eitaa logo
نوستالژی
60.6هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #مریم #قسمت_هشتم خلاصه مردد بودم توجواب دادن بهش که باز سروش گفت میخوام
انقدرقبولش داشتم که حرفهاش روباجون و دل باورکرده بودم و بی چون وچرامیپذیرفتم وهمیشه میترسیدم ازاینده نامعلومم ولی عشق همیشه به ترسم غلبه میکنه. سروش بهم قول داده بودکمکم کنه که درسم روادامه بدم اینقدربهش وابسته شده بودم که‌اگرگاهی زنگ میزدم وگوشی روبرنمیداشت یادیرجواب میداداسترس میگرفتم‌که چرادیرجواب داده چی شده وهزارجورفکرناجوردیگه به سرم میزد بااینکه بیشتراوقات بعدش زنگ میزدوتوضیح میدادکه مثلا دستم بندبوده یامریض داشتم مطب شلوغ بوده بازم من کوتاه نمیومدم وبیچاره کلی بایدنازمیکشیدکه ازدلم دربیاره . قشنگ حس میکردم باخودم درگیرم وانگارتهه دلم اطمینان نداشتم به این رابطه و همش حس میکردم نکنه دروغ میگه نکنه من روبااین همه عشق بزاره بره سراغ یکی دیگه . تمام این فکر و خیالاتم بخاطرجایگاه سروش بودوفاصله طبقاتی که داشتیم ازاین همه ضعف خودم حرصم میگرفت تصمیم گرفتم تحصیلاتم روتوی مقاطع بالاترادامه بدم که حداقل ازاین نظرکمبودی نداشته باشم. باصاحب شرکت صحبت کردم وقبول کردبه طورپاره وقت برم وکارهای شرکت روانجام بدم وباپشتکاروتلاش خودم تونستم دانشگاه توی رشته حسابداری قبول بشم. هرچندیکی ازمشوقهای من برای ادامه تحصیل خود سروش بودوهمیشه میگفت درست روادامه بده حتی گاهی پیش میومدکه سروش هزینه دانشگاه روپرداخت میکردوکلی من روخجالت میداد تواین مدت چندتایی خواستگاربرام پیداشدبودولی من جواب رددادم واقعا نمیتونستم به کس دیگه ای بجز سروش فکرکنم. ازآشنایی من و سروش یکسالی گذشت که بهش گفتم کی میای خواستگاری من خسته شدم ومیخوام ازاین بلاتکلیفی دربیام سروش یه نگاهی بهم کردگفت بنظرمن به اندازه کافی شناخت پیدانکردیم واگرراضی باشی یه مدت صیغه باشیم. اولش فکرمیکردم اشتباه شنیدم ولی وقتی تکرارش کردخیلی بهم برخوردویه دعوای حسابی باهاش کردم. نسبت بهش بدبین شده بودم واحساس میکردم غرورم خیلی خوردشده وتمام این مدت سرکاربودم وقصد سروش یه چیزدیگه است..بعدازپیشنهاد سروش برای صیغه شدن یه دعوای حسابی باهاش کردم وتصمیم گرفتم دیگه باهاش ادامه ندم احساس میکردم تمام مدت عشق و دوست داشتنش الکی دروغ بوده خیلی حالم بدبود. سروش هرچقد پیام وزنگ میزدعذرخواهی میکردجوابش رونمیدادم هزاربارعذرخواهی کردومیگفت فعلاشرایط ازدواج ندارم وچون تمام این سالهاروی پای خودم بودم درس خوندم سفررفتم پس اندازی ندارم بهم فرصت بده یه کم پس اندازکنم وشرایط مالیم برای تشکیل زندگی بهتربشه. من واقعا سروش رودوست داشتم وبهش وابسته شده بودم. ازتنهایی میترسیدم به خودم که نمیتونستم دروغ بگم. اینقدراصرارکردکه قبول کردم ورابطه ام روباهاش ازسرگرفتم وبازرستوران رفتن و سورپرایزکردنهاش کادوخریدن هاش شروع شد. هروقت به دیدنم میومدبادست پرمیومدکافی بودبه شوخی چیزی ازش میخواستم فرداش همون روتهیه میکردبرام میاورد. حتی یادمه یکبارخودم رولوس کردم گفتم من یه عروسک بزرگ میخوام فرداش یه عروسک بزرگ پولیشی که دستش یه ستاره داشت یه کلاه کجم روسرش بودبرام خریداورد. انقدربزرگ بودکه به زورتوی ماشین جاش دادبودبااین کارهاش بیشترازقبل دل من رومیبرد و من بیشترازقبل بهش وابسته شده بودم. چندماهی گذشت که سروش بازپیشنهاددادبهم محرم بشیم نمیدونم چرااینبارکمترجبهه گرفتم. وبعدازچندباراصرارکردن وقول دادن برای اینده ی کنارهم بودن قبول کردم. شایدبیشتربخاطرترس ازدست دادنش بودفرداش من مرخصی گرفتم وبا سروش رفتیم محضرصیغه یکساله خوندیم یه برگه به جفتمون دادکه سروش مال منم گرفت وگفت پیش من باشه بهتره رفتیم گردش ناهاربعدش جلوی یه هتل نگهداشت رفتیم توی هتل ازهمون هتل برای من آژانس گرفت من برگشتم خونه. یه لحظه ازکاری که کرده بودم پشیمون شدم خیلی حالم بدشده بود. یه جورایی عذاب وجدان داشتم طوری که نتونستم شام بخورم رفتم تواتاق بغضم ترکید زدم زیرگریه باخودم میگفتم خاک توسرت مریم این چه غلطی بودکردی اگرخانواده ات بفهمن چی. سروش چندبارزنگ زدولی جوابش رونمیدادم باخودم درگیربودم که پیام دادکجایی چراجواب نمیدی نگرانتم دوباره زنگ زدکه جوابش رودادم فهمیدحالم بده گفت چیزی شده. گفتم ازکارم پشیمونم چرااین کارروبامن کردی میدونی برادرهام بفهمن زنده ام نمیذارن. سروش سعی میکردارومم کنه دلداریم میدادکه اتفاقی نیفتاده مابه هم محرم هستیم ومنم سرحرفم هستم وچون تودخترپاک نجیبی هستی باوجودمحرم بودن عذاب وجدان داری. اگراهل اینجوربرنامه هابودی برات عادی بود توهمون زمان عموم برام یه خواستگارپیداکرده بودوباپدرم صحبت کرده بودکه مریم روبرگردون خونه خودت خوبیت نداره تاتوهستی خواستگاربره خونه برادرش. برای دیدن مریم و بابام برام پیغام فرستادکه من برگردم خونه.. ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موفق ترین انسانها آنهایی نیستند که به ثروت یا قدرت رسیده اند، بلکه کسانی اند که هیچگاه دیگران را نرنجانده اند، دل کسی را نشکسته اند و باعث غم و اندوه هیچکس نشده اند. شبتون بخیـر✨🍁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸صبحتـون بـه درخشش آفتاب 🌸و روزتان سرشار از رویش مهر 🌸طلوعی دیگر و امیدی دیگر و 🌸نگاهی دیگر به خورشید آفرینش ســـ🥰✋ــــلام 🌸امروزتـون پر از اتفاقات خوب 🌸صـبح زیبـاتـون بخیر و شـادی •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از قشنگ ترین خاطرات کودکی مون هم میتونم به مجموعه طنز "ساعت خوش" اشاره کنم😍😂
تسلیم نشو ادامه بده... - تسلیم نشو ادامه بده....mp3
4.6M
صبح 2 آبان کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #مریم #قسمت_نهم انقدرقبولش داشتم که حرفهاش روباجون و دل باورکرده بودم و
بابام برام پیغام فرستادکه برگردم خونه بااینکه میدونستم کنار طاهره بودن راحت نیست وبایداذیت کردناشو تحمل کنم ولی قبول کردم که برگردم. روزی که میخواستم برگردم خونه یک جعبه شیرینی یک گلدون گل خیلی خوشگل برای طاهره خریدم چون بعدازمدتها میخواستم ببینمشون نمیخواستم دست خالی برم وقتی هم منودیدن یه روبوسی سرسری کردن باهام وخوش امدگفتن. وازاون شب دیگه رفتم خونه پدرم که به محل کارمم نزدیکتربود خواستگاری که قراربودبیاد یه مردچهل ساله بودکه یه دخترداشت به اسم نرگس،تنهاچیزی بودکه ازش میدونستم. نمیتونستم مخالفت کنم برای نیومدنش وشبی که امدن دیدم یه اقایه باتیپ سنتی که وسط سرش مونداره باخواهرش امدن که اونم چادر سرش بودوخیلی محجبه بود. من یه دورچای ریختم تعارف کردم نشستم رومبل کنارزن داداشم نیم ساعتی که ازاقتصادشرایط مملکت حرف زدن تازه رفتن سراصل مطلب که موضوع خواستگاری ازمن بود. اقای رضایی ازپدرم اجازه خواست که بامن چندکلامی حرف بزنه ورفتیم روبالکن روی صندلی روبه روی هم نشستیم اقای رضایی گفت من همسرم فوت شده ویه دختردارم که پیش مادرمه که طبقه پایین خونه خودم زندگی میکنه. اینوگفتم که بدونید اگرصلاح ندونین دخترخودمم واردزندگیم نمیکنم وشماهم فکراینکه بعدهابخوایدپسرتون روبیارید توزندگی من روازسرتون بیرون کنید. چون من مسئول بزرگ کردن بچه یکی دیگه نیستم حرفش مثل پتک خوردتوسرم بلندشدم وایسادم گفتم پس مابه دردهم نمیخوریم. یه لحظه متعجب نگاهم کردسرش تکون دادرفت توسالن منم همونجاروی بالکن نشستم بعدازچنددقیقه صدای خداحافظیشون به گوشم رسیدبرادرم خانومش امدن گفتن چی شدچرارفت گفتم میگه حق نداری آرمان روببینی یا بیاریش پیش خودت وزدم زیرگریه بعدازاین ماجرا طاهره رسماباهام بدشدسرناسازگاری گذاشت پدرمم هیچی نمیگفت مجبوربودم تحمل کنم. رفت امدهای منم با سروش ادامه داشت وبعدازاون ماجراچندباردیگه ام رفتیم هتل. چندماهی گذشت که ایندفعه عموم رئیس بانک ملی که تومحلمون شعبه داشت روبهم معرفی کردوشرایطشم خوب بودوهمه خانواده ام دست به یکی کرده بودن برای شوهردادن من و میگفتن نمیتونی روی این هیچ ایرادی بذاری بایدقبول کنی‌. دیگه نمیدونستن من صیغه سروش هستم ودلم پیش اونه. دفعه اخری که با سروش رفتیم هتل تصمیم خودم روگرفتم وخیلی جدی بهش گفتم دیگه باهات هیچ جانمیام. الان یه خواستگارخوب دارم واگرببینم نمیخوای کاری بکنی بافشاری هم که خانواده ام دارن میارن به اون جواب بله رومیدم وصیغه ام روباتوبهم میزنم. سروش که دیدتصمیمم خیلی جدیه وباهاش شوخی ندارم گفت سه ماه بهم فرصت بده برای خواستگاری و بعدازسه ماه هرکاری دوست داشتی انجام بده... سروش ازمن سه ماه مهلت خواست ومنم توی این سه ماه رابطه خیلی محکمی باهاش داشتم نزدیکهای عیدبودکه سروش گفت باپدرومادرم داریم میریم ترکیه قراره برادرم باخانومش بیان وهمدیگر و ترکیه ببینیم. منم به مادرم میگم میخوام زن بگیرم خیلی خوشحال شدم وشماره هتلی که رزروکرده بودن روبهم دادکه ازحال هم باخبرباشیم ده روزازعیدگذشته بودکه سروش بهم زنگ زد وبایه بغض بدی گفت خانواده ام تصادف کردن ومجبوره فعلا بمونه وقطع کرد.دلشوره بدی گرفته بودم وهرچقدرهم گوشی سروش رومیگرفتم که ازخانواده اش اطلاع بگیرم جواب نمیداد. انقدری استرس گرفته بودم که حالت تهوع داشتم ونمیتونستم هیچی بخورم. ساعت ده شب خود سروش زنگ زدوگفت حال همه تقریباخوبه واسیبهاشون جدی نیست ودست خواهرشم شکسته. بعدازیک هفته برگشتن ایران ومن همچنان منتظربودم سروش ازخواستگاری امدنش بهم خبربده. یک ماهی ازعیدگذشت که به سروش گفتم کی میای خواستگاری من دیگه خسته شدم ازاین بلاتکلیفی سروش گفت مادرم بخاطراون تصادف ضربه به سرش خورده وهنوزسردردهاش خوب نشده. من نمیتونم تواین شرایط بهش چیزی بگم یه کم دیگه صبرکن دیگه بریده بودم بین دوتااحساس شک دودلی ودوست داشتن گیرکرده بودم گفتم من که این همه صبرکردم چندوقت دیگه ام روش وبازسه ماه صبرکردم. داشتم دیگه ناامیدمیشدم وفکرمیکردم سروش گذاشتم سرکار وتمام حرفهاش دروغه برای سرگرمی منومیخوادکه سروش زنگ زدگفت من جریان روبه خانواده ام گفتم مادرم حرفی نداره ولی پدرم بخاطرشرایطت حاضرنیست بیادخواستگاریت. بعدازشنیدن این حرفش کلی توی تنهای خودم گریه کردم وبعدازاون دیگه جواب سروش روندادم. ده روزازقطع رابطه ام با سروش گذشت واون هرروزکلی بهم پیامک وزنگ میزدولی من محلش نمیدادم. کلااشتهام روازدست داده بودم وکلی لاغرشده بودم هیچی نمیتونستم بخورم وعصبی بودم. یه روزانقدردیگه زنگ و پیامک دادکه مجبورا جواب دادم تاوصل شدوصداش روشنیدم اشک چشمام سرازیرشد. ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
20.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این شیرینی در منطقه‌ای که ما زندگی می‌کنیم برای مراسم‌های سالیانه و عروسی ها درست می‌شه که به اسم "خانه بار" معروفه،به این معنیه که جز خوراکی‌هایی هست که همیشه تو خونه پیدا می‌شه و در دسترسه. هرچند که درست کردنش ساده است و با مواد اولیه و دم دستی درست میشه اما طعم بسیار خوشمزه و فراموش نشدنی داره‌. و برای اینکه روی آتیش درست میشه یه طعم دودی خیلی مطبوعی داره. در گذشته این شیرینی رو روی هیزم درست می‌کردند و از بالا و پایین با زغال بهش حرارت می‌دادند. این روش درست مثل تنور به شیرینی حرارت میده و این روش یکی از روش‌های خلاقانه زنان روستاییه. نکته:استفاده از روغن جامد باعث ماندگاری بیشتر شیرینی می‌شه. بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
remix-dj-hamid-khreji-35(musiclove.ir).mp3
36.76M
آهنگ های قدیمی (طولانی) ✌مروری بر خاطرات✌ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
ما توی دهه‌ای زندگی میکردیم که حتی پشه‌کش خونه‌هامون مثل هم بود. اگر فک کردید که ایشون بخاطر برخورد با مگس اینشکلی میشدن! باید بگم که سخت در اشتباهید😅 این وسیله ی چند منظوره، تابستونا دوتا کاربرد داشت، زمستونا یکی..؟! دهه شصتیها که میدونن، بگن کاربردایِ فصلیشو برایِ اونا که نمیدونن😅😅😅 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f