظمت می‌کند. ---------------------------- ⚠️مناسب برای همهٔ آن‌هایی که می‌خواهند لبیک‌گویان، به یاری حسینِ زمانشان بشتابند. اَلّلهُمَّـ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَج 🤲 🏴🇮🇷🍃🌹
🖊 بعضیا هر قدر گناه میکنن هیچ اتفاقی واسشون نمی افته❗️ ولی بعضیا با کوچکترین گناه یه بلا واسشون نازل میشه ...➣ فلسفش اینه 🔺シ 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍام‌شـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ 🎬 سمیرا هرچه پرسید چی شده؟ اصلاً قدرت تکلّم نداشتم ... فوری رفتم تو خونه و به مادرم گفتم سردرد دارم، می خوام استراحت کنم ... اما در حقیقت می خواستم کمی فکر کنم... مبهوت بودم....گیج بودم..... کلاس گیتار روزهای زوج بود اما اینقد حالم بد بود که فرداش نتونستم برم کلاس‌های دانشگاه. روز دوشنبه رسید. قبل از ساعت کلاس گیتار زنگ زدم به سمیرا و گفتم: سمیرا جان من حالم خوش نیست امروز کلاس گیتار نمیام. شاید دیگه اصلا نیام... هرچه سمیرا اصرار کرد چته؟ بهانه‌ی سردرد آوردم. نزدیکای ساعت کلاس گیتار بود یک دلشوره ی عجیب افتاد به جونم. یک نیرویی بهم می‌گفت اگر توخونه بمونی یه طوریت میشه. مامانم یک ماهی می‌شد آرایشگاه زنانه زده بود، رفته بود سرکارش. دیدم حالم اینجوریه، گفتم می‌زنم ازخونه بیرون، یه گشت می‌زنم و یک سرهم به مامان می‌زنم، حالم که بهتر شد برمی‌گردم خونه. رفتم سمت کمد لباسام، یه مانتو آبی نفتی داشتم دست جلو بردم برش دارم بپوشمش. یهو دیدم مانتو قرمزم که مال چند سال پیش بود تنمه! از ترس یه جیغ کشیدم، آخه من مانتو نپوشیده بودم، خواستم دکمه هاشو بازکنم، انگاری قفل شده بود، از ترسم گریه می‌کردم یک هو صدا در حیاط بلند شد که با شدت بسته شد، داشت روح از بدنم بیرون می‌شد از عمق وجودم جیغ کشیدم. یکدفعه صدای بابا را شنیدم که گفت چیه دخترم ؟چرا گریه میکنی ؟؟ خودم را انداختم بغلش،گفتم بابا منو ببر بیرون، اینجا می‌ترسم. بابا گفت: من یه جایی کار دارم، الانم اومدم یک سری مدارک ببرم بیا با هم بریم من به کارام می‌رسم تو هم یک گشتی بزن. چادرم را پوشیدم یه گردنبند عقیق که روش (وان یکاد..) نوشته بود داشتم که کنار در هال اویزون بود، برش داشتم انداختمش گردنم و سوار ماشین شدم و منتظر بابا موندم. بابا سوار شد و حرکت کردیم انقد تو فکر بودم که نپرسیدم کجا می‌ریم فقط می‌خواستم خونه نباشم. بابا ماشین را پارک کرد و گفت: عزیزم تا من این مدارک را می‌دم تو هم یه گشت بزن وبیا. پیاده شدم تا اطرافم را نگاه کردم دیدم خدای من جلوی ساختمانی هستم که کلاس گیتارم اونجا بود! پنجره ی کلاس را نگاه کردم استادسلمانی با همون خنده ی کریه‌اش بهم اشاره کرد برم داخل... انگار اختیاری در کار نبود بدون این‌که خودم بخواهم پا گذاشتم داخل کلاس.... ... 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻