بنز 1926
با جعفر و حنیف در کافه نشسته بودیم و داشتیم راجع به موضوع پایان نامه هایمان حرف میزدیم میز بغلی صدا بلند کرده بود و داشت از مظلومیت قوم یهود میگفت و ظلمهایی که بر آن شده با آب و تاب تعریف م اینجا هر د می کرد که ما به سرزمین موعودمان در تورات برگشتیم و حالا که میخواهیم در سرزمین مادریمان زندگی کنیم #فلسطینیها نمیگذارند کاسه صبر حنیف لبریز شد بلند شد و رفت سر میز کناری و گفت: «ببین کثافت، اولاً صدات و بیار پایین توی این کافه جز تو هم آدم نشسته. ثانياً اون تابلوی روبه روی کافه رو میبینی؟ ترسیده و مردد گفت: «خب؟» دفتر قدیمی شرکت بنزه عمر این کارخونه از عمر کشور جعلی شما بیشتره شیرفهم شدی #موشكثيف؟ من و جعفر خنديديم. حلقه دورش هم خندیدند مثل سگ زوزه میکشید از استیصال.
#خاکسترگنجشکها
ادامه دارد ....
┏━━ 🎵 ━┓
🆔 @sot_enghelabi
┗━━ 🎵 ━┛
صوت انقلابی
بنز 1926 با جعفر و حنیف در کافه نشسته بودیم و داشتیم راجع به موضوع پایان نامه هایمان حرف میزدیم
ملافه سفید را پهن کردم پیکر کوچکش را آرام بغل کردم و در کفن گذاشتم می خواستم زمین بگذارمش دستهای ظریفش به پوست آویزان بود پیکر را برگرداندم که بندهای کفن را از زیر گردنش رد کنم چشمم افتاد به اسم مسی (Messi) که طلایی پشت تیشرتش حک شده بود حجم خون و خاک و کار نگذاشته بود بفهمم لباسی که بر تن دارد لباس تیم بارسلوناست.
ترکش توپ به دستش خورده بود، خطای هند اتفاق افتاده بود، هیچ داوری ندیده بود و هیچ سیستم var یا ویدیوچکی نبود که بفهمد این حرکت خطاست خطا علیه بشریت !
#خاکسترگنجشکها
ادامه دارد ....
┏━━ 🎵 ━┓
🆔 @sot_enghelabi
┗━━ 🎵 ━┛
صوت انقلابی
ملافه سفید را پهن کردم پیکر کوچکش را آرام بغل کردم و در کفن گذاشتم می خواستم زمین بگذارمش دستهای ظری
لیلی را سپرده بود به آمبولانس و راننده گفته بود میرویم بیمارستان الاهلی. خودش در خرابه های خانه دنبال تکه هایی از زندگی اش میگشت. شانه چوبی حوا را پیدا کرد فندک پدرش ابو حبیب را و یک لنگه از دمپایی های مادرش که با آنها سی سال پیش به مکه رفته بود. همه را ریخت در یک کیسه و بیرون زد. گوشهای سیاه عروسک میکی موس لیلی را زیر آوار دید. دستهایش زخم شد ولی ارزشش را داشت. لیلی بعد از پانسمان زخم هایش به سرگرمی نیاز داشت میکی موسش را برداشت خاکهایش را تکاند، زیر بغل زد و به سمت بیمارستان راه افتاد. ماشینی کنارش ترمز کرد.
گفت: «میرم بیمارستان» مرد گفت از دیشب همه میرن بیمارستان نشست توی ماشین رادیو روشن بود و خبرنگار المنار میگفت: «در سال گذشته شرکت والت دیزنی به اسرائیل دو میلیون دلار کمک مالی مستقیم داشته است.» نگاهی به میکی موس در آغوشش کرد زل زد به چشم های خندانش و تف انداخت توی صورتش و از شیشه ماشین به بیرون پرتابش کرد..
#خاکسترگنجشکها
ادامه دارد ...
┏━━ 🎵 ━┓
🆔 @sot_enghelabi
┗━━ 🎵 ━┛
صوت انقلابی
لیلی را سپرده بود به آمبولانس و راننده گفته بود میرویم بیمارستان الاهلی. خودش در خرابه های خانه دنبا
نورافکن را روشن کرد و صبر کرد آمبولانسی که مویه کنان دارد خیابان را طی می کند، رد شود. دوربین را تنظیم کرد و فوکوس را روی چشمهای عمیق پسرک گذاشت قاب را طوری بست که دو سه برج شعله ور پشت سر پسرک به دیدار باشند و گفت: «سه، دو، یک ، خبرنگار میکروفون را جلوی کودک گرفت اسمت چیه «پسرم؟
- احمد
- احمدجان، چند سالته؟
- هفت سال
بزرگ شدی، دوست داری چیکاره بشی؟
پسر مکثی کرد و نگاهش را از خبرنگار دزدید و آرام گفت: «آقا، ما بچه های غزه بزرگ نمیشیم ما بچه های غزه ارزومون اینه که بزرگ شیم ولی... #شهید می شیم.»
#خاکسترگنجشکها
ادامه دارد ....
┏━━ 🎵 ━┓
🆔 @sot_enghelabi
┗━━ 🎵 ━┛