eitaa logo
سرو سرخ
24 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
76 فایل
فرهنگی سیاسی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! اولین کوچه به نام ؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🔹🔹 دومیـن کوچه و ... لبخنـد ملیحـی برچهره و.. نگاه خاصی داشت... خـادم اهـل بیـت بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم.. 🔹🔹 به سومین کوچه رسیدم! ... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🔹🔹 به چهارمین کوچه! ... آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🔹🔹 به پنجمین کوچه و ... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🔹🔹 ششمـین کوچه ؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... 🔹🔹 هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🔹🔹 هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ارباب... 🔹🔹 پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود. . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... .. از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت...
بسم الله الرحمن الرحیم ⚫️انا لله و انا الیه راجعون⚫️ بی شک با رحلت استاد بزرگ جامعه طبی ایران یکی از اساتید برجسته و خارق العاده خود را رهسپار دیار باقی کرد؛ در حالیکه آثار ارزشمند این استاد بزرگ و‌ مکتبی که ایشان پایه گذار آن بوده اند، همچنان می درخشد و یقین دارم که از این پس بیش از این خواهد درخشید استاد بیش از چهل سال از عمر ارزشمند خود را وقف تحقیق و مطالعه، تدوین و‌ نگارش کتابهای متعدد، مداوای بیماران و تربیت شاگردان فراوان در مکتب طب سنتی ایران نمود و با بسیاری از کج روی ها، خرافات و مفاهیم غلط متداول در جامعه مبارزه کرد و روش های جدید درمانهای راجایگزین روشهای قدیمی و بلااستفاده نمود او ابداعاتی مختص خود در داشت که علیرغم مخالفت ها و آزارو اذیت های بیشمار، آنها را در طب ایرانی نهادینه کرد. شجاعانه در مقابل دشمنان طب ایرانی ایستاد. هزینه داد، رنج کشید، آزارها دید اما دست از رسالت خود برنداشت از او تعداد زیادی کتاب، دست نوشته، نسخه های درمانی، جزوات متعدد، سخنرانی، مقاله و... باقی ماند که راهگشای بسیاری از و گردید در زمینه ی های صعب العلاج و لاعلاج تبحر خاصی داشت و در تشخیص بیماریها، دیگران را به حیرت وا می داشت از جمله کسانی بود که عقیده داشت همه مکاتب طبی جهان قابل احترام و مفید هستند و در تشخیص ها و درمانهای خویش از وجود و نظرات بسیار استفاده می کرد از کارهای ارزشمند ایشان فعالیت در زمینه و پاندمی ۱۹ بوده است. روش درمانی مفصل و کاملی که استاد موسوی برای درمان بیماری کرونا کووید ۱۹ ارائه داد، تأثیرات شگفت آوری در درمان این بیماری داشت و هزاران نفر با داروها و روش درمانی آن عزیز، از چنگال این بیماری خطرناک نجات یافتند اثر گذاری روش درمانی که توسط آن حکیم عالیقدر معرفی شد به حدی غیر قابل انکار بود که علاوه بر گسترش آن در جامعه به محافل دانشگاهی هم راه یافت اما متأسفانه این عزیز بزرگوار پس از آنکه بسیاری از مبتلا به را نمود و از مرگ رهانید، سرانجام خود قربانی و گرفتار بیماری ای شد که استادِ درمان آن بود او که از ضعف و آسیب های جسمانی در چند سال اخیر رنج میبرد آنچنان غرق در کار مداوای و بود که از وجود خود غافل شد و بدن رنجیده او تاب مقابله با این بیماری را نیاورد و اقدامات دیرهنگام، دیگر توفیقی در نجات جسم ایشان بدست نداد و بدن ناتوانش یارای نگهداشتن بلند او را از دست داد و شد آنچه که نباید می شد استاد حکیم خود را راهی کرد که خود پیشوای آن بود. جانش را فدای هدفش نمود و در راه سلامت بیماران، هرآنچه داشت را در طبق اخلاص نهاد و تقدیم بشریت کرد اما بدون شک عروج این گوهر نایاب طب سنتی، پایان او نیست بلکه آغاز راهی طولانی و مسئولیتی عظیم و سنگین برای رهروان اوست. مکتب طبی حکیم موسوی یکی از نزدیک ترین مکاتب به اصیل ایرانی است که با حفظ ساختار اصلی این طب؛ شاخ و برگ های جدید و فراوانی به آن افزوده شده است و درهای نوینی را به روی جهان پزشکی ایرانی باز کرده است نور او هرگز خاموش نخواهد شد که در پرتو علم و حکمت او ستارگان جدیدی زاده خواهند شد و راه او را پر فروغ تر از پیش ادامه خواهند داد 🕯روحش شاد و یادش گرامی 💠💠 ( فرزند ارشد و کوچکترین شاگرد ایشان)
از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿 🌸⃟🌹🕊჻࿐✰🌹🍃
🔰 یک تصویر فوقِ انگیزشی 👌برنده ها کسانی نیستند که هرگز شکست نخورده اند، کسانی هستند که هرگز تسلیم نشده اند... ✅ شما چند مرتبه تلاش می کنید ؟