#داستان
🚨اختلافنظرهای کوچک را بزرگ نکنید
قورباغه به کانگورو گفت: من و تو میتوانیم بپریم. پس اگر باهم ازدواج کنیم بچهمان میتواند از روی کوهها یک فرسنگ بپرد و ما میتوانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم.
کانگورو گفت: عزیزم، چه فکر جالبی! من با خوشحالی با تو ازدواج میکنم اما بهتر است اسم بچهمان را بگذاریم: «کانباغه».
هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند.
در آخر قورباغه گفت: برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه». اصلا من دلم نمیخواهد با تو ازدواج کنم.
کانگورو گفت: بهتر. قورباغه دیگر چیزی نگفت. کانگورو هم جست زد و رفت.
آنها هیچوقت ازدواج نکردند. بچهای هم نداشتند که بتواند از کوهها بجهد و تا یک فرسنگ بپرد. چه بد، چه حیف که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند.
🛑 نگذارید پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ، قربانی اختلافنظرهای کوچک شود.
https://eitaa.com/sound_world
#داستان
سلفسرويس زندگي
داستاني است در مورد اولين بازديد امت فاکس، نويسنده و فيلسوف معاصر، از آمريکا، هنگاميکه براي نخستين بار به رستوران سلفسرويس رفت.
وي که تا آن زمان هرگز به چنين رستوراني نرفته بود، در گوشهاي به انتظار نشست، با اين نيت که از او پذيرايي شود؛ اما هرچه لحظات بيشتري سپري ميشد، ناشکيبايي او از اينکه ميديد پيشخدمتها کوچکترين توجهي به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اينکه مشاهده ميکرد کساني که پس از او واردشده بودند، در مقابل بشقابهاي پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.
وي با ناراحتي به مردي که بر سر ميز مجاور نشسته بود، نزديک شد و گفت: من حدود بيست دقيقه است که در اينجا نشستهام؛ بدون آنکه کسي کوچکترين توجهي به من نشان دهد. حالا ميبينم شما که پنج دقيقه پيش وارد شديد، با بشقابي پر از غذا در مقابل من، اينجا نشستهايد! موضوع چيست؟ مردم اين کشور چگونه پذيرايي ميشوند؟
مرد با تعجب گفت: اينجا سلفسرويس است. سپس به قسمت انتهايي رستوران، جايي که غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد: به آنجا برويد، يک سيني برداريد هر چه ميخواهيد انتخاب کنيد، پول آن را بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آن را ميل کنيد!
امت فاکس که قدري احساس حماقت ميکرد، دستورات مرد را پي گرفت، اما وقتي غذا را روي ميز گذاشت، ناگهان به ذهنش رسيد که زندگي هم در حکم سلفسرويس است. همه نوع رخدادها، فرصتها، موقعيتها، شاديها، سرورها و غمها در برابر ما قرار دارد، درحاليکه اغلب ما بيحرکت به صندلي خود چسبيدهايم و آنچنان محو اين هستيم که ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتي شدهايم از اينکه چرا او سهم بيشتري دارد و هرگز به ذهنمان نميرسد، خيلي ساده از جاي خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايي فراهم است، سپس آنچه ميخواهيم برگزينيم. وقتي زندگي چيز زيادي به شما نميدهد، به دليل آن ست که شما هم چيز زيادي از او نخواستهايد.
@sound_world