16.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#کوفته_اردبیلی
موادلازم ؛
گوشت 🥩
پیاز 🧅
لپه 🥣
برنج 🍚
نمک 🧂
زردچوبه،فلفل سیاه 🍾
آلو بخارا 🥭
رب گوجه 🥫
تخم مرغ 🥚
بریم که بسازیمش.😋
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
remix-dj-hamid-khreji-39(musiclove.ir).mp3
9.63M
#درخواستی اعضا برای اهنگ ترکی😍❤️
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
حیاط خیس آب پاشی شده
بوی غذای مادر
جمع خانواده دور سینی
روی فرش پهن شدهی روی ایون
حتی فکر کردن بهش حال آدم رو خوب میکنه...
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #رنج_کشیده #قسمت_نوزده خداروشکر ولی خان قلب مهربونش رو از آقامون به ارث
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#رنج_کشیده
#قسمت_بیست
کمی این پا و اون پا کرد و گفت؛ دخترجان،تو ...تو چی ولی خان میشی؟لبخندی زدم و گفتم؛ زنشم!
رنگ نگاهش تغییر کرد،کمی مکث کرد و گفت؛آخر خاتون کار خودش رو کرد؟
ببینم کجایی هستی؟لهجه ات به ما نمیخوره؟کمی از خودم براش گفتم و اینکه ولی خان خودش منو عقد کرده و خاتون هنوز منو ندیده.لبی گزید و گفت؛ که اینطور!اون زن دنیا دیده ای،به خونه ما نگاه نکن،تو خونه اونا برو بیایی برپاست!
اهل خدم و حشم گرفتن و کارگر بکار زدن نیست،غریبه تو خونه اش راه نمیده،تموم کارا روخودشون انجام میدن.الان فصل دروگری شون هست،هرسال دیرتر برداشت میکنن،زمین شون زیاده...خوب موقعی میری دختر،کمک حالشون میشی!پرسیدم؛ شما باهاشون رفت و آمد دارین؟جواب داد؛ از اقوام دور مش خیرالله هستن،البته پدر ولی خان فامیلشون بودن،خیلی سال که نمیریم،ولی خان هراز گاهی میاد بهمون سر میزنه،خدا بهش سلامتی بده، مرد خوبیه، انشالله خدابهش یه پسر بده عصای دستش بشه.بعداز صحبتش حوصلم سر رفته بود،صبح زود شیر و تو دیگ مسی بزرگ پخته بود،دست زدم و دیدم دست سوز نیست،پرسیدم که گفت میخاد ماست درست کنه،مایه زدم و مشغول چرخوندن شیر شدم،بعداز تموم شدن پارچه ی سفیدی به سرش دادم و گذاشتم سرجاش.بچه ی روستا بودم و به کارا وارد، ایوونش رو براش آب و جارو کردم و پرسیدم؛مشتی زن،بچه هات کجان؟مشتی زن گفت؛ بچه هام همه زن و شوهر دارن،ما موندیم و این حیوونای زبون بسته.ولی خان و مشت خیرالله غروب برگشتن؛گوسفندارو به آغل بردن و اومدن خونه؛مشتی اونشب برامون کباب خوشمزه ای درست کرد..بعداز شام مش خیرالله از خاطراتی که با ولی خان داشتن و تعریف میکرد و کلی خندوندن مارو.مشتی نگام کرد و گفت؛ دختر جان ولی خان بهم گفت از ولایت غریب اومدی و هنوز نرفتی به ده شون،مرد خوبی گیرت اومده.
شایدصحرایی باشه و زیاد اهل خونه نباشه،اما به اندازه کافی جوانمرد...بهت میگم که زندگی بالا و پایین زیاد داره،ممکنه سختی ببینی و حرف هایی بشنوی؛خونه شوهر فقط حرف شوهرتو بشنو،غریبی،اگه میخای دوام بیاری باید خودتو بعضی وقتا بزنی به نشنیدن.اتاقی رو برامون آماده کردن،شب تو آغوش ولی خان،از پنجره ی چوبی ماه رو تماشا میکردیم،با خودم ،توی دلم گفتم؛ ای ماه آسمون...ماه من الان کجاست؟دلم برای پسرم تنگ شده بود و هیچ چاره ای نداشتم.
ولی خان گفت؛ شبهای زیادی رو تو این ییلاق صبح کردم،اما هیچ شبی مثل امشب برام نبوده،شبی که تو مثل الان تو بغلم باشی،نمیخام هیچوقت سحر بشه...
این مرد باحرفا و محبتش عشقش هروز تو دلم بیشتراز روز قبل ریشه میزد...با صدای خروس پشت پنجره از خواب پریدم!لباس هامو پوشیدم و ولی خان رو بیدار کردم؛+ولی جان...بیدار شو صبح شده.ولی خان چشماشو باز کرد،لباساشو کنارش گذاشتم و رفتم تو حیاط.مشتی زن تو طویله بود،صداش زدم کمک نمیخای مشتی زن؟جواب داد؛ نه دخترم؛سفره ناشتایی پهن؛بخورین تا من بیام.
با ولی خان بعداز خوردن ناشتایی از مشتی زن تشکر و خداحافظی کردیم و راه افتادیم،تو راه به ولی خان گفتم؛ ولی الله این محل حمام نداره؟ولی خان خندید و گفت؛ الان میبرمت یه جایی که به عمرت نرفتی! یک عمر اینجاها گشتم برای همچین روزی به دردم خورد! بعدم باصدای بلند به حرف خودش خندید...تو مسیر به مشت خیرالله سری زدیم و ازش خداحافظی کردیم،ناراحت بود که بیشتر نموندیم اما ولی گفت که کارهای زمین مونده و زودترازاینها باید میرفتیم.رفتیم تا به جنگل رسیدیم،ولی خان گفت بقیه راه رو باید از جنگل بریم،نزدیک ظهر شده بود.نزدیک ظهر شده بود،رسیدیم به دل جنگل،پاییز نزدیک بود و پرنده پر نمیزد،صدای آب میومد،سنگ بزرگی اون گوشه ی تپه بود،به اندازه ی یک اتاق بزرگ،درختا اطرافش رو پوشونده بودن،از زیر سنگ چشمه ی آبی قل قل میجوشیدو به پایین سنگ ها میریخت،بخاری از آب ها بلند شده بود،ولی خان که نگاهمو دید،چشماش برقی زد و گفت؛ من که جای بدی نمیارمت...نگاهی بهش انداختم و گفتم؛ آب گرمه؟از اسب پیاده شدیم،به سمت آب رفتم،دستمو داخل آب فرو بردم،گرمی آب دستامو نوازش داد،خدای من ...رو به ولی خان گفتم؛ آقاجان و مارجان گفته بودن چشمه ی آب گرم وجود داره،ندیده بودم تا حالا، خیلی خوبه این .ولی خان گفت؛ اینم از حمام که میخاستی!با تعجب گفتم؛ اما اینجا که خطرناکه...ممکنه کسی مارو ببینه!
ولی خان چادر شب و از داخل خورجین اسب آورد بیرون و گفت یک طرفش که سنگ به این بزرگی هست و دید نداره؛طرف دیگه شم این چادر و میبندم به دوطرف درخت تا خیالت راحت باشه...
خودمم که اینجا ایستادم حواسم هست! برو تنی به آب بزن تا روستا هی نگی غسل به گردن دارم.
با خجالت گیسوهامو باز کردم و لباسم رو درآوردم،روسریم رو به عنوان لنگ بستم به نیم تنه ام.
ادامه ساعت ۲۱ شب
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
ولی من هنوزم نفهمیدم تا این حد گارد و محافظت برای چی بود؛ اونم وقتی که یه باطری براش نمیخریدن و میکوبیدنش به زمین تا کار کنه 🤦🏻♀️
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#داستان_شب 💫
مرد بسیار ثروتمندی که از حکیمی دل خوشی نداشت با خدمتکارانش در بازار با حکیم و تعدادی از شاگردانش روبهرو شد. مرد ثروتمند با حالتی پر از غرور و تکبر به حکیم گفت: تصمیم گرفتهام پول خودم را هدر دهم و برایت سنگ قبری گرانقیمت تهیه کنم. بگو جنس این سنگ از چه باشد و روی آن چه بنویسم تا هر کس بالای آن قبر بایستد و برای تو آرامش طلب کند شاد شود و خندهاش بگیرد.
حکیم خندهای کرد و پاسخ داد: اگر خودت هم بالای سنگ قبر میایستی. سنگ قبر مرا از جنس آیینه انتخاب کن و روی آن هیچ چیز ننویس. بگذار مردمی که بالای آن میایستند تصویر خودشان را ببینند و اگر هم آمرزشی طلب میکنند نصیب خودشان شود.
مرد ثروتمند که حسابی جا خورده بود برای اینکه جلوی اطرافیانش کم نیاورد با تمسخر گفت: اما همه که برای دعای آمرزش بالای سنگ قبر نمیایستند.
حکیم با همان تبسم گرم و صمیمانه همیشگیاش گفت: آنها آیینهای بیش نخواهند دید.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
یادش بخیر شب نشینی های قدیم🥲
چقدر قدیما همه چی خوب بود😍
هیچی دروهمی های قدیممون نمیشه🥹🩷
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر که باشی یه چمدون داری که توش پارچه کت شلواری دومادی پسرت،یا ترمه و روتختی مخمل عروسی دخترت رو گذاشتی.
مادر که باشی تلفن رو برمیداری حال بچت رو میپرسی....
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f