وعدهی ما نجفش ، یا که به هنگام ممات ،
هرچه او خواست ؛ توکل به خود رب کردم ..
شنیدهام که تکلّم نمود همچو مسیح ،
بدین حدیث لبِ لعلِ روح پرورِ او ؛
که من مدینهٔ علمم ، علی در است مرا ،
عجب خجسته حدیثیست من سگِ در او ؛
مورها ، پشتِ درِ میکده اش صف بکشید ،
جرعه ای از خُمِ انگور سلیمان بزنید .. ؛
خبر از در به دری نیست از این پس خوب است ،
حک به قلادهی من کلبِ نگهبان بزنید ..
حیدری هستم و جز او به کسی رو نزنم ،
دم به غیر از علی و نعرهی یا [ هو ] نزنم ..