🌴#قسمت_بیست_و_هشتم:تسبيحات حضرت زهرا سلام الله علیها 🌴
🌸راوی: امير سپهرنژاد
دوازدهم مهر 1359 است. دو روز بود كه ابراهيم مفقود شده! براي گرفتن خبر به ستاد اسراي جنگي رفتم اما بیفايده بود.
تا نيمههاي شب بيدار و خيلي ناراحت بودم. من ازصميمیترين دوستم هيچ خبري نداشتم.
بعــد از نماز صبح آمدم داخل محوطه. ســكوت عجيبــي در پادگان ابوذر حکم فرما بود.
روي خاكهای محوطه نشستم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور ميشد.
هوا هنوز روشن نشده بود. با صدايي درب پادگان باز شد و چند نفري وارد شدند.
ناخــدآگاه به درب پادگان نگاه كردم. تــوي گرگ و ميش هوا به چهره
آنها خيره شدم.
يكدفعــه از جــا پريدم! خودش بود، يكــي از آنها ابراهيم بــود. دويدم و لحظاتي بعد در آغوش هم بوديم.
خوشــحالي آن لحظه قابل وصف نبود. ساعتي بعد در جمع بچهها نشستيم.
ابراهيم ماجراي اين سه روز را تعريف ميكرد:
با يك نفربر رفته بوديم جلو، نميدانستيم عراقیها تا كجا آمدهاند.
كنار يك تپه محاصره شــديم، نزديك به يكصد عراقــي از بالاي تپه و از داخل دشت شليك میكردند.
ما پنج نفرهم دركنار تپه در چالهاي سنگر گرفتيم و شليك میكرديم.
تا غروب مقاومت كرديم، با تاريك شدن هوا عراقیها عقبنشيني كردند.
دو نفر از همراهان ما كه راه را بلد بودند شهيد شدند.
از سنگر بيرون آمديم، كسي آن اطراف نبود. به پشت تپه و ميان درختها رفتيم.
در آنجا پيكر شهدا را مخفي كرديم. خسته و گرسنه بوديم. از مسير غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خوانديم.
بعد از نماز به دوســتانم گفتم: براي رفع اين گرفتاریها با دقت تســبيحات حضرت زهرا سلام الله علیها را بگوئيد.
بعد ادامه دادم: اين تسبيحات را پيامبر، زماني به دخترشان تعليم فرمودند كه ايشان گرفتار مشكلات و سختیهاي بسيار بودند.
👇👇