eitaa logo
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
2.4هزار دنبال‌کننده
833 عکس
51 ویدیو
0 فایل
🌟😍به نام خدا😍🌟 سـوتـی زنـونـه🤭😂😝 اینجا سوتی های باحال و بامزه ای که شما برامون فرستادید رو قرار میدیم ❤️😚 اولین و بزرگترین نیستیم ولی بهترین هستیم 😘🥰 ‌سوتی و نظرت رو بفرست اینجا😍👇 eitaayar.ir/anonymous/vI8D.b14EgT 🚫😡کپی حرامممم😡🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سوتک: دختروپسر👫من ابتدایی هستن امروزمشق مینوشتن معنی ضرب المثل پسرم گفت:حسودهرروزنیاسود یعنی چی؟(به جای هرگزگفت هرروز) دخترم گفت:یعنی هرروزنبایدحسودی کنیم مثلایه روزدرمیون😂😂 والا خانوما معنی نداره هرروزحسودی کنیم تجویز دخترم یه روزدرمیون،واسه پوستمونم خوبه😉 سوتک:سوتی کوچک😁 پرنده ی مهاجر🕊 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
سلام امیدوارم همگی خوب و خوش و سلامت باشین . چند شب پیش به همسرم گفتم بلند شو بریم نون بگیریم همسرم برای خودش نون می‌خره منم برای خودم و پسرم یعنی اون نونی که ما میخوریم نمیخوره برای خودش جدا میگیره خلاصه من نون‌گرفتم اومدم بیرون دیدم همسرم دست خالی داره میره یه دفعه رفتم رسیدم بهش آستین‌لباسشو گرفتم کشیدم‌گفتم کجا داری میری وایسا کارت دارم یه دفعه دیدم یه آقایی برگشت با اخم منو نگاه کرد خیلی خجالت کشیدم وقت نگاه کردم دیدم همسرم تو ماشین نشسته داره منو نگاه میکنه اینقدر حرص خوردم اومدم گفتم کی اومدی تو ماشین من ندیدمت گفت خیلی وقته گفت تو چرا منو با اون آقا اشتباه گرفتی گفتم آخه کاپشن دوتایی تون مثل هم بود در ضمن دوتایشون کچل و عینکی بودن ( منم باشم مادر عضو تازه تا حالا خواننده خاموش بودم ) سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
بهمن ماهتون سرشار از خاطرات زیبا وقشنگ بانوی غربم❄️🌹 اول دبیرستان که بودیم معلم فیزیکمون بابودجه فرمانداری وخودبچه ها بردتمون اردوی مشهد❤️ وازفرصت استفاده کردو مادر وزن داداشاشو وبرادرزاده هاشم اومدن😏😄خلاصه تومسیر شمال بردنمون کنارساحل...یادتون باشه دهه هفتاد دمپایی طبی هایی بودن اکثرا سورمه ای و روش مدل سگک بود منم یه جفت راحتی برداشته بودم ..خلاصه صبح خوابالو خوابالو نگو اشتباها دمپایی مادر دبیرمونو پوشیدم😂 حالا مجسم کنید قد اون ۲متر من نصفش🤣 سایز کفشش ۴۴ من نصفش😂😂😂نگو ساعتها دنبال کفشش بودن غیراونم کفشی به پاش نمیشده ونداشته😂منم که کنارساحل دراوردمو پریدم توآب 😂خلاصه موقع رفتن شد اومدیم بابچه ها بیرون که متوجه شدم نبم متربه پام بزرگتره 🩴😆😂 صداشو درنیاوردم که یهومتوجه ابری بالا سرم شدم 🫣🥺و بله شکار شدم.👵 چنان غضبناک بود انگارحالا چی شده کنار ساحل نرفته😅نگو کفشش به جونش بسته بودتوهین نباشه ولی بعدها دونستم حتی شباهم زیربالشش میزاشت😂خلاصه از ماجرا دور نشیم بهویی دیدم یه اتوبوس آدم ریختن سرم 😩🥺 معلم فیزیکمونم که کارد میزدی خونش درنمیومد منم که تنها ومظلوم😢🥺 ادامه👇 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
سرتونو درد نیارم دیدم اوضاع خیطه👊 حرفمو انداختم جلو گفتم الا وبلا مال خودمه🙃😬 هرکاری کردن من دمپایی در نیوردم گفتم اشتباه نمیکنم😂اینبار خانمه نگران پس ندادنش شد😄منم که بیخیال باخودم برداشتم بردمش داخل🤥🤫دیگه واسطه پشت واسطه که اشتباه میکنی درهرحال وقتی استرس،واضطرابم کمترشد با افاده گفتم حالا بدید ببینم باکدومش راحتترم🤭😜😏یعنی دنیاااا رو به پیرزنه داده بودن🤣🤣 تا آخر اردو یه چشمش به من یه چشمشم به کفشش بود😁 توکفشداری حرمم حتی حواسش بود که کفشش بامال من تو یه قفسه نباشه😆تو مدرسه ای که اتراق داشتیم میدیدم حواسش به منه عمدا موقع ورود وخروج با پام کفششو لمس میکردم بنده خدا ازجا می پرید،خدائیش رفتارش اونموقع باهام خیلی تندبود بعدش برای راحتی خیالش کلا اون دمپایی هامو گذاشتم تو ساک😉 آخه مادرمن توکجا اردوی دانش اموزی کجا😡 والا بچه مظلوم گیر اورده بودن...😂 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
با احترام؛ بانوی غربم🥰❄️ چندشب پیش یه بنده خدایی دیروقت به گوشیم زنگ زده بود که منم پاسخ نداده بودم یعنی متوجه نشده بودم خلاصه فرداش تماس گرفت که مشکلی برام پیش اومده بود ( درحیطه کاری من) شما پاسخگو نبودید چرا و......هی توجیه کردم اقای محترم متوجه تماس نشدم باز حرف خودشو می زد😠خلاصه یه دفعه لحنمو عوض کردم با جدیت توپیدم بهش گفتم اون موقع شب بیرون چیکار می کردید که براتون مشکل پیش بیاد، چرااون وقت شب که موقع استراحته شمابیرون بودیدددددد؟؟؟!!😤😡🤬 یعنی چنان سکوت کرد که خودمم ترسیدم 😂😂😂😂😂 دیدم منطق حالیش نیست ، مجبورم نبودم که خارج ازساعت اداری پاسخگو باشم پس بازبون خودش حرف زدم که ساکتش کنم🤣😂 حالا باخودش درموردم چی فکر کرده برام مهم نیست🤓 مهم اینه که دیگه ادامه نداد🫠🤐🤐 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
#عروس_خونین پارت سی ام 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 شب آخر انگار شام غریبان بود!تمام توانمو جمع کردم و باپا
پارت سی و یکم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 پدرم از جا پرید و با داد گفت: « چی میگی حمیرا؟خجالت بکش..!» مادرمم اومد چیزی بگه که گفتم اگه میخواید منو هم از دست بدید مخالفت کنید! شما میدونید چقدر حرف پشت سر منه؟! همه همینجوریش هم بهم به چشم یه دختر بد نگاه میکنن .. پدرم سریع گفت:« همه غلط میکنن تو چرا حرف بقیه برات مهمه؟!» با گریه گفتم التماست میکنم بابا بذار تقاص اشتباهمو خودم پس بدم نه کسی دیگه..خواهش میکنم ازت 🩸👰🏻‍♀️🩸ادامه دارد...
👸🏻سوتی|خاطرات زنونه❤️‍🔥𓂅
#عروس_خونین پارت سی و یکم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 پدرم از جا پرید و با داد گفت: « چی میگی حمیرا؟خجالت
پارت سی و دوم 🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸👰🏻‍♀️🩸 اونشب پدرمادرم تا نزدیکای صبح باهام صحبت کردن تا منصرفم کنن ولی تهدید کردم که خودمو میکشم تا قبول کنن…اونقدر زجه زدم تا با چشم خون قبول کردن؛ از خداشون بود که پسرشون آزاد شه و من میخواستم اشتباهم رو با آزادی حسین جبان کنم..هرچند عمار دیگه زنده نمیشد… پدرم موهاش کامل سفید شده بود..کسی باورش نمیشد این همون مردیه که صدای خنده هاش تا آسمون میرفت… خونوادم خبر موافقتشون رو به عطاخان دادن.. اونجا بود که متوجه عمق فاجعه شدم..من تک و تنها تو خونواده ای که ازم متنفرن! 🩸👰🏻‍♀️🩸ادامه دارد...
یاد یک خاطره ای از خواهر خانمم افتادم جای خواهری بسیار دلسوز و مهربان هستند ما معمولا میریم روستا روزهای تعطیل خانوادگی میریم پیاده روی و کلا همه هستن یک بار رفته بودیم تو کوههای اطراف روستا حالا یک مسیر بسیار سخت و با شیب تند داشتیم پیاده روی می کردیم به یک جای خیلی سخت رسیدیم آقا ما کمک کردیم همه رد شدن این خواهر خانم ما هم پشت سرمان داشت میومد یک لحظه پاش داشت لیز میخورد بی اختیار گفت مجتبی دستم رو بگیر دارم می‌افتم 😱😱 آقا من خجالت کشیدم دستش رو بگیرم 😂😂 آستین گرمکن تنم رو بهش دادم که بگیره نیفته 😅 آقا خواهر خانمم از ترس جانش سفت بازوم رو گرفت و اومد بالا و بلند غر می زد من دارم میافتم پایین سقط میشم این واسه من حلال حرام ‌و محرم و نامحرم می‌کنه 😂😂😂😂😂 خب چیکار کنم خجالت کشیدم 😂 آقا این گذشت تا هفته گذشته داستان برعکس شد حالا ما با خانواده خودمون رفتیم پیاده روی یک جا مثل پله کوه رو کنده بودن ولی خب شیب داشت باید یکی بالا می‌رفت دست بقیه رو می‌گرفت حالا داداش من دست خواهرها رو می‌گرفت رسید به خانم من داداش از من خجالتی تر من به اون خواهرم میگه تو دست زن داداش رو بگیر بیاد بالا خانم من اعصابش خراب شد گفت تو از مجتبی بدتر داری محرم نامحرم می‌کنی دستم رو بگیر دارم میافتم 😂😂😂😂 خدایی این قدر به داداش و خانمم خندیدیم که نگو‌😅😅😅 اینم خاطرات داداش های خجالتی 😅😅😅 پسر کوردم از ایلام 💙 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
یک شب عید بود و ما خانوادگی تو خانه باغ روستا بودیم فکر کنم تحویل سال دم دمای صبح بود گفتیم حالا که وقت مانده دسته جمعی بریم تو روستا وقت بگذرونیم حالا خواهر برادرها عروس ها دامادها خواهرزاده ها برادرزاده ها همه راه افتادیم من و باران دخترم هم جلوی همه راه می‌رفتیم من هم عمدا راه رو کج کردم به طرف چند تا سگ نگهبان گله که میدونین خیلی پیگیر و جنگی تشریف دارن 😅 چشمتون روز بد نبینه دو تا از سگها با یک حالت تهاجمی و پارس کنان اومدن دو متری ما یعنی واقعا اومدن که پاچه بگیرن واقعا صحنه ترسناکی بود 😱😱 من یک لحظه پشت سرم رو نگاه کردم دیدم همه مثل قافله شکست خورده الفرار حالا خانمم که سردسته اونا بود 😃😃😃 دو سه نفری که ماندیم دیدیم سگها کم کم دور شدن حالا دامادمون به باران میگه دایی چرا نترسیدی فرار کنی باران با افتخار بهش گفت آخه دستم تو دست بابام بود 😅 خدا وکیلی من خودم هم یک لحظه ترسیده بودم ولی اعتماد دخترم به من واقعا جالب توجه بود 😅😅😅😅 پسر کوردم از ایلام 💙 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
سلامی دوباره خدمت ادمین گل و دوستان عزیزمممم❤️❤️❤️ میخام از کلمات اشتباهی که مادرم میگن بگم😊😊 خونه مادرم بودیم یهو مادرم گفت بفرین ،پالو په رات ، زیاد شدن . نه من نه بقیه متوجه نمیشدن منظور مادرم چیه. هرجوری بود بهمون فهموند منظورش فالووره 😂😂😂خوب مادر من بلد نیستی چرا میگی واسع مادرم تازه واتساپ نصب کرده بودیم که با برادرام بتونه تصویری حرف بزنه. واتساپش بقول خودش خراب میشه ،میبره پیش یه اقایی که تخصصش گوشی و ایناست‌ . میگه عصابم کار نمیکنه ،خراب شده برام درستش کنین😁😁 آقاهه میگی باید بری دکتر من چه میدونم اعصابت چشع🤣🤣مادرم میگه شما میتونی چن روزه نتونستم با پسرام حرف بزنم بعدش گوشی رو میده بهش میگه اینم از عصابم (واتساپ)😂😂 نتیجه گیری:همیشه میگم ینی یه روز میاد ماهم نتونیم کلمه ی جدیدی که اومده درست تلفظش کنیم سالیان بعد😢😂😂 بفرین❤️❤️ سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
سلام به ادمین جون و اعضای دوست داشتنی کانال👋🏻🥰 من اولین باره که میخوام سوتی بفرستم ولی سوتییییه هااا🥴🥴🥴 من تو یه دفتر معاملات ملکی مشغول به کارم🏡یه همکارم داشتم که تقریبا هم سن بودیم و حسابی باهم اُخت گرفته بودیم🥰 یه عصر بهاری🍃بود که داشتم از دانشگاه 🎓برمیگشتم که مستقیم برم سر کارم، دیدم در دفتر بسته ست،اینجا دوتا دفتر کنار همه که یکیش مذاکرات انجام میشه و اون یکی مراجعه کننده ها میان هر چی در زدم هیچکس جواب نمی‌داد 😕 منم خسته 🫠 از اون ورم می‌دیدم که قفل پشت در نیست میگفتم خدا اینا چرا درو از داخل قفل کردن و بازش نمیکنن 😕 جونم براتون بگه من درو میزدم و خودمم چسبونده بودم به در که صدامو بشنون و گفتم منم منم مادرتون غذا آوردم براتون🤦‍♀😂😂😂😂(با ریتم بخونین) و همکارمو صدا میزدم 😂🤦‍♀ دیدم نه، خبری نیست یه لحظه رفتم دم در اون یکی مغازه که از اونا بپرسم چه خبره یهو چشمم افتاد به همکارم که صداش میزدم دیدم اونور نشسته،من اینجوری😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳 گفتم اینجا چیکار می‌کنی پس 😳😳 گفت اونور یه جلسه خیلی رسمی با چندتا سازنده کله گنده ست،به منم گفتن بیا اینور،درم بستن که کسی مزاحم شون نشه وسط جلسه🤦‍♀ اونجا بود که به عمق فاجعه پی بردم🤦‍♀😂و یه عرق سرد نشست رو بدنم هیچی دیگه ماسکمو زدم و نشستم که مثلاً شناسایی نشم، تا جلسه تموم شد و اصلنم به روی خودم نیاوردم چیشده یعنی شنیدن ؟؟؟🥴🥴🥴🥴😂😂😂😂😂 جینجرم🐣 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane
سلام شب همگی بخیر امیدوارم حال دلتان خوب خوب بوده باشد وخسته نباشی برای مهربانوی عزیز. مامان بزرگ جوان هستم. این سوتی مال خواهرشوهر عزیزمه اززبان خودش ی مرده آشنای ماست تو آژانس کار می کنه ومرد خیلی خوبه هر کجا می خوایم بریم مستقیم به موبایلش زنگ میزنم ی روز بهش زنگ زدم بعد احوالپرسی گفتم چه کار میکنی که 😂اون آقا بهم گفت تو چکار داری به من اینقدر خندم گرفت 😂😂دیدم راست میگه من چکار دارم به اون بعد‌گفتم ماشین می خوام. اومد اینقدر 😂😂خود مرده هم می خندید. حالا هر وقت زنگ میزنم اون به من میگه خواهر چکار می‌کنی که 😂 سوتی زنونه 🤭😂👇 🌸 @soti_zanane