ـ عارفی که طِیُّالارض داشت ولی از دیگران یواشتر راه میرفت...
«در دانشگاه تهران برای یکی از عرفای بزرگ، مراسم بزرگداشتی برگزار شده بود. در آن مجلس، یکی از جوانها از فرزند آن عارف سؤال کرد که آقا، میگویند: «پدر شما طِیُّالارض داشتند»! ایشان به شوخی پاسخ میدهند: «بله، ایشان طِیُّالارض داشتند ولی از من یواشتر راه میرفتند.»
سپس ایشان داستان عجیبی را برای آن جوان نقل کردند و گفتند: «دایی بزرگ من حدود پنجاه سال قبل به هندوستان رفته بود و همراه او شخصی بود که بهنحوی موقوفههای امام رضا(ع) در دست او بود. در آنجا تصمیم میگیرند «جوکی»های هند را هم ببینند. به محلی میروند که در آنجا ریاضتهای جدّی میکشیدند. کسی را میبینند که شش ماه بود به آسمان نگاه میکرد! یا در میان آنها کسی بود که ظرفی از نجاسات روی آتش گذاشته بود و آن را هم میزد! میپرسند که چند وقت است این کار را میکند؟ پاسخ میدهد: «یک سال». بوی تعفّنی در آن فضا پیچیده بود؛ او مدام این ظرف را هم میزد و گاهی هم میچشید! وقتی آن شخصی که موقوفههای امام رضا(ع) دستش بود، این صحنه را دید بدش آمد و خودش را جمع کرد. مرتاض نگاهی به او کرد و گفت: این، نجستر است یا موقوفههای امام رضا که تو میخوری؟!».
فرزند آن عارف به آن جوان میگوید: «اگر میخواهید اینگونه شویم، برویم چنین ظرفی درست کنیم و با همدیگر هم بزنیم! اما اگر بندگی را میخواهید راه و رسم بندگی چیز دیگری است».
یعنی این که با ریاضت، بگویی در جیب من چیست یا در ذهن فلان شخص چه میگذرد، معیار حقانیت نیست. علم اولیاءِ خدا از این سنخ و مقوله نیست.»
#استاد_میرباقری
#تربیت_ولایی