نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو میدَوَند هان! ای تو همیشه در میان
در چمنِ تو میچرد آهوی دشتِ آسمان
گِردِ سرِ تو میپرد بازِ سفیدِ کهکشان
هرچه به گِردِ خویشتن مینگرم در این چمن
آینه ضمیرِ من جز تو نمیدهد نشان
ای گلِ بوستانسرا، از پسِ پردهها درآ
بوی تو میکِشد مرا وقتِ سحر به بوستان
ای که نهان نشستهای، باغِ درونِ هستهای
هسته فروشکستهای کاین همه باغ شد روان
مستِ نیازِ من شدی، پرده ناز پس زدی
از دلِ خود برآمدی؛ آمدنِ تو شد جهان
آه که میزند برون از سر و سینه موجِ خون
من چه کنم که از درون دستِ تو میکشد کمان
پیشِ وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم
کز نفسِ تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیشِ تو جامه در برم نعره زند که بردَرَم
آمدنت که بنگرم گریه نمیدهد امان
#هوشنگ_ابتهاج
@sooyesama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرگذشت درخت میداند
رقم سرنوشته میخواند
گرچه با رقص و ناز در چمن است
سرنوشت درخت، سوختن است…
آن درخت کهن منم كه زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامن تهی و پا در بند
سر كشیدم به آسمانِ بلند.
شبم از بیستارگی، شب گور
در دلم پرتو ستارهی دور
آذرخشم گَهی نشانه گرفت
گه تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست كلاغ
آسمان، تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شبخوان كه با دلم میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان، گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
گر نه گل دادم و بر آوردم
بر سری چند سایه گُستردم
دست هیزم شكن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد
کندهی پیر آتش اندیشم
آرزومند آتش خویشم
#هوشنگ_ابتهاج
#سرگذشت_درخت
@sooyesama