👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
#عروس_خونین پارت بیست و چهارم 🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸 جوری خوشحال شدم که همونجا دورمعت نماز شکر خوندم
#عروس_خونین پارت بیست و پنجم
🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸
قلبم تند میزد و با ترس سلام دادم..هیچ کدوم جوابمونو ندادن!ته دلمون خالی شد ولی بازم سعی کردیم روحیه مون رو حفظ کنیم..
گوهر خانوم با دیدمون به گریه افتاد و با زبون محلیمون عزاداری پسرشو کرد..
عاطفه با چشای گریون و پر از خشم بهمون نگاهی انداخت و رفت سمت مادرش تا آرومش کنه…سکوت کرده بودیم و نمیدونستیم چی بگیم!مادرم آروم اشک میریخت ولی جرأت نمیکرد حرفی بزنه..تا بالاخره عطاخان به حرف اومد!
🩸👰🏻♀️🩸ادامه دارد..
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
#عروس_خونین پارت بیست و پنجم 🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸 قلبم تند میزد و با ترس سلام دادم..هیچ کدوم جوابمو
#عروس_خونین پارت بیست و ششم
🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸
بالاخره عطاخان به حرف اومد :« تا عمر دارم نفرین من و گوهر پشت سرتونه پسر شما ، پاره تن ما رو ازمون گرفت؛ این داغ سرد شدنی نیست اما تصمیم گرفتیم فقط با دو شرط، رضایت بدیم تا پسرتون آزاد بشه!کاش برای برگشت پسر منم شرطی وجود داشت تا قبول کنم و پسرمو برگردونم...»
قلبمون نزدیک دهنمون میزد و منتظر ادامه حرفش بودیم. پدرم گفت : « هر شرطی بذارید ما اجرا میکنیم.. فقط حسینمون رو بهمون برگردونید..» عطاخان بعد چند دقیقه سکوت که چند سال گذشت گفت :« دخترت رو به عقد عماد در میاریم مرضیه و حسینتو بردار و از روستا برای همیشه برو...!»
🩸👰🏻♀️🩸ادامه دارد...
من اومدم با یه سوتی که خودم و دخترم مردیم از خنده 🥰
امروز صبح من و دخترم داشتیم میرفتیم سالن که اگه خدا بخواد آرایشگر بشیم و چند تا فلکه رو باید پیاده میرفتیم از اونجایی هم که شهر ما برف زیاد باریده بود و امروز خورشید خانم سر صبح در اومده بود برف ها هم کم کم داشتن آب میشدن و رو اسفالت لیز لیزی بود ما هم داشتیم از خیابون رد میشدیم و پشت چراغ قرمز هم چند تا ماشین وایستاده بودن من هم موقع رد شدن دست دخترمو گرفتم و گفتم الان اگه تو بیوفتی ماشینا از روت رد میشن یعنی هنوز حرفم تموم نشده بود دیدم دخترم پخش زمین شد یعنی ماشینهای پشت چراغ قرمز راننده هاشونم جوون بودن مردن از خنده دخترم هم حالا بلند نمیشد فقط داشت میخندید،دخترم ۱۸ سالشه 😎منم مونده بودم چیکار کنم تو همون حین یه موتوری بلند به کردی گفت خانوما برسونم تون،بخدا از چشمم اشک میومد دیگه بزور بلندش کردم تا مقصدمون فقط خندیدیم تا شب هم هر وقت یادمون میومد میخندیدیم😁😁
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
آقا کلاس چهارم و پنجم یع معلم داشتیم بینهایت خشنننن...😡😡اهل کتک....بعد خودکار میگذاشت لا انگشتامون ...دهه شصتی ها یادشونع😔آقا خیییلی من میزد...منم بزرگ شدم اصلا ازش خوشم نیومد....هروقت یادم میفتاد اذیت و آزارش نفرینش میکردم....تا گذشت فوت شد...انقد گریع کردم😂😂مدیونید فک کنین از خوشحالی😂👍خلاصع بی شوخی اصلا ناراحت نشدم....اما چون تو یع روستاییم....رفتیم مراسم...خلاصع خم شدم فاتحع فرستادم...بلندشدم....دخترش و زنش و نمیدونم چند نفر دیگم بودن...خدا شاهدع اومدم بگم خدا رحمتش کنع....گفتم خدا لعنتش کنع🙈🙈🙈😢😢😢دیدم دخترش ب ضرب سرش آورد بالا اینجوری😳😳فقط دست مامان گرفتم در رفتمممم😂😂👍👍
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
🫡سلام و درود برهمه عزیزان گرامی 😆😅
وای اماناز دست این بچه هایگوزیلای دهه ۹۰ی واقعا انگار ما بچه های اینا هستیمچه وضعشه
😶🌫😶🌫😶🌫
امروز قهوه درست کردم بخورم جون بگیریم😒😒😒
همینک درستکردم گذاشتم رو اپن ک سرد شه بخورم
انقد غرق کار بودم 🤕🤕
یادم رفت قهوه بخورم
رفتمنشستم داشتمچرخی میزدم تو اینستا و اینا
دخترمک ۶ سالشه گفت
مامان قهوتونخوردی برات بیارم
گفتم وای دستت درد نکنه بیار
همین کاورد چون تلخ میخورم و سرد بود گفتم بکشم بالا مزشتو دهنم نمونه
کشیدمبالا یهو گلوم سوخت 😨😨😨😨
تو نگو دخترمنمک ریخته بود تو قهوه اه انقد حالن بد شد انقد ک ن میتونستم چیزی بخورمن میتونستم بالا بیارم😬😬😬
خدا وکیلی این حق منه مادر ده ۷۰ نیست🥹🥹
اخه نمک تو قهوه🤮🤮🤮
هنوزمیادممی افته حالم بد میشه
حالا قیافه دخترم👻👻👻👻🤡
قیافه من 😾😾😾🤯🤯🤬🤬🤬
حتی نتونستم دعواشمکنم
دختر لک❤️
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
دخترم ک۶سالشه
رفتیمخونهمامانم
ابجیم داشت جارو برقی میزد و سرو وضعش خوب نبود
دخترمم ازش فیلم میگرفت
گفت خاله اگه پنجشنبه جمعه نیای خونمون فیلمتو استوری میکنم😂😂😂
وای خدایاا انقد خندیدم ابجیم گفت پنجشنبه جمعه چیه همینالانمیام بریم 😂😂
دختر لک❤️
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
اومدم باز اومدم با یه سوتی ناب اومدم 🥰
لی لی پوت ام ✌️ 😜
چندروزیه پمپ آب ساختمون مون خرابه و هی همسرم میره پایین درستش میکنه و بعد یکی دو روز دوباره خراب میشه
(اینو داشته باشید)
امروز مامانمم خونمون بود. و همسرم هم داشت باتری اسپیکرش رو که خراب بود عوض میکرد و مشغول لحیم کاری بود
درحین لحیم کاری و تعمیر گفت:
عزیزم شیرآب رو باز کن ببین فشارآب خوبه؟! 💧💧
مامانم خیلی جدی درجوابش گفت :
مگه اینی که داری درست میکنی رو فشارآب تاثیر میذاره؟!
واااااااای منو همسرم به هم نگاه کردیم و
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
دیگه نتونستیم خودمونو کنترل کنیم 😁😁😁😁😁😁😁😁😁
مامانمم درحالی که علامت سوال و تعجب رو سرش بود به ما نگاه میکرد و میخندید...
سه تامون قرمز شده بودیم
وقتی تونستم خنده مو جمع کنم توضیح دادم که پمپ مون خرابه و کلا همسری چندین بار درطول روز فشارآب رو چک میکنه 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
#عروس_خونین پارت بیست و ششم 🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸 بالاخره عطاخان به حرف اومد :« تا عمر دارم نفرین من
#عروس_خونین پارت بیست و هفتم
🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸
به گوشهامون شک کردیم!چشامون گرد شده بود..ناخودآگاه چشمم رفت سمت عماد..نگاهش پر از تنفر ولی نیمچه لبخند مسخره ای رو لبش بود!انگار داشت واسم خط و نشون میکشید که قراره زندگی رو واسم جهنم کنه…پدرم با رگ گردن متورم شده گفت :« عطاخان احترامتون واجبه،ولی عمادخان از حمیرای من ۲۰ سالی بزرگتره!جای پدرشه این چه شرطیه…شما مکه رفتی خودت دختر داری..»
عطاخان نذاشت حرف پدرم تکمیل شه و با داد گفت :« حرف من همینه!میخوای قبول کن ، نمیخوای حلوای پسرت رو بپز!»
🩸👰🏻♀️🩸ادامه دارد..
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️🔥𓂅
#عروس_خونین پارت بیست و هفتم 🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸 به گوشهامون شک کردیم!چشامون گرد شده بود..ناخودآگا
#عروس_خونین پارت بیست و هشتم
🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸👰🏻♀️🩸
همشون با غیظ ما رو نگاه میکردن..دستام به رعشه افتاده بود!لرزش دستام از چشم عماد دور نموند..دقیق شدم روی صورتش تا بفهمم چرا داره اینکارو باهام میکنه…همش فکر میکردم ایناهمه یه بازیه و تموم میشه! ته ریش روی صورتش و پریشونی موهاش نشون از حال بدش بعد عمار میداد!چشای مشکیش خسته بود ولی تنفر ازش کم نمیشد!قد بلند بود و چهارشونه!وقتی میخواستم باهاش حرف بزنم باید سرمو بالا میگرفتم..من جای دخترش بودم!چرا باهام اینکارو میکرد؟!
بغض داشت خفم میکرد..نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با گریه رفتم بیرون..
🩸👰🏻♀️🩸ادامه دارد...
سلاااام شب تون بخیر دوستان گل و ادمین عزیز یه ابروریزی کوچولو داشتم امروز خودم که یادم میاد خندم میگیره😂
امروز برااولین سالگرد فوت خالم مراسم داشتیم ظهر توی مسجد روستامون
منم ازوقتی وارد مسجد شدم بغض خیلی سنگینی گرفته بود گلومو که موقع نماز بدترشد
نماز ظهرکه تموم شد حاج اقاعه داشت دعامیخوند من بغصم ترکیده بی اختیار 🥺و دریاچه بازشدو اشکام و اب بینیم راه افتاد 😂😪😭
بعدکه حاج اقاعه نماز عصرو شروع کرد من خودمو مرتب کردم و بلندشدم اقامه نماز ولیییی
چشمتون روزبد نبینه 😫همینکه رفتیم رکوع رکعت اول که دیدم اب بینیم براهه وخب نمیتونستم جلوشو بگیرم.* که یه قطره صاااف رف افتاد زمین😬😂 حالاخندم گرفته نمیتونم بخونم ادامشو 😂باچه عذابی تموم شد نماز ولی من دیگه تااخر مراسم گریم نگرف 😂😂روحم شاد بود کلا دیگه 😂
بنظرتون خالم عصبی شده منو دیده یا اونم خندش گرفته🙈
(دوس داشتین یه صلوات یافاتحه براخاله جان و داداش گلم بفرستین جوون هم بودن 😔چقد دلم براشون تنگه واقعا 🥺🖤)
ان شاءالله شادی روح همه عزیزان ازدست رفته🥰😢🥺❤️
اسمم که هس مامان زری😍
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
سلام سلام
♥️♥️بیقرار یارم ♥️♥️
منو همسری رفته بودیم شمال حسابی مثل دریا ندیده ها رفته بودیم تو آب حسابی زیر آفتاب بازی کردیم
وفارغ از دنیا بودیم وقتی برگشتیم ویلا من متوجه شدم یا خدا😲صورتم سوخته چه سوختنی خلاصه برگشتیم تهران بهمون خبر دادن زندایی همسری فوت کرده و باید بریم قزوین من گفتم یا خدا اینا منو تا حالا ندیده بودن من با این قیافه کجا برم گفتم ولش کن نمیرم ولی در کسری از ثانیه به فکرم رسید برم با وایتکس صورتمو بشورم سفید بشه
چشمتون روز بد نبینه یعنی نبینه ها لیف برداشتم وایتکس غلظ ریختم روش کشیدم به صورتم 😵💫
تماس لیف با صورت همانا خفه شدنم همانا
گاز وایتکس رفت تو سینه ام افتادم زمین مثل ماهی داشتم میپریدن بالا پایین هیچ کس هم خونه نیست
فقط تونستم در باز کنم خودمو بندازم بیرون خلاصه صورتم سفید نشد که صدام کلا از دست دادم
با هزار زحمت از حموم آمدم بیرون
حالا همسری آمد که حاضری بریم دید یا خدا من درچه حالیم گفت حالا که اینجوری کردی با خودت باید بیایی من نمیدونم پاشو بریم خودتو ببین بهتر تا من بخوام به همه بگم زنم خون به مغزش نرسیده صورتشو با وایتکس شسته همه تو ختم بهم میخندن حالا مونده بودم بخندم یا گریه کنم رفتیم دکتر وقتی برای دکتر نوشتم چی شده چشاش گرد شد گفت همراه داری سرتکون دادم بله رفت بیرون همسری صدا کرد گفت تو نمیدونی زنت عقل نداره چرا تو خونه تنهاش میزاری همسری میگه یه لحظه هنگ کردم چی جواب بدم 😂
پیام های باد ماجرا های دیگه رو میگم مثل
وجریان کتک خوردن همسری سر این کار من
و واکنش خانواده ام واقوام وقتی شنیدن من چیکار کردم
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane
سلام سلام
بیقرار یارم
یادتون جریان با وایتکس صورتمو شستم گفتم
ما رفتیم دکتر
برام چندتا پماد داد یکی دوتا آمپول
من آمپول هارو زدم یکم صدام در آمدولی صدای از جنس مردونه مردونههههههه
پماد هارو هم تا برسیم قزوین زدم روی صورتم ما نزدیک خونه دایی همسری شدیم نگه داشت من یکم در حد پوشش صورتم آرایش کردم رفتم من باهمه رو بوسی کردم با سر تکان دادن سلام میدادم
همه فکر کردن من چس کلاس گذاشتم
من تا نشستم به مادر شوهرم یواش گفتم پنج شش تا جز قرآن بیار برام
که کسی نتونه باهام حرف بزنه مشغول قرآن بشم
همه به مادر شوهرم میگفتن چه عروس مومن خوبی داری خوشبحالتون
منی که به سبب صدام حسابییییییییی قرآن خوان شده بودم
حالا بدبختی من کجا بود من جایی نشسته بودم که اصلا باد کولر نمیخورد بهم
خیس عرق شده بودم
صورتم داغ شده بود مثل چی عرق میریختم
بلند شدم برم حیاط یکم هوا بخورم
تو حیاط بودم که مامانم زنگ زد ببینه رفتیم ختم یا نه که صدامو شنید گفت شرمنده آقا اشتباه گرفتم قطع کرد
دوباره زنگ زد گفت ع ع ع ع ع هادی توییی گوشی بده به فاطمه
گفتم منم مادر گفت یا حسین چرا صدات مردونه شده داشتم براش تعریف میکردم حس کردم یکی داره بهم نگاه میکنه برگشتم دیدم دختر خاله همسرم با چشمان 😳😳😳😳اینجوری داره به من نگاه میکنه
دیگه مامانم داشت فحش وناسزا عالم بهم میداد باهاش خداحافظی کردم به دختر خاله همسری توضیح دادم طفلی گفت ما فکر کردیم اونقدررررر. افاده ای هستی نمیخواهی باهامون حرف بزنی
سوتی زنونه 🤭😂👇
🌸 @soti_zanane