eitaa logo
سردار سلیمانی
441 دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
18.8هزار ویدیو
310 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت آل یاسین.mp3
19.46M
صوت قرائت زیارت با سرعت مناسب برای قرائت 🎤سید_حجت_بحرالعلومی
🍂دلم گرفته از این جمعه های تكراری دلم گرفته از این انتظار اجباری... 🍂چه قدر ندبه بخوانم! چرا نمی آیی؟ چه دیده ایی كه از این دل شكسته بیزاری!؟ 🍂امان نمی دهدم گریه، درد و دل دارم به سینه مانده چه ناگفته هایِ بسیاری 🍂به جان مادرت آقا به كار می آیم مرا اگر تو در این روضه ها نگه داری... 🍂به درد می خورم آقا، مرا تحمل كن به جای «شیعه» بخوانم «غلام درباری»...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به و قت
🔸 🔸 📓رمان امنیتی 📓 🖋 به قلم: *** مقابل آینه وضوخانه ایستاد و مشتی آب به صورتش زد. سرش را که بالا آورد و دوباره به آینه نگاه کرد، چشمش به وحید افتاد. مثل همیشه، ناخودآگاه صورتش شکفت: - سلام برادر! با هم عقد اخوت خوانده بودند. قرار بود مواظب هم باشند؛ مبادا راهشان را کج بروند. بخاطر وحید، وضویش را سریع‌تر گرفت و رفتند برای نماز. هنوز در صف‌ها ننشسته بودند که حسین متوجه نوجوانی شد همسن و سال خودشان. نوجوان کمی دورتر از صف‌های نماز ایستاده بود و این پا و آن پا می‌کرد. لباس‌هایش زیادی کهنه و مندرس بودند و به تنش زار می‌زدند. یک چشم نوجوان به در مسجد بود و چشم دیگرش به صف‌های نماز. انگار نگران چیزی بود. وحید گفت: - نکنه منافق باشه، اومده بمبی چیزی بذاره؟ حسین خندید و بلند شد که برود سراغ نوجوان: - آخه چرا باید توی این مسجد بمب بذارن؟ قدم تند کرد به طرف نوجوان. نوجوان که متوجه شده بود حسین به طرفش می‌آید، خودش را جمع و جور کرد و لبخند زد. حسین زودتر برای دست دادن دست دراز کرد: - سلام برادر. الان نماز شروع می‌شه! وقتی به نوجوان رسید، تازه فهمید چشم‌هایش آبی‌ست. یک لحظه، مسحور رنگ آبیِ چشمان پسر شد. ریش و سبیل کم‌پشت و قهوه‌ای رنگش تازه جوانه زده بودند. نوجوان گفت: - سلام. ببخشید، این مسجد برای اعزام به جبهه هم ثبت‌نام می‌کنه؟ حسین از حالت حرف زدن نوجوان جاخورد. بدون لهجه و اتوکشیده حرف می‌زد؛ شیوه صحبت کردنش به لباس‌های مندرسش نمی‌خورد. سرش را تکان داد: - آره. فعلا بریم نماز بخونیم تا دیر نشده. و دست نوجوان را گرفت و دنبال خودش برد: - راستی نگفتی اسمت چیه برادر؟ نوجوان که هنوز خجالت می‌کشید، سربه‌زیر زمزمه کرد: - سپهر. دیگر رسیده بودند به صف‌های نماز. حسین وحید را نشان داد: - این رفیقم وحیده، منم حسینم. -از آشنایی با شما خوشحالم. چقدر کتابی حرف می‌زد سپهر! حسین به این فکر می‌کرد که حتما اسمش را از روی رنگ چشمانش انتخاب کرده‌اند؛ آبی به رنگ سپهر؛ به رنگ آسمان. مهرِ سپهر به دلش افتاده بود. ⚠️ ⚠️ 🖋 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌شاید از حادثه می ترسیدیم تو به ما جرات طوفان دادی نایب برحق 🌷
شهداء،ای امام شهیدان خمینی....mp3
4.14M
▪️ای امام شهیدان خمینی ... 🎙 بانوای: حاج میثم مطیعی 🏴 ویژه ارتحال (ره)
سالها گریه به تو جرم تلقّی می شد گریه ی هر شب ما برکت "روح الله" است... ‌
🌱 وعده‌ها دادم به دل،روزی می‌آیی از سفر... 🌱 کی محقق می شود این آرزوی شیعیان...؟ تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔅السلام علیکَ حین تُصَلّی و تَقْنُت... 🌱سلام بر تو آن هنگام که از محراب نماز به معراج می روی و در خلوت با خدا و در قنوت عاشقانه ات، برای دعاگویانت دعا می کنی... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان