eitaa logo
/ کوچه بن بست.../
349 دنبال‌کننده
493 عکس
132 ویدیو
0 فایل
شبها چقدر قدم زدن میچسبد... آدمی بعد از مرگ در عالم اعمال خود زندگی میکند #شهید_آووینی کانال اشعار سروش وطن پور👤 انتقادی بیشنهادی👇 @s_shab22
مشاهده در ایتا
دانلود
گره روی ضریح تاکمان کن بجوشان و بجوشان پاکمان کن وجود ما ز تو بابای خاک است... بکش مارا خودت هم خاکمان کن
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
هدایت شده از / کوچه بن بست.../
فرشیست در خانه مثال دشت شالی* زیباست! به به!شبنم و گل های قالی... در خواب دیدم آمدی در خانه ما شالی به سر داری میان دشت شالی* هر وعده دارم نان و حسرت میخورم من اینجا دلی سبزست در آشفته حالی شب ها به یادت در جهان چشمهایم ای ماه! باران میزند...جای تو خالی...!!! در کنج تاریکی افکارم جدیدا یک عالمی دارم سراسر بی خیالی با جیب پر صاف است راه پر خم اما دل صاف آن دستست توی جیب خالی *شالیزار 1402/5/11
من تُنگ مملو از حراسم وُ نمیدانم از دور تو با آن دل سنگت چه میخواهی...
«سایه ها رو دنبال کن میرسی به چراغ جاده ها...» الله اکبر عجب حرف فلسفی! عمیقی از اینا که نمیدونی یعنی چی ولی خیلی کلاس داره از اینایی که منتظری تو جمع استفاده شون کنی. از اینا که عمدا بحثو میکشونی به سمتی که بتونی ازشون استفاده کنی... حالا تونستم باز هم از جمله ها میگم براتون🫣
به سختی ها بگو ایوب هستم به دوری ها بگو یعقوب هستم زرنگی کن میان گریه هایت بگو الحمدلله خوب هستم...
 سر از لبریزی نامت چنان مسرور می رقصد که جشن گندم ست انگار و دارد مور می رقصد چه کرده جذبه ی چشم تو با آغوش این غربت که زائر قصد اینجا می کند، از دور می رقصد؟ تمام خاک اینجا بوی آهوی خُتن دارد اگر عطّار، در بازار نیشابور می رقصد چنان در دستگاه شوقت افتاد اختیار از کف که با ساز همایونت کبوتر شور می رقصد دوتا چشم پریشان بر ضریحت بستم و حالا دوتا ماهیِ قرمز در پس این تور می رقصد به شوق لمس دستان تو از بسیاری مستی سه دانه دل میان سینه ی انگور می رقصد شفا از سمت آن دست مسیحایی اگر باشد فلج دَف میزند، کر می نوازد، کور می رقصد  
هدایت شده از / کوچه بن بست.../
در دفتر چاک زمان، سوز مدادم که... شعری نمیگویم مرا اشعار میگویند
بگیر از قدم هایم امید بردن زمین میخورم پشت هر خط پایان
مضمون هادست از سرم بردار میگویند گلواژه های عشق منرا خوار میگویند در دفتر چاک زمان سوز مدادم که شعری نمیگویم مرا اشعار میگویند فرهاد نویی آمد و شیرین نویی آه این قصه را در کوچه و بازار میگویند من آن کلاغم عاشق آواز مرغ عشق به طعنه گنجشکان شهرم قار میگویند... شب هاله نور آمده با بوی شب بوها! این باغ گل را چادر گلدار میگویند؟ سروش وطن پور/ 1403/1/17 https://eitaa.com/joinchat/2417885314Cad2d3b670e