eitaa logo
🌹ششم‌شهید‌سلیمانی🌹
3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
776 ویدیو
1.9هزار فایل
فیلم های آموزشی و نمونه سوالات پایه ششم + سوالات و آزمونهای آنلاین ، تست هوش و خلاقیت پایه ی ششم ✅https://eitaa.com/solimani6 🦋💥🦋 آمادگی جهت تبلیغ و تبادل لینک ، آدرس👇 👇 قیمتها شکست✌ ✅https://eitaa.com/Sheshom01 🦋💥🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی روزگاری در زمان های قدیم مارگیری زندگی می کرد.مارگیر به کوه و دشت وصحرا می رفت و مار میگرفت وآنهارا به طبیبان می فروخت  تا از زهر مارها دارو  بسازند . گاهی اوقات او با مارهایی که میگرفت در روستاها و شهرها میگشت ، بساط خود را می گسترد و برای مردم نمایش می داد.مردم نیز پس از تمام شدن نمایش سکه ای به او می دادند و او با همین سکه ها روزگار می گذرانید.      روزی از روزهای  پربرف  زمستان مارگیر به سمت کوهستان رهسپار شد تا مار  بگیرد. در دل کوهستان راه می رفت که ناگهان اژدهای مرده ای با جثه ای عظیم  دید. اول خیلی ترسید و گمان  کرد اژدها خواب است اما وقتی دقت کرد پی برد که جانی در بدن ندارد. همین طور که  نگاهش می کرد با خود اندیشید و گفت این اژدها جان می دهد برای نمایش در بین مردم. پس آن را به میان مردم می برم و می گویم که با همین دست های خودم این اژدهای بزرگ را کشته ام.آن وقت  بادیده ی  احترام به من می نگرند و می گویند چه مارگیر شجاعی. اگر دیو هم در برابرش سبز شود ذره ای نمی هراسد.      آری واینگونه بود که مارگیر داستان ما دلش را به کاربزرگی که انجام نداده بود خوش کرد و نفس نفس زنان اژدها را در کوچه های شهر به دنبال خویش می کشید وفریاد می زد : اژدهایی  را که برای شکارش خون جگرها خورده ام برای نمایش آورده ام. افسوس که مارگیر به سوی  مرگ می شتافت و خبر نداشت که اژدها در زیر سرما و برف منجمد شده بوده و وقتی خورشید سوزان بر آن نور  بیفشاند بیدار می شود. مرد مارگیر در کنار شط که جای مناسبی برای نمایش بود بساطش را گستراند.غلغله ای در شهر افتاد و مردم دسته دسته دور مارگیر جمع می شدند،اما مارگیر روی اژدها را  با پلاس و پرده پوشانیده بودو منتظر بود مردم بیشتری جمع شوند تا پول بیشتری به دست آورد.      هنوز نمایش خود را آغاز نکرده بود که متوجه تکان خوردن پلاس ها و پرده ها شد،خوب که دقت کرد متوجه تکان خوردن اژدها شد، مردم نیز کم کم متوجه شدند و از هیبت اژدها پا به فرار گذاشتند و در همین فرار کردن ها عده ی زیادی کشته شدند. از آنجا که مارگیر ادعا کرده بود  که قبلاَ  اژدها را کشته است برای کشتن اژدها به سوی آن حرکت کرد که اژدها نیز او را مانند لقمه ای خورد.
🌹ششم‌شهید‌سلیمانی🌹
#فیلم #بوی_خوش_مدینه #تفکر_و_پژوهش
چرا اویس با وجود داشتن آرزوی دیدن پیامبر صل الله علیه وسلم و تحمل سختی های راه، بدون دیدن او به یمن بازگشت؟ پاسخ: چون مادرش پیر و بیمار شده بود و به او قول داده بود که زود برمی گردد.   اگر شما به جای اویس بودید چه تصمیمی می گرفتید؟ بین آرزوی دیدن پیامبر صل الله علیه وسلم و خواسته‌ی مادر کدام را انتخاب می کردید؟ چرا؟ پاسخ: خواسته مادر را انتخاب می کردم ؛ همانطور که اویس از فرموده مادر خود تبعیت کرد ما نیز به سخنان پدران و مادرانمان عمل می کردیم و به خواسته آن ها احترام می گذاشتیم.  آیا در زندگی شما پیش آمده که از آرزوی خود دست بکشید؟ علت چه بوده است؟ پاسخ: بله، آرزوی من در اینده باعث ایجاد زحمت و سختی برای خانواده ام می شد. جواب  صفحه  26 تفکر و پژوهش ششم  دو مورد از بـزرگترین آرزوهایتان را در ذهن مجسم کنید. اگر قرار باشد با انتخاب یک آرزو، آرزوی دیگر را از دست بدهید، چه احساسی به شما دست می دهد؟ کدام را انتخاب می کنید؟ دلایل شما برای این انتخاب چیست؟ پاسخ: بدون شک ناراحت میشوم اما باید بر خدا توکل کرد شاید خیر و صلاح ما در آن باشد. آرزویی که رسیدن به آن ممکن باشد ، به صلاح زندگی ام باشد و باعث زحمت و دردسر برای کسی نباشد تا بتوانم در آینده خوشبخت باشم و آرامش داشته باشم   نتیجه گیری خود از گفت و گوهای این جلسه را در قالب یک جمله‌ی کوتاه در کتاب بنویسید. پاسخ: اینکه در هنگام تصمیم گیری اولیت ها و پیامد ها را در نظر بگیریم تا تصمیم گیری مناسبی داشته باشیم.
🌹ششم‌شهید‌سلیمانی🌹
#سوال_کسر_ریاضی بنویسید و تمرین کنید.
نکته👇👇 برای حل این گونه سوالات باید صورت را بر مخرج تقسیم کنیم. ☝️☝️☝️☝️ در کلاس توضیح داده شده است.
🔴 💠 روزی پسری، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست. متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه‌ای بزرگ نمک خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می‌کنی؟ مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب می‌کند، و دوست داشتم از آنها چیز ساده‌ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند.
خان: مرحله دستگاه: قدرت، ثروت می درد: پاره می کند جهان: نام یک پهلوان ایرانی نهاد: گذاشت اهریمنی: شیطانی نبرد: جنگ، پیکار دیوان: دیوها (در این درس)، مجموعه اشعار یک شاعر مثل دیوان حافظ بند: طناب، اسارت رخش: اسم اسب رستم پیکار: نبرد، جنگ از پای در می آورد: کنایه از شکست دادن قوی: نیرومند، زورمند راهی دراز را پشت سر نهاد: کنایه از عبور کردن، سپری کردن بدین سان: به این شکل تیمار: پرستاری فرجام: پایان، سرانجام خروشید: فریاد می زد جوشید: هیجان زده شد بیم: ترس تاخت: حمله کرد تلخیص: خلاصه کردن نخجیر: شکار کمند: طناب، ریسمان گردی: پهلوانی زابلستان: سرزمینی شامل بخش هایی از ایران و افغانستان آذرگشسب: آتش سوزان یا کنایه از هر چیز مورد ستایش و نیایش کیکاووس: پاداش ایرانی در شاهنامه چیره: پیروز نیرنگ: فریب کوفتن: کوبیدن، ضربه زدن اژدها: مار بزرگ دیده: چشم پرخاش می کند: عصبانی می شود می نماید: نشان می دهد به تنگ می آید: کنایه از خشمگین شدن، بی صبر و بی طاقت شدن چاک چاک: پاره پاره و شکافته شده سهمگین: ترسناک، خوفناک، ترس آور تیغ: شمشیر بنداخت: مخفف بی انداخت برش: سینه، بالا سپاس: شکرگزاری و قدردانی می کند. قصد: منظور حیله گری: بد جنسی یال: موهای بلند پشت گردن اسب به کردار: مانند، مثل پشت سر گذاشتن: کنایه از سپری کردن داور: قاضی دادگر: عادل ز: مخفف از
«از هفت خان رستم» گذشتن کنایه از مراحل دشواری را پشت سر گذاشتن و به موفقیّت رسیدن. از پای درمی آوردن. کنایه از نابود می کردن. به تنگ می آید. کنایه از خسته شدن به بند آوردن کنایه از اسیر کردن نهاد از بر خاک کنایه از سجده کردن
خروشید و جوشید و برکند خاک ز سمش زمین شد همه، چاک چاک 👈👈👈☝️مبالغه☝️👉👉👉 بزد تیغ و بنداخت از بر، سرش فرو ریخت چون رود، خون از برش 👈☝️☝️مبالغه و تشبیه☝️☝️👉 بینداخت چون باد، خم کمند سر جادو آورد ناگه به بند 👈👈☝️☝️تشبیه☝️☝️👉👉 میانش به خنجر به دو نیم کرد دل جادوان زو پر از بیم کرد چو رستم بدیدش، برانگیخت اسب بدو تاخت مانند آذر گشسب 👈👈☝️تشبیه و مبالغه☝️👉👉 سر و گوش بگرفت و یالش دلیر سر از تن، بکندش به کردار شیر 👈👈☝️☝️تشبیه☝️☝️👉👉