🍃معنای عشق و عاشقی
من اگر عاشق نیستم و نبودم
ولی با عاشقها زیاد گشتهام
عاشقهایی که افتخارشان عشقهای آسمانی است
و عاشقهایی که عشقشان ریشه در زمین دارد.
دنیایی دارند این دو قبیلۀ عاشق!
راستش را بگویم
من دنیای هر دو قبیله را دوست دارم
اگر چه حسرت میخورم برای عاشقهایی که
دلشان را خرج عشقهای زمینی میکنند!
میان عشقهای زمینی و آسمانی
شباهتهایی وجود دارد که نشان میدهد
گرفتاران عشقهای زمینی
دلشان مهیّای استقبال از عشقهای آسمانی است.
اشتباه میکنم؟
باید کسی به آنها راه رسیدن به عشق آسمانی را نشان دهد.
باور من آن است که این جماعت
راه عشق آسمانی را گم کردهاند
و اگر پیدا کنند، عاشقپیشههای خوبی میشوند در آسمان.
آقا!
این عاشقپیشهها وقتی بیخبر میمانند از معشوق خویش
نه خوابی میماند برایشان، نه خوراکی.
کمی که بیخبریشان طول میکشد
احساس جنون دست میدهد به آنها.
گاهی به قدری دیوانه میشوند
که هر کسی را با کوچکترین شباهت
معشوق خویش خیال میکنند و به سویش میروند
وقتی که میفهمند او معشوق نیست
دیوانهتر از پیش میشوند.
من نام این جنون را هوا و هوس نمیگذارم
این جنون برایم پیغام دارد و آن، پیغام عشق است.
این عاشق و معشوق اگر تو را ببینند
هر دوشان میشوند عاشق تو
و من میدانم عشقشان به یکدیگر هزار برابر بیشتر از پیش میشود.
این خاصیت عشق توست
هم عشقهای دیگر جهت میدهد و هم بیشتر میکند.
معشوق بیهمتا!
آقای مهربان!
من حسرت میخورم به حال آنهایی که
عشق را در زمین چشیدند و در آسمان به تو رسیدند
و همچنان عاشق و دلباختۀ هم ماندهاند.
اینها دنیا و آخرت را با هم بردهاند
و من ماندهام و یک دنیا و آخرت باخته
حالا باید چه کار کنم؟!
کار، کار خود توست
از دست من کاری بر نمیآید.
وقتی نداریم، من باید زودتر عاشق شوم، عاشق تو.
میخواهم بگردم و تو را پیدا نکنم و دیوانه شوم.
من باید طعم حیرت عاشقانه را بچشم.
برای همین هم از تو وصال نمیخواهم، عشق میخواهم.
دوست ندارم عاشق شوم و بعدش تو را زود ببینم
دوست دارم عاشق شوم و دنبال تو بگردم
و تو را پیدا نکنم و دیوانه شوم
و بعد تو را در حالی ببینم که دیوانه و سرگردان توام.
این، میشود وصال عاشقانه.
شبت بخیر معنای عشق و عاشقی!
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🍃 بهار قلب من
تمام شد.
تمامِ تمام.
یک سال دیگر هم تمام شد.
چه قدر زود!
چشمم را روی هم گذاشته بودم
که سال نو آغاز شد
و چشم که باز کردم و دیدم تمام شد.
به همین زودی.
آقا!
در سالی که گذشت، از دست من راضی بودی؟
من دوست خوبی برای تو بودم؟
به دوستیام چه نمرهای میدهی؟
چند بار دلت را شکستم؟
حساب، دستت هست؟
چند بار لبخند به لبت نشاندم؟
جایی نوشتهای؟
خانۀ محبّتت در دلم آبادتر شده یا ویرانتر؟
دلم نمیآید این سؤال را بپرسم
ولی آزارم میدهد.
نپرسم، آرام نمیگیرم
بپرسم، شاید بیقرارتر شوم.
میپرسم به این امید که پاسخت
آرام کند دلم را:
آقا!
چند بار به خاطر من گریه کردی؟
چند قطره اشک برای من از چشمت جاری شد روی گونهات؟
اشک شوق بود یا اشک غصّه؟
راستی چند بار دعا کردی برایم؟
به گمانم تو به نیابت از جاماندهها به زیارت هم میروی.
نه؟
جامانده خوب باشد یا بد
برای تو فرقی میکند؟
چند بار به نیابت از من به زیارت رفتی؟
میشود بگویی الآن چند کربلا در نامۀ عملم نوشتهاند
کربلاهایی که تو رفتی و به نام من زدند؟
من که در سالی که گذشت خوب نشدم
ولی خودت میدانی که دوست دارم خوب باشم.
حنای عهدهای من پیش تو
رنگی دارد یا نه، نمیدانم.
در آغاز سالی که گذشت
قول دادم خوب شوم؛ امّا نشدم.
میشود التماس کنم
سالی را که گذشت فراموش کنی؟
میخواهم باز هم قول بدهم به تو:
آقا! باور کن خوب میشوم.
کمی صبر کن.
شبت بخیر بهار قلب من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی