eitaa logo
ماهنامۀ سوره
606 دنبال‌کننده
188 عکس
18 ویدیو
13 فایل
ماه‌نامهٔ «سوره» ارتباط با ادمین؛ @Sourehmagazine_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
نسخه مجازی سخنرانی سید هاشم صفی‌الدین.pdf
390.4K
◾️ مقاومت اسلامی؛ علیه یأس و بن‌بست ▫️ شهید سید هاشم صفی‌الدین ▪️گفتاری از شهید سید هاشم صفی‌الدین دربارهٔ مفهوم شهادت، به‌مثابه اساس بنیان حرکت مقاومت اسلامی بازنشر به مناسبت تشییع پیکر فرماندهٔ مقاومت، شهید سید هاشم صفی‌الدین در پنجم اسفند؛ منتشرشده در شمارهٔ «۱۷و۱۸» ماهنامهٔ سوره، آذر و دی ۱۴۰۳ 🆔 @Sourehmagazine
وهب رامزی، عکاس، گرافیست، مدیر هنری و هنرگردان است اما هیچ‌کدام را به اندازۀ عکاسی دوست ندارد. در این سال‌ها عکس‌های زیادی نیز از او مشهور شده و به چشم آمده، مانند پرتره‌اش از مرحوم نادر طالب‌زاده، یا عکس صحنه‌پردازی‌شدۀ «رنگ و حقیقت»اش دربارۀ حماسۀ نهم دی، و یا آن عکس غریبی که از مادر شهید روح‌الله عجمیان در فروردین ۱۴۰۲ گرفت. سال گذشته، چند هفته بعد از طوفان الأقصی نیز، دوربینش را برداشت، به لبنان رفت و از چهار اردوگاه «رشیدیه»، «شتیلا»، «برج البراجنه» و «برج شمالی» که آوارگان فلسطینی در آن پناه گرفته‌اند، دیدن کرد. حاصل آن سفر امروز، در همراهی با کلمات «ساجده ابراهیمی»، در نمایشگاه عکس و روایت «کلیدهایی که عمرشان از اسرائیل بیش‌تر است» در موزۀ هنرهای معاصر فلسطین، قابل رؤیت و خواندن است. به بهانۀ این نمایشگاه و عکس‌هایش، با او به گفت‌وگو نشستیم. برای مطالعهٔ کامل متن، به شمارهٔ هفدهم و هجدهم ماهنامهٔ سوره مراجعه کنید. این شماره را می‌توانید از کیوسک‌های مطبوعاتی سراسر کشور و یا از طریق سفارش از صفحات ماهنامهٔ سوره در اینستاگرام و پیام‌رسان‌های بله، ایتا و تلگرام تهیه کنید. ‌‌ 🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
وهب رامزی، عکاس، گرافیست، مدیر هنری و هنرگردان است اما هیچ‌کدام را به اندازۀ عکاسی دوست ندارد. در ای
بخشی از مصاحبه؛ سوره: «انسان فلسطینی در اردوگاه»، «آوارگی در اردوگاه»، برای ما خیلی دور است. معمولاً به آن فکر نمی‌کنیم. ما تصویر از خود فلسطین زیاد دیده‌ایم. اما این آوارگی هیچ‌وقت برجسته نشده است. معمولاً قدس را یا عکس‌هایی از این دست را می‌بینیم که دست‌مایۀ عکس‌های هنری می‌شوند. رامزی: به نظرم ما هیچ ‌چیزی از فلسطینی‌ها نمی‌دانیم و فلسطینی‌ها هم هیچ‌‌ چیزی از ما نمی‌دانند. شاید تا همین سال گذشته، اخبار فلسطین برای ما فرقی با باقی اخباری که می‌شنیدیم نداشت. شبیه خبر تصادف‌هایی که در روز می‌شنویم و بر اثر آن عده‌ای به رحمت خدا رفتند، یا بر اثر سانحه‌ای طبیعی. یعنی در اخبار روزانه، موارد متعدد از این جنس داریم، حالا یکی هم این است که در فلسطین عده‌ای بر اثر بمبی چیزی _ یک کلماتی که دیگر شنیده نمی‌شود _ شهید شدند. اخباری که تقریباً دیگر اصلاً شنیده نمی‌شد و در دل روزمرگی‌های ما گُم شده بود. یعنی برای ما به یک تعبیری تبدیل به کلیشه شده بود. خود همین باعث فراموشی فلسطینی‌ها شده بود. نکتۀ دیگر هم خوانش‌هایی است که در این سال‌ها صورت گرفته است. خوانش‌های رسمی، مواجهۀ‌ حاکمیت با موضوع فلسطین، یک سمتش اخباری است که ما به صورت مستمر می‌شنیدیم. اما شاید حواس‌مان نبوده یا بوده،‌ نخواستیم یا نشده یا نگذاشتند که از این لایه عبور کنیم و بگوییم که بسیار خب، این فلسطین که به خودی خود چیزی نیست! فلسطین یعنی فلسطینی‌ها. این فلسطینی‌ها واقعاً چه کسانی‌ هستند، چه شکلی هستند، زندگی‌شان، رؤیایشان، نگاه‌شان به مسائل مختلف چیست؟ این را ما نداریم. از آن طرف هم نگاهی که وجود دارد و شناختی که از ما وجود دارد به نظرم این است که دم شما ایرانی‌ها هم گرم،‌ بالاخره شما هم دارید کمک می‌کنید دیگر. حالا یک وقتی پولی می‌فرستید و اسلحه‌ای می‌دهید و... در صورتی که مسئلۀ فلسطین برای ما خیلی عمیق‌تر است. مقام معظم رهبری در سومین كنفرانس بين المللی قدس فرمودند: «قضيۀ فلسطين كليد رمزآلود گشوده شدن درهای فرج به روی امت اسلام است». فلسطین این است. ما یک چنین نسبتی با فلسطین داریم که حاضریم جانمان را برای این آرمان بدهیم _ و باید هم بدهیم. اما خود همین نگاه می‌تواند یک سمت خطرناک هم داشته باشد که ما بی‌خیال فلسطینی‌ها شویم. این نگاه را دیده‌ام. یعنی خود آن مکان، خود آن کشور، خود تقدس آنجا یا نقش مهمش در آیندۀ تمدنی‌مان برایمان مهم باشد. انگار آنجا خود فلسطینی‌ها حضور ندارند. مانند نگاهی که اسرائیلی‌ها داشتند به این ماجرا که خود فلسطینی‌ها را نادیده بگیرند. چه در شعارهایشان مثل «سرزمین بی‌مردم»‌ و چه در تصویرهایی که می‌گرفتند. ما چنین ادعایی نداریم و واقعاً‌ هم این‌طور نیستیم؛ اما یک وقتی نحوۀ مواجه‌مان به‌ جهت رسانه‌ای، ما را به این سمت می‌برد که فقط خود جغرافیا برایمان مهم می‌شود. در صورتی که این کشور، مردمانی دارد. اگر قرار است اتفاقی بیفتد، آن‌ها باید کاری کنند. اسم نمایشگاه ما «کلیدهایی که عمرشان بیشتر از اسرائیل است» است. یک سنت قابل توجهی که فلسطینی‌های نسل اول داشتند این بود که کلید خانه‌هایشان را همراه‌شان آوردند و این تبدیل به یک نماد شد. اما فکر می‌کنم این کلیدها یک معنای دیگری هم داشته باشد. کلید، خود مردم فلسطین هستند. کلیدها، انسان‌ها هستند. این حتماً مهم‌تر از آن تکۀ فلزی و چدنی است. می‌خواهم بگویم که اگر ما دنبال حل مسئلۀ فلسطین هستیم، حتماً خود فلسطینی‌ها باید این تغییر و این بازگشت و این سرنوشت را رقم بزنند. ما _ به معنای جمهوری اسلامی _ هم چیزی بیش‌تر از این نمی‌خواهیم. آن پیشنهادی که جمهوری اسلامی ارائه داده آن است که یک رفراندوم برگزار کنید و همۀ فلسطینی‌ها اعم از مسیحی و مسلمان و فِرَق دیگر بیایند سرنوشت خودشان را تعیین کنند، یعنی خود این مردم در نهایت باید تکلیف این نقطه عطف مهم جهان اسلام را مشخص کنند. از این لایه که پایین‌تر می‌آییم، باید ببینیم که این مردم چه کسانی هستند و چطور می‌شود با آن‌ها صحبت کرد و به آن‌ها نزدیک شد. ما چنین مسئله‌ای داریم. حتی مشخصاً با حزب‌الله لبنان _ که خیلی هم نزدیک هستیم و ما خودمان را از آن‌ها و آن‌ها خودشان را از ما می‌دانند _ هم چنین مسئله‌ای داریم. به‌ نظرم این عدم شناخت خیلی جدی است. به «سمیر»، که از بچه‌های حماس در برج‌المراجنه بود، گفتم: «ایران یک پیشنهادی برای فلسطین دارد، می‌دانی چیست؟» گفت: «نه». بعد توضیح دادم که پیشنهاد جمهوری اسلامی این است که همهٔ فلسطینی‌ها در رفراندوم شرکت کنند و قضیه را حل کنند. از این پیشنهاد استقبال کرد و گفت «اسلام پیروز است». یعنی اصلاً از پیشنهاد ایران خبر نداشت. 🆔 @Sourehmagazine
«حمید حسام» در ادبیات پایداری نام پُرآوازه‌ای است. «وقتی مهتاب گم شد»، «مهاجر سرزمین آفتاب»، «خداحافظ سالار» و «آب هرگز نمی‌میرد» تنها بخشی از آثار اوست. در این گفتار که در حقیقت مصاحبۀ محسن زیارتی با حمید حسام بوده است؛ حسام ابتدا از آنچه باعث حجاب افکندن بر روایت می‌شود سخن می‌گوید، سپس توضیح می‌دهد که چگونه می‌توان از این حجاب عبور کرد، در ادامه از آنچه در روایت ما از انقلاب مغفول مانده سخن می‌گوید و پس از آن، به لوازم مستندنگاری می‌پردازد. در پایان نیز، چالش‌های عینی در میدان روایت انقلاب اسلامی را توضیح می‌دهد. آنچه می‌خوانید، بخش ابتدایی این گفتار است. تنظیم این مصاحبه-گفتار بر عهدۀ «هانیه ملک‌محمدی» بوده است. ‌ برای مطالعهٔ کامل متن، به شمارهٔ هفدهم و هجدهم ماهنامهٔ سوره مراجعه کنید. این شماره را می‌توانید از کیوسک‌های مطبوعاتی سراسر کشور و یا از طریق سفارش از صفحات ماهنامهٔ سوره در اینستاگرام و پیام‌رسان‌های بله، ایتا و تلگرام تهیه کنید. ‌‌ 🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
«حمید حسام» در ادبیات پایداری نام پُرآوازه‌ای است. «وقتی مهتاب گم شد»، «مهاجر سرزمین آفتاب»، «خداحاف
گاهی تفکیک سه‌گانه‌ای در روایت وجود دارد: «واقعه»، «خاطره‌گو» و «راوی». البته در نگاه بنده و عموم نویسندگان، تقسیم‌بندی عنوانیِ مختلفی به روایت وجود دارد. در ابتدا باید به تفکیک قالب «دیگرنوشت» و «خودنوشت» توجه کرد. خودنوشت به‌معنای وحدت نگارش و سوژه است. در دیگرنوشت، واقعه با یک واسطه روایت می‌شود و سوژه جدا از نویسنده قرار دارد؛ اما در چنین فرضی، راوی نویسنده نبوده و «سوژه» و «شخصیت اصلی» است. از این‌جا قصۀ حجاب‌های موجود در روایت‌ها شروع می‌شود. به‌عبارتی دیگر، در قالب و ساختار دیگرنوشت، نویسنده بیرون از ماجراست. در عین حال این «بیرون‌بودن» حُسن است؛ چون نویسنده باید بی‌طرف و خالی از تعصب باشد. یعنی منی که با سوژه زیست کرده‌ام و در رزم با او بوده‌ام، باید خود را از دوستی‌ها، صمیمیت‌ها و پسندهای شخصی خود خالی کنم. این نکته‌ای کلیدی است. بخشی از آفت‌های ما به همین مسئله برمی‌گردد. یعنی من که از شهید «حاج میرزامحمد سلگی» در کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» می‌نویسم، با او در جنگ زندگی کرده‌ام. این مسئله یک حسن و یک اشکال دارد. حسنش این است که به من تصویری واقعی و ملموس از اتفاقات مشروح اعطا می‌کند؛ اما اشکالش آن است که من به حب، علاقه‌ و ارادتی به او رسیده‌ام که آن حب، ممکن است قلم را به‌سمتی بچرخاند که تصویر دقیق و درستی از او به من ندهد. من او را می‌خواهم آن‌گونه‌ای که دوست دارم، ببینم؛ نه آن‌گونه که هست! این مسئله دربارۀ «حاج‌قاسم» ظهور و بروز بسیار بیشتری دارد. حاج‌قاسم شخصیت درخشان، بزرگ و منحصربه‌فردی است که هرکس از او می‌نویسد، باید متعهد باشد که از خود روایت‌سازی نکند و با فرض زیست و نزدیکی به ایشان، وقایع را آن‌گونه که بوده، گزارش ‌کند. اما گاهی نویسنده می‌خواهد کارهای نکرده‌ای را به او نسبت دهد که آن مرد بزرگ را بزرگ‌تر کند. از طرفی حاج‌قاسم حضور ندارد که بر این روایات صحه بگذارد و همچنین ممکن است هیچ سند مکتوبی برای راستی‌آزمایی از آن ماجرا وجود نداشته باشد. گاهی برای نویسنده این‌چنین شیطنت‌هایی، به تعبیر بنده، «شیطنت‌های قلم» پیش می‌آید. متأسفانه چنین ‌چیزی گاهی از زاویۀ ارادت‌هاست. به‌ همین دلیل سوژه را بزر‌گ‌تر از چیزی که هست، نشان می‌دهد. منظری دیگر از شیطنت قلم که به‌عبارتی واقعیت را قلب می‌کند، روایت ما از فردی است که در حجاب معاصرت با او قرار داریم. این عکس مثال اول است؛ بدین ‌معنا که هم‌نسل و هم‌عصر بودن سوژه با کسانی که او را می‌شناختند، شخصیت را کوچک‌تر از قدوقواره‌اش در ذهن کسانی که با او زندگی کرده‌اند، نشان می‌دهد. این روزمرگی و حجاب معاصرت است. وقتی از ماجرا فاصله می‌گیریم، درخشش آن را می‌فهمیم. در حالت عادی می‌گوییم که «او با ما بود و یک فرد معمولی است!» تا این‌که بزرگی بیاید و مهر تأییدی بر منش، روش و خلق آن فرد بزند. به‌عنوان مثال آقا جمله‌ای قریب به این مضمون را دربارۀ «شهید چیت‌سازیان» دارند: «علی چیت‌سازیان عشق من است.» این‌جاست که همه برحسب دل‌دادگی، او را آن گونه که بود می‌بینند؛ این در حالی است که تا دهۀ ۷۰، کسی او را در سطح ملی نمی‌شناخت که این نشناختن ناشی از همان حجاب معاصرت بود. در قصۀ بود و نمود، «سعدی» گفته است: «به اندازۀ بود، باید نمود خجالت نبرد آن‌که که ننمود و بود» متعادل دیدن واقعیت شخصیت فرد، با چیزی که نویسنده باید تحقیق کند و به آن برسد، نکته‌ای کلیدی است. نه بیشتر و نه کمتر باید از شخصیت روایت کرد. اما این حرف تنها صورت‌مسئله بوده و درمان نیست! من به‌عنوان مثال به این رسیده‌ام که «علی خوش‌لفظ» را باید آن‌قدر که هست، نشان دهم؛ نه ارادت‌ورزی کنم و نه کم‌فروشی؛ یعنی نگویم او مثل من است و چرا خود را برای او به زحمت بیندازم. بعد از مصاحبه و تحقیق است که حجاب‌ها کنار می‌رود و می‌بینم او را به‌اندازۀ واقعیت‌هایش نمی‌شناختم. 🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
‌ تابستان امسال کتاب تازه‌ای روی پیش‌خوان کتاب‌فروشی‌ها قرار گرفت؛ کتابی که تصویر «علی شریعتی» روی محافظ قرمزرنگ جلد آن، توجه مخاطب را جلب می‌کند و البته نام نویسنده و پرداختن وی به چنین موضوعی، روبه‌روی پیش‌خوان کتاب‌فروشی‌ها به چشم می‌آید. برای هر کسی که اندک مطالعه‌ای درخصوص تاریخ معاصر ایران داشته باشد، نام علی شریعتی، نام بیگانه‌ای نیست و به همان اندازه که نام‌آشناست، محل بحث و اختلاف نظر نیز است، آن‌‌قدر که هرکس قصد دارد روایت مدنظر خود را از شریعتی، به روایت غالب تبدیل سازد. ایستادن شریعتی در جایگاه یک روشن‌فکر مسلمان، شدت این تضارب را بیشتر می‌کند؛ چراکه او در روزهای پرتلاطم مبارزات فکری و انقلابی دهۀ ۴۰ و ۵۰، در دوگانۀ بحث‌برانگیز عصر حیاتش، یعنی دوگانۀ روشن‌فکربودن یا مسلمان‌بودن، روشن‌فکرِ مسلمان‌ بودن را برگزیده است. چنین وضعیتی شریعتی را در زمان حیاتش نیز آماج انتقادات بسیاری قرار داده بود؛ به‌گونه‌ای که مارکسیست‌ها به‌دلیل اسلام‌گرایی وی، او را مرتجع می‌نامیدند و لیبرال‌ها کار او را غیرعقلانی می‌دیدند. کتاب «روشن‌فکر مسلح»، اثر تازۀ محمد قوچانی، نیز تلاشی برای شناخت شریعتی است. نویسنده سعی دارد پرتره‌ای دیگر از شریعتی رسم کند. کتابی که در حقیقت نسخۀ بسط‌یافته و مفصل‌تر‌ از مقاله‌ای است که در تیرماه ۱۳۹۶ تحت همین نام در «مهرنامه» به چاپ رسید. زینب شوندی، در صفحۀ «نوشتار» شمارۀ «17و18» سوره، تلاش کرده با بررسی این کتاب، نشان دهد که چرا نسخۀ محمد قوچانی از شریعتی، نسخۀ دقیق و قابل اتکایی نیست و تصویری غیرواقعی از او ترسیم می‌کند تا نتایج مد نظر و از پیش‌معین‌شدۀ خود را از آن استنباط کند. ‌ برای مطالعهٔ کامل متن، به شمارهٔ هفدهم و هجدهم ماهنامهٔ سوره مراجعه کنید. این شماره را می‌توانید از کیوسک‌های مطبوعاتی سراسر کشور و یا از طریق سفارش از صفحات ماهنامهٔ سوره در اینستاگرام و پیام‌رسان‌های بله، ایتا و تلگرام تهیه کنید. ‌‌ 🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
بخشی از متن؛ این اولین باری نیست که «محمد قوچانی» پروندۀ چپ ایرانی را روی میز تحریریه‌اش گذاشته است و البته شریعتی هم اولین شخصیت تاریخی‌ای نیست که به‌واسطۀ اصطکاک با ایدۀ لیبرالیسم، سیبل نوشته‌های قوچانی قرار می‌گیرد. پروندۀ ویژۀ بنیان‌گذاران اسلام سیاسی که دستورکار جدید اوست، نشان می‌دهد که این بار نیز شخصیت‌های تاریخی و روایت آن‌ها، صرفاً مستمسک تازۀ نویسنده برای بیان مجدد و دفاع از ایدۀ لیبرال‌دموکراسیِ مطلوب از نگاه قوچانی هستند. همه‌چیز در خدمت آقای نویسنده قرار گرفته تا به دیگرباره تأکید کند هر ایده‌ای و جریانی غیر از مسیر مطلوب او، سیر قهقرایی دارد و همۀ مسیرها به غیر از نشانی‌ای که او می‌دهد، به ترکستان ختم می‌شود؛ حتی به قیمت این‌که شریعتی را صاحب افکار سلفی‌گرایانه و بدین‌وسیله منشأ غیرمستقیم گروه‌های افراطی و موحشی همچون داعش جا بزند.(روشنفکر مسلح؛ صفحات 60، 157 و 158)  در ادامه نیز برای تلطیف ادعای اولیۀ خویش و همچنین در توجیه آن می‌گوید: «بدون شک سیمای علی شریعتی با سیمای ابوبکر بغدادی نسبتی ندارد و به‌احتمال زیاد علی شریعتی در زندگی شخصی و شاید اجتماعی و با احتمال کمتری در زندگی سیاسی‌اش انسانی آزادی‌خواه بوده...؛ اما اگر قضاوت ما دربارۀ علی شریعتی بی‌رحمانه است، از قضاوت او دربارۀ شاه‌عباس، بی‌رحمانه‌تر و منصفانه‌تر نیست.»(روشنفکر مسلح؛ صفحۀ 191) قوچانی در «روشن‌فکر مسلح» درصدد اثبات این گزاره است که شریعتی روشن‌فکری مسلح است و به‌اندازه‌ای که مسلح است، روشن‌فکر نیست! و هر اندازه که شخصیت‌های تاریخی همچون مطهری و بازرگان، در اعیان‌نشین تهران خانه می‌گرفتند و بنز سوار می‌شدند و از فلسفه سخن می‌گفتند، روشن‌فکرترند از شریعتی که بر مبارزۀ مسلحانه تأکید داشته است. نویسنده در تداوم ایدۀ دوگانۀ اسلام فرهنگی و اسلام ایدئولوژیک، مطهری را نمایندۀ اسلام فرهنگی و مصلحانه و شریعتی را نمایندۀ اسلام ایدئولوژیک و مسلحانه می‌داند. او می‌نویسد: «مطهری برخلاف شریعتی محرومیت و استضعاف را یک ارزش نمی‌دانست که محرومان را رهبران تاریخ قلمداد کند... . مطهری خود نیز متظاهر به فقر نبود. از قم به تهران آمد و برخلاف توصیۀ متظاهران به فقر در شمال شهر خانه خرید و از اتومبیل مناسبی برای رفت‌وآمد استفاده کرد.» (روشنفکر مسلح؛ صفحۀ 22 و 23)  او در بخشی دیگر تأکید می‌کند: «شریعتی بذر مبارزۀ مسلحانه را کاشته است، بدون شک او با ترور مطهری مخالف بود و خود نیز از خشونت بری بود؛ اما سلاح را او به دست مهاجمان داده است.»  (روشنفکر مسلح؛ صفحۀ 22) او در بخشی از کتاب، ایدۀ شریعتی را با مبارزۀ مسلحانه در برابر مبارزۀ فرهنگی، مترادف می‌داند و می‌گوید: «در دهۀ ۶۰، محمدعلی نجفی "سربداران" را می‌سازد؛ سریالی تلویزیونی که صورت اولیه و نمایش آن به‌صورت تئاتر تحت نظارت مستقیم علی شریعتی در حسینیۀ ارشاد ساخته شد و پس از مرگ شریعتی به دست شاگردانش در صدا‌و‌سیمای جمهوری اسلامی به‌صورت سریال درآمد... . [سریال سربداران] رسماً در تلویزیون مبارزۀ مسلحانه را در برابر مبارزۀ مصلحانه ترویج می‌کرد.» (روشنفکر مسلح؛ صفحۀ 38 و 39)
یکی از استنادات نویسنده برای مسلح‌دانستن شریعتی، نقل‌قولی است از «ابوذر غفاری» که توسط او در یکی از سخنرانی‌هایش انجام می‌شود، به این مضمون: «در شگفتم از کسی که نان در خانه‌اش نمی‌یابد و با شمشیر آخته بر مردم نمی‌شورد» و معتقد است که شریعتی به این وسیله در حال برساخت ابوذر به‌عنوان یک اسطورۀ مبارزۀ مسلحانه است.(روشنفکر مسلح؛ صفحۀ 21) نمی‌توان کتمان کرد که تأکید بر رسالت اجتماعی و مسئولیت جمعی در مقابل انواع مظالم موجود در جامعه و رویکرد فردگرایی، مورد تأکید شریعتی بوده است؛ با این حال ساده‌انگاری است که با نگاه صرف بر یک روایت، دربارۀ شریعتی، ایده‌های او را جمع‌بندی کنیم. موارد متعددی از نص صریح متون به‌جامانده از شریعتی وجود دارد که مؤید تأکید او بر اهمیت کار فرهنگی و آگاهی‌بخشی است. برای مثال او در نامه‌ای خطاب به فرزندش احسان، در دفاع از جایگاه معلمی خود می‌نویسد: «هرچند به‌ظاهر آن‌ها [روشن‌فکران] هم حرف می‌زنند، یعنی فقط می‌نویسند و می‌گویند و این‌ها هم فقط حرف می‌زنند؛ اما نباید مثل نیمه‌روشن‌فکرانی که از کلمات فقط صدای حروفش را می‌شنوند و سپس حوصله‌شان سر می‌رود و فریاد می‌زنند: "حرف بس است"، عمل کرد. متوجه نبود که حرف داریم و حرف. حرفی داریم که حرف است و حرف هم می‌ماند، حرفی داریم که عمل می‌زایاند و حرکت می‌آفریند و بیداری می‌دهد و رسواگری می‌کند و حرفی داریم که خودِ زدنش عمل است... . وانگهی عمل یک نویسنده، عمل یک سخنران، عمل یک مترجم، عمل یک معلم، عمل یک ایدئولوگ و رهبر فکری، عمل یک مورخ، عمل یک روشن‌فکر، حرف‌زدن است. حقیقت را با گلولۀ کلمات آتشین بر سپاه سیاه شب کوفتن، جهل را پاره‌کردن و به‌آتش‌کشیدن و با شعلۀ اندیشه، شب را آتش‌زدن و زمستان را گرم‌کردن و در یک کلمه پیام را به گوش خلق رساندن. مگر پیامبران که تاریخ‌ها را دگرگون کرده‌اند و زمان‌ها را خلق و تمدن‌ها را بنیاد، جز پیام را ابلاغ کردند؟ روشن‌فکر، پیامبر زمان خویش و جامعۀ خویش است.» در روزهای متلاطم مبارزات انقلابی علیه رژیم پهلوی، شریعتی موضع مبارزۀ خود را سکوی تدریس کلاس دانشگاه، منبر حسینیۀ ارشاد و حتی تئاتر دانشجویی می‌داند و در شکل‌گیری، تمرین، انتخاب بازیگر و اجرای نهایی تئاتر «بار دیگر ابوذر» به‌دقت و به‌تفصیل مشارکت می‌کند. تأکید بر آگاهی‌بخشی و کار فرهنگی برای شریعتی انتخابی بدون هزینه نیست. او که به‌عنوان استاد دانشگاه و سخنران حسینیۀ ارشاد با جوانان و دانشجویان بسیاری در ارتباط است، به‌دلیل تکیۀ صرف بر سخنرانی، توسط جوانانِ آن روزگار بارها مورد عتاب قرار می‌گیرد. در چندین مورد دانشجویان شریعتی که برخی از آنان عضو یا طرف‌دار سازمان مجاهدین بودند، یا شخصاً با وی درگیر شدند یا در سخنرانی‌های وی اخلال کردند. یک روز بعد از تیرباران «حنیف‌نژاد» و کادر رهبری مجاهدین، یکی از دختران حاضر در ارشاد در اثنای درس چهاردهم اسلام‌شناسی از جا برخاست و فریاد زد: «استاد، امروز دیگر روزی است که ما باید قیام کنیم و روزی نیست که ساکت بنشینیم! امروز عزیزترین فرزندان ایران و مجاهدین عزیز اسلام کشته می‌شوند!»
داستان «احمد رضایی» نیز سکانسی متأثرکننده از درگیری شریعتی با شاگردان خود است: «در یکی از غروب‌های سرد جمعه آذرماه ۱۳۵۰، این عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین در مقابل ساختمان حسینیۀ ارشاد با شریعتی برخورد کرد و در همین فرصت شریعتی را به‌خاطر سرگرم‌کردن جوانان با حرف‌های پوچ و بی‌معنی و بازداشتن آنان از مبارزۀ مسلحانه و برآوردن منافع حکومت، به باد سرزنش و شماتت گرفت.»  سرانجام رضایی در محاصرۀ امنیتی رژیم، با نارنجک انتحاری کشته می‌شود و دو برادر وی نیز تیرباران می‌شوند و در چنین شرایطی است که شریعتی سخنرانی معروف «شهادت» خود را با صدایی لرزان و بغضی در گلو، در حسینیۀ ارشاد ایراد می‌کند. مارکسیست‌های انقلابی، از علی شریعتی و کسانی که به‌جای عمل انقلابی فقط در مورد آن حرف می‌زدند، به‌عنوان «روشن‌فکران خرده‌بورژوا» یا «گنده‌دماغان روشن‌فکر» انتقاد می‌کردند  و شریعتی را به تخدیر جوانان و حتی همراهی با ساواک محکوم کردند و سخنرانی‌های شریعتی را «لالایی» می‌خواندند.  از پس همین فشارها از اعضای سازمان مجاهدین بود که شریعتی در پاسخ به آن‌ها و در دفاع از عملکرد خود، متن «خودسازی انقلابی» را تقریر کرد. باید تأمل کرد که در چنین شرایطی، او چرا انتخاب می‌کند که محمد حنیف‌نژاد نباشد و علی شریعتی باشد و به‌جای یک چریک در خانۀ تیمی، معلمی باشد در حسینیۀ ارشاد؟ درست در همین احوالات است که شریعتی آماج حملات عزیزترین شاگردان خود قرار می‌گیرد و در نهایت برای شاگردان کشته‌‌شدۀ خود که وی را محکوم به بی‌عملی می‌کردند، مرثیه می‌سراید. این‌جاست که نویسندۀ کتاب «روشن‌فکر مسلح»، داستان «حسن و محبوبۀ»‌ شریعتی را که ادای احترامی داستان‎گونه به شاگردان از‌دست‌رفتۀ اوست، مستندِ استدلال خود برای حمایت شریعتی از گروه‌های مسلحانه قرار می‌دهد؛ اما از دیالوگ انتقادی شریعتی با بسیاری از شاگردان خود و اعضای سازمان مجاهدین بر سر نقد مارکسیست‌شدن ایشان و مخالفت با مبارزۀ مسلحانه چیزی نمی‌گوید. بله، می‌توان شریعتی را مسلح دانست؛ اما روشن‌فکری مسلح به سلاح کلمه. 🆔 @Sourehmagazine
سریال «آقای قاضی» بیش از هر چیز از دل دیالکتیک داده و درام ساخته شده است؛ ترکیبی از پرونده‌های حقوقی با درام دادگاهی تلویزیونی. رد این تضاد را می‌توان در زیست «سجاد مهرگان» هم پیدا کرد؛ دانش‌آموختۀ فیزیک که سربازی‌اش را در سازمان انرژی اتمی گذرانده و هم‌زمان علایق سینه‌فیلی‌اش را با کار در فضای ژورنالیسم سینمایی پی‌گیری کرده است. سریال «آقای قاضی» نخستین تجربۀ جدی مهرگان در سریال‌سازی در مقام کارگردان است که تاکنون دو فصل از آن ساخته و پخش شده و با استقبال خوب مخاطبان همراه شده است. ‌ فردین آریش در شمارۀ «۱۷و۱۸» سوره به سراغ سجاد مهرگان رفته و با او به گفت‌وگو نشسته است. کارگردان «آقای قاضی» در این گفت‌وگوی مفصل دربارۀ مسائل مختلفی سخن گفته؛ از نحوۀ اتصال و دل‌بستگی او به تصویر متحرک، مختصات سینمای مورد‌علاقه‌اش و چگونگی امتداد‌یافتن پژوهش و مطالعاتش با مقولۀ تولید تا شیوۀ تولید سریال «آقای قاضی» و ملاحظات و چالش‌های سریال‌سازی در ایران. ‌ برای مطالعهٔ کامل متن، به شمارهٔ هفدهم و هجدهم ماهنامهٔ سوره مراجعه کنید. این شماره را می‌توانید از کیوسک‌های مطبوعاتی سراسر کشور و یا از طریق سفارش از صفحات ماهنامهٔ سوره در اینستاگرام و پیام‌رسان‌های بله، ایتا و تلگرام تهیه کنید. ‌‌ 🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
سریال «آقای قاضی» بیش از هر چیز از دل دیالکتیک داده و درام ساخته شده است؛ ترکیبی از پرونده‌های حقوقی
بخشی از مصاحبه؛ سوره: این‌طور به نظر می‌رسد که انگار سریال «آقای قاضی» ادامه یا خروجی مطالعات و دل‌بستگی‌های پژوهشی شما در حوزۀ تصویر و سینماست. می‌توانیم بگوییم پروژۀ «آقای قاضی» ادامۀ واقعی آن ایده‌هاست؟ مهرگان: پروژۀ «آقای قاضی» نتیجۀ فکرکردن من به سینما بود. همیشه احساس می‌کردم که ما مدیوم تلویزیون را هم خیلی خوب نمی‌فهمیم. کارهایی هم که در سال‌های اخیر می‌سازیم، خیلی تلویزیونی نیستند و اصلاً به این مدیوم نمی‌آیند. تلویزیون باید برادر بزرگ خانواده باشد. در حالی که فکر کردیم تلویزیون پدر یا پدربزرگ است. تلویزیون باید یک‌سری حرف‌ها بزند، بچه‌ها روبه‌رویش بنشینند و گوش بدهند؛ حالا اگر پدرِ شیرینی باشد، با قصه می‌گوید و اگر پدرِ شیرینی نباشد، با تهدید می‌گوید. اما جنس تلویزیون این است که برادر بزرگ باشد. کسی که تو می‌توانی پایت را جلویش دراز کنی و با شوخی با تو حرف می‌زند و با تو بازی می‌کند. تلویزیون، مدیوم میخکوب‌کردن نیست. تلویزیون برودکست رایگان است. وقتی پول نمی‌گیری، قرار نیست میخکوب هم کنی. سوره: این به‌خاطر اشتباه‌گرفتن مدیوم‌ها هم هست. در حالی که تلویزیون‌دیدن برخلاف سینمارفتن آیین‌مند هم نیست. مهرگان: حتی پلتفرم‌ها هم آیین‌مند نیستند. خلاصه، این ذهن‌مشغولیِ همیشۀ من بوده است. من مدام به مدیوم منبر فکر می‌کردم؛ این‌که مثلاً با منبر چه‌کار می‌شود کرد. فکر می‌کردم تلویزیون هم نوعی منبر است و با منبر تلویزیون می‌شود چه‌کار کرد. منبرهای درست ما، مثلاً منبر آقای کافی چه شکلی بوده است؟ چه ویژگی‌هایی داشته که این‌قدر برای مردم جذاب بوده است؟ منبر آقای انصاریان چه ویژگی‌هایی دارد؟ به این رسیدم که آن‌ها قصه‌های روان می‌گفتند، قصه‌های پیچیده نمی‌گفتند. در هالیوود به آن، processing fluency می‌گویند. می‌گویند قصه باید روان‌پردازش باشد و معتقدند قصه‌ای که روان‌پردازش نباشد، اصلاً به درد مخاطب عموم نمی‌خورد. این اشخاص در منبرهایشان برای شما شخصیت نمی‌سازند، بلکه تیپ می‌سازند. همه تیپ هستند. منبرهای کافی پُر از تیپ است و اساساً تلویزیون هم محل تیپ‌سازی است. با آمدن تلویزیون همۀ این تیپ‌ها از سینما به تلویزیون می‌روند و تلویزیون با تیپ رشد می‌کند. تلویزیون تیپ‌محور است، مثل همان مدیوم منبر. تو در منبر اصلاً فرصت این را نداری که بخواهی شخصیت و ابعاد پیچیدۀ آن را باز کنی. من فهمیدم که ما باید تیپ بسازیم. در تلویزیون تو باید رمان را از وسط باز کنی. نباید رمان را از اول شروع به خواندن کنی. مخاطب اصلاً حوصله ندارد. حوصله هم داشته باشد، تمرکز ندارد. او می‌خواهد چایش را بخورد و فیلمش را نگاه کند. مخاطب می‌خواهد با همسرش حرف بزند و فیلم تو را هم ببیند. می‌خواهد با گوشی‌اش بازی کند و فیلمت را ببیند. پس دغدغۀ اصلی من برای این‌که سمت سریال «آقای قاضی» رفتم، فهم مدیوم بود. آثاری که این سال‌ها در تلویزیون می‌بینیم نه قصۀ روانی دارد، نه تیپ دارد. همه زور می‌زنند که شخصیت بسازند، در حالی که تلویزیون اصلاً جای شخصیت نیست. بعد از ساختن «آقای قاضی» همه به من می‌گفتند تلویزیون فقط جای این کارهاست. از مدیران صدا و سیما زیاد شنیدم که تلویزیون باید این کارها را بسازد. نکتۀ بعدی این بود که تلویزیون اصلاً جای کَله نیست! «چهره» در تلویزیون اصلاً مهم نیست. شما کدام سریال تلویزیونی را می‌بینید که به‌خاطر چهره‌اش شناخته شده باشد؟ در تاریخ تلویزیون ایران کدام سریال است؟ معنای حرفم این نیست که بازیگر مهم نیست، به این معناست که چهره مهم نیست. بازیگر حتماً مهم است. مخاطب توانمندی بازیگر را نگاه می‌کند. مخاطب توانایی داریوش ارجمند را نگاه می‌کند، نه شهرت داریوش ارجمند را. حسین یاری بعد از سریال «شب دهم»، حسین یاری شد، قبلش اصلاً چهره نبوده است. ما الان می‌نشینیم می‌گوییم آن سریال چون حسین یاری داشت، دیده شد. این چه تفکر غلطی است که ما باور کرده‌ایم؟ الان سرمایه‌گذار برای ساخت کار تلویزیونی می‌گوید چند چهره هم بگذارید. یکی از دغدغه‌های من این بود که یک بار دیگر ثابت کنم بدون حضور افراد چهره نیز می‌شود کاری را بالا آورد، به‌نحوی که مردم دوست داشته باشند. زمانی که این توضیحات را به مدیران وقت سازمان صدا و سیما می‌دادم، آن‌ها به من می‌گفتند: «تو سفت‌و‌سخت پای حرفت ایستاده‌ای که می‌خواهی تک‌لوکیشن باشی، نمی‌خواهی از چهره در کارت استفاده کنی، مطمئن هم هستی کارت دیده می‌شود! تو داری تمام ویژگی‌های نادیده‌گرفته‌شدن را جمع می‌کنی!» اما خب در نهایت اعتماد کردند. از زمانی که «آقای قاضی» پخش شد و مخاطب آورد، معادلات هم عوض شد. الان این باور وجود دارد که تو می‌توانی قصه بگویی و مخاطب جذب کنی. قصه‌های ساده بگو. نیازی به قصه‌های پیچیده هم نیست. بازیگر چهره نداشته باش، ولی بازیگر خوب داشته باش، آن وقت مخاطب هم تو را می‌بیند. 🆔 @Sourehmagazine