✣
📃 #داستــانڪوتاه_پندآمــوز
پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی
میکردند. هنگام خواب ، همسر پیـرمرد
از او خواست تا شانـہ برای او بخرد تا
موهایش را سر و سامانی بدهد.
پیرمرد نگاهی حُزنآمیــز به همســرش
ڪرد و گفت ڪہ نمیتوانم بخرم، حتی
بند ساعتم پاره شده و درتوانم نیست
تا بند جدیدی برایش بگیــرم.
پیـــرزن لبخندی زد و سڪـوت ڪرد..
پیرمرد فـردای آنروز بعد از تمام شدن
ڪارش به بازار رفت و ساعتخود را
فروخت و شانه برای همسرش خرید..
وقتی بهخانه بازگشت شانه در دست
با تعجب دید ڪـہ همسرش موهایش
را کوتاه ڪرده است و بند سـاعت نو
برای او گرفته است.
مات و مبهوت اشکریزان همدیگـر را
نگاه میڪردند. اشڪهــایشان برای
این نیست ڪـہ ڪارشان هــدر رفته
است برای این بود که همدیگــر را به
همــان انــدازه دوســت داشتند و هر
کدام بەدنبال خشنودی دیگری بودند.
➫ @YekJoreMarefat
✣
📃 #داستــانڪوتاه_پندآمــوز
💠 فریادرسیِ صلــوات در قبــر
شیخی نقل نموده است : من همسایهای
داشتم که وفات نمود. او را خوابدیدم
از او پرسیــدم : خــدا با تو چه ڪرد ؟
گفت : ای شیخ ! هـــولهای بزرگ دیدم
و رنجهای عظیــم ڪشیدم. از آن جملـہ
به وقت سـوال منکر و نکیر، زبان من از
ڪار باز ماند. با خود میگفتم : واویلاه
این عقوبت از کجا بهمن رسید؟ آخر من
مسلمــان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن
دوفرشته با غضب ازمن جواب طلبیدند.
ناگاه شخصـی نیڪو موی و خوش بوی
آمد ، میان من و ایشان حـایل شد و مرا
تلقیـــن ڪرد تا جواب ایشان را به نحوِ
خوب بدهم، از آن شخـص پرسیدم : تو
کیستی خـدا تو را رحمت کند که من را
از این غُصه خلاصــی دادی؟
گفت : من شخصی هستم که از صلواتی
که تو بر پیغمبـر (صلی الله علیه و آله و
سلم) فرستادی آفریدهشدهام، و مامورم
در هـر وقـت و هـر جـا ڪـہ درماندی به
فـــریادت برســـم.
📚 آثار و برڪات صلــوات ص۱۳۱
➮ @YekJoreMarefat
✣
📃 #داستــانڪوتاه_پندآمــوز
روزی ارباب لقمــان به او دستور داد
در زمینــــش برای او ڪنجد بڪارد.
ولــی او جــو ڪاشت.
وقت درو، اربــاب گفـــت: چـــرا جو
ڪاشتی؟ لقمـــان گفت: از خدا امید
داشتم ڪـہ برای تو ڪنجد برویاند.
اربابش گفت: مگر این ممکن است؟!
لقمان گفت: تورا میبینم ڪه خدای
متعال را نافرمانیمیکنی و درحالی
که از او امید بهشت داری! لذا گفتم
شـــاید این هــم بشــود.
آنگاه اربابش گـــریست و او را آزاد
ساخت.
دقتڪنیمکهدرزندگیچهمیکاریم
➮ @YekJoreMarefat
✣
📃 #داستــانڪوتاه_پندآمــوز
ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ڪه ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ
ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖﻭﻣﺮﻏﺶﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ
ﺁﺧـــﺮ ڪـــاﺭ! ﻣﯽﮔﻔـــﺖ: میخـــوﺍﻫــﻢ
ﺧــﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤــﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑــﺎﻧﻢ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠــﻮ ﺭﺍ ڪـہ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ
ﻣﯽﺷﺪ، ﮔــﻮﺷﺖ ﻭ ﻣــﺮﻍ ﻏــﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ
ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ!
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧـــﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠــﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ
ﺩﯾﮕـﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ
ﻭ ﻣﺮﻏﺶ...
ﺯﻧــﺪﮔـــﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿـــﻦ ﺟــــﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧـﺪﮔــﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ
ﻣﯽڪﻨﯿـﻢ ﻭ ﻟﺤﻈـہﻫﺎﯼ ﺧـــﻮﺑــﺶ ﺭﺍ
ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌـﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ڪـہ
ﻣﺸڪﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ..
کﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔـﯽ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ
ﺑﺎﺷﯿــﻢ! ﻫﻤــﻪﯼ ﺧﻮﺷــﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣـﻮﺍﻟـہ
ﻣﯽڪﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓـﺮﺩﺍﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ
ﻗـــﺮﺍﺭ ﺍﺳــﺖ ﺩﯾﮕـــﺮ مشڪلی ﻧﺒﺎﺷﺪ؛
ﻏـﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍینڪـہ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ
ﻧﺮﻡ ڪرﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿــﻦ مشڪﻼﺕ ﺍﺳﺖ.
یڪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧــــﻮﺩﻣـــﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿـــﻢ
ﻣﯽﺑﯿﻨﯿـﻢ یڪ ﻋﻤــــﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ
ﭘُﻠﻮی ﺧــﺎلـــے ﺯﻧﺪﮔـــﯽﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ
ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ، ﺩﺳﺖﻧﺨﻮﺭﺩﻩ
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔـــﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘـــﺎﺏ...
➮ @YekJoreMarefat
✣
📃 #داستــانڪوتاه_پندآمــوز
#ثروتمند_زاده_اى را در كنار قبر
پــدرش نشسته بود و در ڪنار او
#فقير_زاده_اى كه او هم در كنار
قـــبر پــدرش بــود.
ثروتمندزاده با فقـــير زاده مناظره
مى ڪرد و مى گفت صندوق گـور
پــــدرم سنگى است و نوشته روى
#سنگرنگـــين است مقبره اش از
سنگ مرمر فــرش شده و در ميان
قــــبر خشت فيروزه به ڪار رفته
است ولى قبــــر پدر تو از مقدارى
#خشـــــت خام و مشـــتى خاڪ
درست شده اين ڪجا و آن ڪجا؟
🔻فقــيرزاده در پاســــــخ گــفت:
تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين
بجنبد پدر من به #بهـشت رسيده
اســت.
➫ @YekJoreMarefat