🔴 لحظات آخر سید علی قاضی طباطبایی
✍ فرزند ایشان که آن زمان 20 ساله بودند نقل میکند:
ایشان بعد از مدتی که بیمار بودند. یک شب به من گفتند امشب نخواب و بیدار باش. من متوجه نشدم که جریان چیست.
ساعتی از نیمه شب که گذشت پدرم من را صدا زد، رفتم و دیدم رو به قبله دراز کشیده و میگویند من در حال مرگ هستم و سفارش کرد که خانواده را بیدار نکنم و تا صبح بالای سرشان قرآن بخوانم.
من این موضوع را با کمال آرامش پذیرفتم و به کسی هیچ نگفتم و پیش او نشستم.
لحظاتی گذشت که به من فرمودند دارم راحت میشوم و این راحتی از طرف پاهایم شروع شده و به طرف بالا میآید و فقط قلبم درد میکند
سپس فرمودند: که رویم را بپوشان، من هم روی صورتشان را پوشاندم و ایشان از دنیا رفتند.
من با آرامش تا صبح پیش ایشان نشستم و قرآن خواندم تا آن که هنگام اذان صبح شد و خانواده آمدند و پرسیدند که جریان چیست و من هم گفتم که پدر فوت شده است و فریاد و سر و صدا از اهل خانه بلند شد و در آن لحظه تازه متوجه شدم چه اتفاقی افتاده و از مرگ پدرم بسیار متأثر شدم و بعد فهمیدم ایشان در من تصرف کرده بودند که آرامش داشته باشم.
📚 کتاب اسوه عارفان و کتاب عطش
🔵 موعظه شیخ مرتضی طالقانی
✍ مرحوم علامه محمد تقی جعفری در جوانی، در خدمت عارف اخلاقی بزرگوار، مرحوم شیخ مرتضی طالقانی بوده و تلمّذ میکرده است. نقل میکند: دو سه روز مانده به محرم، برای کسب درس وارد حجرة استاد شدم. پرسید: برای چه آمدی؟ گفتم: برای درس. گفت: تمام شد آقا جان، تمام شد.
من اول گمان کردم ایشان میگوید: درس به خاطر محرم تعطیل است. گفتم: استاد هنوز چند روزی تا محرم مانده است. فرمود: نه دیگر تمام شد. خر طالقان رفته و فقط پالانش مانده. روح رفته و فقط جسم مانده. بعد هم «لا اله الّا الله» گفت و اشکی ریخت. فهمیدم دارد خبر از مرگ خود و تعطیل شدن همیشگی درس میدهد. عرض کردم: آقا، پس یک درس دیگری به من بدهید و چیزی بفرمایید استفاده کنم. فرمود:
تا ز دستت میرسد شو کارگرچون فُتی از پای، خواهی زد به سر
تا جوانی و برایت مقدور است، کاری بکن وگرنه در پیری فقط بر سر زدن میماند.
📚 کتاب از احتضار تا عالم قبر
پ.ن:
🖊 #شهید_آیت_الله_دستغیب ره:
کار عمده انسان، تدارک سفر آخرت است. عمر هم یکبار بیشتر به انسان داده نمی شود. پس از رفتن، برگشتی در کار نیست.