eitaa logo
دختران حاج قاسم
26 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
435 ویدیو
2 فایل
لطفا زیادمون کنید💜 پی وی بنده اگر کاری داشتید در خدمتم🌚 @Fatemh_ansari
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_راننده شخصیت نیستم +پس دیگه نیا در راننده باز شد و پسر جوانی خارج شد: خانم حسینی؟ نگاهی به عکس کردم. خودش بود: خودم هستم. سمت در عقب رفت و در رو باز کرد: بفرمایید بشینید. سوار شدم و خودش هم سوار شد. سر به زیر آرام به گارد گوشی ور رفتم. تلفنش زنگ خورد: سلام آقا........بله دخترخانومتون الان سوار شدند. چشم.....من تا چند دقیقه ی دیگه میرسم. خدانگهدار من: کجا میریم؟ در حال روشن کردن ماشین: دنبال آقامحمد من: چرا خودش نیومد. دنده را عوض کرد و گفت: جایی گیر بودند. من: همش گیر این گیر ها کی تموم میشه خدا میدونه. یجوری توی اینه نگاه کردم. پسره ی هیز....شیطونه میگه یچیزی بهش بگم: ببخشید رانندگیتون رو بکنید. دوباره از توی آینه نگاه بهم کرد: بله؟ من: گفتم رانندگیت رو بکن نه اینکه هی من رو نگاه کنی. تکخنده ای کرد و گفت: توهم ورداشته خواهرم. من: من خواهر شما نیستم رانندگیت رو بکن. عصبی گفت: راننده ی شخصیتم نیستم. من: پس چرا اومدی؟ با آرامش گفت: بخاطر آقامحمد ارام گفتم: پس دیگه نیا پسره ی پرو. دختری با کلی حسرت و و با پدرش زندگی میکنه بین اون و برادرش، رو انتخاب کرده..... حالا رفته باباش سرکار بوده و نمیتونسته بیاد و رو فرستاده حالا هم سر لج افتاده..... همراه ما باشین👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1145307373Cc6c07152f8
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_راننده شخصیت نیستم +پس دیگه نیا در راننده باز شد و پسر جوانی خارج شد: خانم حسینی؟ نگاهی به عکس کردم. خودش بود: خودم هستم. سمت در عقب رفت و در رو باز کرد: بفرمایید بشینید. سوار شدم و خودش هم سوار شد. سر به زیر آرام به گارد گوشی ور رفتم. تلفنش زنگ خورد: سلام آقا........بله دخترخانومتون الان سوار شدند. چشم.....من تا چند دقیقه ی دیگه میرسم. خدانگهدار من: کجا میریم؟ در حال روشن کردن ماشین: دنبال آقامحمد من: چرا خودش نیومد. دنده را عوض کرد و گفت: جایی گیر بودند. من: همش گیر این گیر ها کی تموم میشه خدا میدونه. یجوری توی اینه نگاه کردم. پسره ی هیز....شیطونه میگه یچیزی بهش بگم: ببخشید رانندگیتون رو بکنید. دوباره از توی آینه نگاه بهم کرد: بله؟ من: گفتم رانندگیت رو بکن نه اینکه هی من رو نگاه کنی. تکخنده ای کرد و گفت: توهم ورداشته خواهرم. من: من خواهر شما نیستم رانندگیت رو بکن. عصبی گفت: راننده ی شخصیتم نیستم. من: پس چرا اومدی؟ با آرامش گفت: بخاطر آقامحمد ارام گفتم: پس دیگه نیا پسره ی پرو. دختری با کلی حسرت و و با پدرش زندگی میکنه بین اون و برادرش، رو انتخاب کرده..... حالا رفته باباش سرکار بوده و نمیتونسته بیاد و رو فرستاده حالا هم سر لج افتاده..... همراه ما باشین👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1145307373Cc6c07152f8
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_راننده شخصیت نیستم +پس دیگه نیا در راننده باز شد و پسر جوانی خارج شد: خانم حسینی؟ نگاهی به عکس کردم. خودش بود: خودم هستم. سمت در عقب رفت و در رو باز کرد: بفرمایید بشینید. سوار شدم و خودش هم سوار شد. سر به زیر آرام به گارد گوشی ور رفتم. تلفنش زنگ خورد: سلام آقا........بله دخترخانومتون الان سوار شدند. چشم.....من تا چند دقیقه ی دیگه میرسم. خدانگهدار من: کجا میریم؟ در حال روشن کردن ماشین: دنبال آقامحمد من: چرا خودش نیومد. دنده را عوض کرد و گفت: جایی گیر بودند. من: همش گیر این گیر ها کی تموم میشه خدا میدونه. یجوری توی اینه نگاه کردم. پسره ی هیز....شیطونه میگه یچیزی بهش بگم: ببخشید رانندگیتون رو بکنید. دوباره از توی آینه نگاه بهم کرد: بله؟ من: گفتم رانندگیت رو بکن نه اینکه هی من رو نگاه کنی. تکخنده ای کرد و گفت: توهم ورداشته خواهرم. من: من خواهر شما نیستم رانندگیت رو بکن. عصبی گفت: راننده ی شخصیتم نیستم. من: پس چرا اومدی؟ با آرامش گفت: بخاطر آقامحمد ارام گفتم: پس دیگه نیا پسره ی پرو. دختری با کلی حسرت و و با پدرش زندگی میکنه بین اون و برادرش، رو انتخاب کرده..... حالا رفته باباش سرکار بوده و نمیتونسته بیاد و رو فرستاده حالا هم سر لج افتاده..... همراه ما باشین👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1145307373Cc6c07152f8
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_راننده شخصیت نیستم +پس دیگه نیا در راننده باز شد و پسر جوانی خارج شد: خانم حسینی؟ نگاهی به عکس کردم. خودش بود: خودم هستم. سمت در عقب رفت و در رو باز کرد: بفرمایید بشینید. سوار شدم و خودش هم سوار شد. سر به زیر آرام به گارد گوشی ور رفتم. تلفنش زنگ خورد: سلام آقا........بله دخترخانومتون الان سوار شدند. چشم.....من تا چند دقیقه ی دیگه میرسم. خدانگهدار من: کجا میریم؟ در حال روشن کردن ماشین: دنبال آقامحمد من: چرا خودش نیومد. دنده را عوض کرد و گفت: جایی گیر بودند. من: همش گیر این گیر ها کی تموم میشه خدا میدونه. یجوری توی اینه نگاه کردم. پسره ی هیز....شیطونه میگه یچیزی بهش بگم: ببخشید رانندگیتون رو بکنید. دوباره از توی آینه نگاه بهم کرد: بله؟ من: گفتم رانندگیت رو بکن نه اینکه هی من رو نگاه کنی. تکخنده ای کرد و گفت: توهم ورداشته خواهرم. من: من خواهر شما نیستم رانندگیت رو بکن. عصبی گفت: راننده ی شخصیتم نیستم. من: پس چرا اومدی؟ با آرامش گفت: بخاطر آقامحمد ارام گفتم: پس دیگه نیا پسره ی پرو. دختری با کلی حسرت و و با پدرش زندگی میکنه بین اون و برادرش، رو انتخاب کرده..... حالا رفته باباش سرکار بوده و نمیتونسته بیاد و رو فرستاده حالا هم سر لج افتاده..... همراه ما باشین👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1145307373Cc6c07152f8
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_راننده شخصیت نیستم +پس دیگه نیا در راننده باز شد و پسر جوانی خارج شد: خانم حسینی؟ نگاهی به عکس کردم. خودش بود: خودم هستم. سمت در عقب رفت و در رو باز کرد: بفرمایید بشینید. سوار شدم و خودش هم سوار شد. سر به زیر آرام به گارد گوشی ور رفتم. تلفنش زنگ خورد: سلام آقا........بله دخترخانومتون الان سوار شدند. چشم.....من تا چند دقیقه ی دیگه میرسم. خدانگهدار من: کجا میریم؟ در حال روشن کردن ماشین: دنبال آقامحمد من: چرا خودش نیومد. دنده را عوض کرد و گفت: جایی گیر بودند. من: همش گیر این گیر ها کی تموم میشه خدا میدونه. یجوری توی اینه نگاه کردم. پسره ی هیز....شیطونه میگه یچیزی بهش بگم: ببخشید رانندگیتون رو بکنید. دوباره از توی آینه نگاه بهم کرد: بله؟ من: گفتم رانندگیت رو بکن نه اینکه هی من رو نگاه کنی. تکخنده ای کرد و گفت: توهم ورداشته خواهرم. من: من خواهر شما نیستم رانندگیت رو بکن. عصبی گفت: راننده ی شخصیتم نیستم. من: پس چرا اومدی؟ با آرامش گفت: بخاطر آقامحمد ارام گفتم: پس دیگه نیا پسره ی پرو. دختری با کلی حسرت و و با پدرش زندگی میکنه بین اون و برادرش، رو انتخاب کرده..... حالا رفته باباش سرکار بوده و نمیتونسته بیاد و رو فرستاده حالا هم سر لج افتاده..... همراه ما باشین👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1145307373Cc6c07152f8
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_راننده شخصیت نیستم +پس دیگه نیا در راننده باز شد و پسر جوانی خارج شد: خانم حسینی؟ نگاهی به عکس کردم. خودش بود: خودم هستم. سمت در عقب رفت و در رو باز کرد: بفرمایید بشینید. سوار شدم و خودش هم سوار شد. سر به زیر آرام به گارد گوشی ور رفتم. تلفنش زنگ خورد: سلام آقا........بله دخترخانومتون الان سوار شدند. چشم.....من تا چند دقیقه ی دیگه میرسم. خدانگهدار من: کجا میریم؟ در حال روشن کردن ماشین: دنبال آقامحمد من: چرا خودش نیومد. دنده را عوض کرد و گفت: جایی گیر بودند. من: همش گیر این گیر ها کی تموم میشه خدا میدونه. یجوری توی اینه نگاه کردم. پسره ی هیز....شیطونه میگه یچیزی بهش بگم: ببخشید رانندگیتون رو بکنید. دوباره از توی آینه نگاه بهم کرد: بله؟ من: گفتم رانندگیت رو بکن نه اینکه هی من رو نگاه کنی. تکخنده ای کرد و گفت: توهم ورداشته خواهرم. من: من خواهر شما نیستم رانندگیت رو بکن. عصبی گفت: راننده ی شخصیتم نیستم. من: پس چرا اومدی؟ با آرامش گفت: بخاطر آقامحمد ارام گفتم: پس دیگه نیا پسره ی پرو. دختری با کلی حسرت و و با پدرش زندگی میکنه بین اون و برادرش، رو انتخاب کرده..... حالا رفته باباش سرکار بوده و نمیتونسته بیاد و رو فرستاده حالا هم سر لج افتاده..... همراه ما باشین👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1145307373Cc6c07152f8
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز چهار شنبه»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_راننده شخصیت نیستم +پس دیگه نیا در راننده باز شد و پسر جوانی خارج شد: خانم حسینی؟ نگاهی به عکس کردم. خودش بود: خودم هستم. سمت در عقب رفت و در رو باز کرد: بفرمایید بشینید. سوار شدم و خودش هم سوار شد. سر به زیر آرام به گارد گوشی ور رفتم. تلفنش زنگ خورد: سلام آقا........بله دخترخانومتون الان سوار شدند. چشم.....من تا چند دقیقه ی دیگه میرسم. خدانگهدار من: کجا میریم؟ در حال روشن کردن ماشین: دنبال آقامحمد من: چرا خودش نیومد. دنده را عوض کرد و گفت: جایی گیر بودند. من: همش گیر این گیر ها کی تموم میشه خدا میدونه. یجوری توی اینه نگاه کردم. پسره ی هیز....شیطونه میگه یچیزی بهش بگم: ببخشید رانندگیتون رو بکنید. دوباره از توی آینه نگاه بهم کرد: بله؟ من: گفتم رانندگیت رو بکن نه اینکه هی من رو نگاه کنی. تکخنده ای کرد و گفت: توهم ورداشته خواهرم. من: من خواهر شما نیستم رانندگیت رو بکن. عصبی گفت: راننده ی شخصیتم نیستم. من: پس چرا اومدی؟ با آرامش گفت: بخاطر آقامحمد ارام گفتم: پس دیگه نیا پسره ی پرو. دختری با کلی حسرت و و با پدرش زندگی میکنه بین اون و برادرش، رو انتخاب کرده..... حالا رفته باباش سرکار بوده و نمیتونسته بیاد و رو فرستاده حالا هم سر لج افتاده..... همراه ما باشین👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1145307373Cc6c07152f8