🍃🌹🍃ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امامخامنه ای مدظله العالی :
اخلاص و معنویت بسیجی و ارتباط با خدا در بسیجی، یک خصوصیت عمده است. ۱۳۷۶/۰۹/۰۵
🍃🌹🍃ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 نشست بصیرتی مجازی
🇮🇷با موضوع "بسیج پاره تن مردم و ضامن عزت و امنیت ملی"
🔺 تاریخ : سه شنبه دوم آذرماه ۱۴۰۰
🔻زمان : حدودا ساعت ۱۴
🍃🌹🍃ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نشست_بصیرتی
#هفته_بسیج
#ثامن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️بسیج و هویت ملی
🎙| سخنران:
محمدصادق سلطانزاده
🍃
#رزمایش_ثامن16
#ناحیه_مبارکه
#خواهران
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥با اینکه سردار سلیمانی ۴ سال پیش پایان حکومت داعش در سوریه را اعلام کرد چرا هنوز داعشیها در عراق و افغانستان بمبگذاری میکنند و نیروهایی ایرانی را در سوریه به شهادت میرسانند؟!🌹🌺
#پرسش_پاسخ
#رزمایش_ثامن16
#ناحیه_مبارکه
#خواهران
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁
⁉️دستاورد های بسیج در طی این ۴۲ سال چه بوده است؟
💬قسمتی از دستاورد های شجره طیبه بسیج
در عرصه دفاعی و امنیتی تبدیل ایران به قدرت اول منطقه و کشوری دارای نفوذ با بهره گیری از تفکر دفاع مردم پایه به طوری که امروز مرز های امنیتی ما ۵۰۰ کیلومتر از مرز های جغرافیای ما جلوتر هستند .
🌹🍃در عرصه بینالملل: تشکیل جبهه های مردمی مثل: حشدالشعبی در عراق ، بسیج مردمی سوریه ،حزب الله لبنان ،انصار الله یمن ، زینبیون و فاطمیون پاکستان و افغانستان با الگو گیری از بسیج مردمی ایران
در عرصه فرهنگی با ترویج فرهنگ ایثار و شهادت طلبی به مقابله با فرهنگ اومانیستی و فرد محوری غرب رفته امروزه ثمره آن را در مدافعین حرم دهه هفتادی میتوان به خوبی نگریست.
🌹🍃در عرصه فکری و سیاسی، تفکر انقلابی گری و امید آفرینی به مقابله با تفکر لیبرال دمکراسی مبتنی بر وابستگی و خود تحقیری غرب رفته که امروز علارقم تلاش دشمنان ثمره آن را در پیشرفت های علمی ، جلوگیری از شکیل گیری انقلاب های مخملی و تضعیف جایگاه ولایت و رهبری و جدا شدن دین از سیاست و شکل گیری دولتی با رویکردی انقلابی به خوبی می توان مشاهده کرد.
✍ آقای روحاله تکبیری پاسخ میدهد.
#بسیج
#هفته_بسیج
#پرسش_و_پاسخ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای وای ترسیدم
بذار اونایی که کشتی رو خاک کنن بعد اقدام بعد کن😂
#بسیج
#ایران_قوی
🌷🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
عفیف باشیم 🤝🙂
رائفی پور
🌷🍃🇮🇷
264.7K
توی خیلی از پایگاههای بسیج غالبا نوجوانان و جوانان رفت و آمد چندانی ندارند چون میگن برامون جذابیتی نداره و بیشتر افراد میانسال یا مسن هستند! بعضی از پایگاهها هم که در این دو ساله کرونا را بهانه کردند و شاید در طول ماه هیچ فعالیت خاصی انجام ندن! برای حل این مشکلات و جذب قشر جوان چه راهکارهایی پیشنهاد میفرمایید؟
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هفدهم
💠 گنبد روشن #حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاهمان میکردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد #عملیاتی همراهمان آمده است.
بسمه روبندهاش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بیاختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل #رافضیهای داریا همین چند تا خونوادهایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!»
💠 باورم نمیشد برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این #شیعیان قند آب میشد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو بههم بریزیم، دیگه بقیهاش با ایناس!»
نگاهم در حدقه چشمانم از #وحشت میلرزید و میدیدم وحشیانه به سمت حرم قُشونکشی کردهاند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقبتر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند :«امشب انتقام فرحان رو میگیرم!»
💠 دلم در سینه دست و پا میزد و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف میبافت :«سه سال پیش شوهرم تو #کربلا تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!»
از حرفهایش میفهمیدم شوهرش در عملیات #انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟»
💠 دلی که سالها کافر شده بود حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس تصمیم بسمه میلرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا #مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همهشون رو میفرستن به درک!»
چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه #تهدیدم کرد :«میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه #ترکیه رو میده و عقدت میکنه!»
💠 نغمه #مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد #خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و #قرآن میخواند.
پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانیام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر #حضرت_علی (علیهالسلام) شوم که قدمهایم میلرزید.
💠 عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای #نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانیام را پاره کرد.
پرچم عزای #امام_صادق (علیهالسلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط #کفر و شرک رو!» صدای مداح کمی آهستهتر شد، زنها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!»
💠 میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند.
با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید #قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخههای کفر و شرک رو بسوزونید!»
💠 دیگر صدای #روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک #شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه نالهام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم.
روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای #تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هجدهم
💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه راه #فراری پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیمخیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم.
همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبندهام افتاده و تلاش میکردم با #چادرم صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ میزدم تا بلاخره از #حرم خارج شدم.
💠 در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم، باورم نمیشد رها شده باشم و میترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی میرفتم و قدمی #وحشتزده میچرخیدم مبادا شکارم کند.
پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمیکردم برگردم و دیگر نمیخواستم #اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم.
💠 پاهایم به هم میپیچید و هر چه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم.
کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گِلی نقش زمین میشدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانیام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار میکنی؟»
💠 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشدههای #وهابی آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعدهای؟»
گوشه #چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهرهام بهدرستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمهشب بهروشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمیزدم.
💠 خط #خون پیشانیام دلش را سوزانده و خیال میکرد وهابیام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید.
چشمان روشنش مثل آینه میدرخشید و همین آینه از دیدن #مظلومیتم شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
💠 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمیشد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و #غریبانه ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمیدانست با این دختر #نامحرم میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر میزد بلکه کمکی پیدا کند.
میترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقبتر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بیواهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم.
💠 احساس میکردم تمام استخوانهایم در هم شکسته که زیرلب ناله میزدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین میکشیدم.
بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل #معجزه بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه میکردم.
💠 مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابانهای تاریک #داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم میچسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای #زیارت اومده بودید حرم؟»
صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگیام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم میلرزید :«میخواید بریم بیمارستان؟» ماهها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...»
💠 به سمتم برنمیگشت و از همان نیمرخ صورتش خجالت میکشیدم که نالهاش در گوشم مانده و او به رخم نمیکشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش #خنجر زد و باز برایم بیقراری میکرد :«خواهرم! الان کجا میخواید برسونیمتون؟»
خبر نداشت شش ماه در این شهر #زندانی و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟»
💠 در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس #شیعیان حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو #حرم کسی کشته شد؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🔴شهادت سرباز وظیفه ناجا در درگیری با قاچاقچیان
🔹فرمانده مرزبانی استان کردستان از وقوع درگیری مرزبانان گروهان مستقل مرزی بسطام با قاچاقچیان مسلح در منطقه خبر داد.
🔹 در این درگیری سرباز وظیفه "مهدی محرم" با رشادت تمام در برابر قاچاقچیان مسلح ایستادگی کرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🌹
🔴 امنیت اتفاقی نیست...
قبض برق ده میلیونی😳
⭕️ وزارت نیرو اعلام کرده این دوره قبض برق ده میلیون تومانی از ساختمان مسکونی ویلائی داشته؟
هر قدر فکر می کنم چطوری نمی فهمم!
از زشتی هایی که در فرهنگ ما نفوذ کرده توجیه این کار با دارندگی است.بگویی چنین نکن!خواهد گفت به تو چه!پولش را می دهم مگر دزدی کردم؟
👤 #عبدالله_گنجی
پ ن: باید فکری بحال این افراد کرد و مصرف منابع ملی، از حدی که گذشت، بصورت آزاد و بدون یارانه مصرف ها را حساب کرد.
🌷🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیجی فراموش شده❗
بسیجی با همین بلاها بسیجی شده...
🌷🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیتالله جوادی آملی
حرف ما اینست که خداوند به اندازه کافی به این ملت رزق داده، شما عرضه توزیعش را ندارید
🌷🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساعت خواب آقامون ❤️
هر چه میتونید از جوونی استفاده کنید
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مشهد مقدس
حرم مطهر
گرامیداشت هفته ی بسیج
۳ آ ذر ۱۳۹۷
این خاک سرفراز، سراسر بسیجی است
از ابتدا گرفته به آخر، بسیجی است
از مرد و زن گرفته و از کوچک و بزرگ
تا شرزه شیرهای دلاور بسیجی است
دست طمع کسی نکند سوی ما دراز
خواهر بسیجی است و برادر بسیجی است
این خاک پاک آینه ی دشت کربلاست
مردم شهید داده و رهبر بسیجی است
کوفی نبوده ایم که تنها شود علی
این شعر ناب، زمزمه ی هر بسیجی ست
حاج صادق آهنگران
شعر: محمد زمان گلدسته