eitaa logo
سبک زندگی دینی
123 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
22 فایل
آیدی ادمین: @mohammaddostmr
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ قیامت این چیزها را نمی‌داند! 🔻 مرحوم اواخر عمر دیگر نمی‌توانستند با پای خود جایی بروند و چون وسیله‌های امروزی نبود، ناچار کسی ایشان را کول می‌گرفت و به این طرف و آن طرف می‌برد. این کار مشکلی برای کسی نداشت چون بدن ایشان در آن ایام لاغر و نحیف شده بود. 🔸 یک روز جایی می‌رفتند. در کوچه‌ی شترداران کسی که ایشان را کول کرده بود، ظاهرا خسته می‌شود و مرحوم شیخ مرتضی را کنار کوچه به زمین می‌گذارد. بدن ایشان به دیوار کاهگلی خانه‌ی مجاور برخورد می‌کند و کمی خاک و پر کاه روی زمین می‌ریزد. ایشان با نگرانی درب آن خانه را می‌کوبند. صاحبخانه در را که باز می‌کند شیخ مرتضی را می‌شناسد. شیخ مرتضی می‌گویند من به دیوار خانه‌ی شما تکیه داده‌ام و کمی از خاک و کاهگل دیوار به زمین ریخته. بفرمایید چقدر باید بدهم تا جبران شود. صاحبخانه که به شیخ مرتضی ارادت داشت، می‌گوید اختیار دارید. منزل من متعلق به شماست. آقا در جواب می‌گویند این چیز‌ها را نمی‌داند. یا باید رضایت بدهی و حلال کنی یا باید خسارت بگیری». 📚 کتاب 📖 ص ۴۸ 👤
شاید حضرت عزرائیل عجله داشته باشد! 🔻 مرحوم شصت یا هفتاد سال پیش در همین تهران زندگی می‌کرد. پیرمردهایی هستند که از ایشان خاطراتی دارند و من با برخی از آن‌ها برخورد داشته‌ام. این مرحوم نقل می‌کند که یک بار بعد از نماز مغرب‌وعشا که مسئله می‌گفتم، یک مسئله را اشتباه گفتم. وقتی به منزل رفتم متوجه شدم که اشتباه گفته‌ام. همان شب راه افتاده و به در خانه‌ی مسجدی‌هایی که دوروبر منزل ایشان بودند و آن‌ها را می‌شناختند رفتند و به آن‌ها گفتند که آن مسئله را اشتباه گفته‌اند. به در چند خانه که رفتند، یک نفر به او گفت: حاج آقا چه عجله‌ای است، حالا فردا شب ما می‌آمدیم آن‌جا شما آن را تصحیح می‌کردید. گفت: شما عجله ندارید، شاید (ع) عجله داشته باشد و فرصت به فردا نرسد که من آن را تصحیح کنم! 👤
قیامت این چیزها را نمی‌داند! 🔻 مرحوم اواخر عمر دیگر نمی‌توانستند با پای خود جایی بروند و چون وسیله‌های امروزی نبود، ناچار کسی ایشان را کول می‌گرفت و به این طرف و آن طرف می‌برد. این کار مشکلی برای کسی نداشت چون بدن ایشان در آن ایام لاغر و نحیف شده بود. 🔸 یک روز جایی می‌رفتند. در کوچه‌ی شترداران کسی که ایشان را کول کرده بود، ظاهرا خسته می‌شود و مرحوم شیخ مرتضی را کنار کوچه به زمین می‌گذارد. بدن ایشان به دیوار کاهگلی خانه‌ی مجاور برخورد می‌کند و کمی خاک و پر کاه روی زمین می‌ریزد. ایشان با نگرانی درب آن خانه را می‌کوبند. صاحبخانه در را که باز می‌کند شیخ مرتضی را می‌شناسد. شیخ مرتضی می‌گویند من به دیوار خانه‌ی شما تکیه داده‌ام و کمی از خاک و کاهگل دیوار به زمین ریخته. بفرمایید چقدر باید بدهم تا جبران شود. صاحبخانه که به شیخ مرتضی ارادت داشت، می‌گوید اختیار دارید. منزل من متعلق به شماست. آقا در جواب می‌گویند این چیز‌ها را نمی‌داند. یا باید رضایت بدهی و حلال کنی یا باید خسارت بگیری». 📚 کتاب 📖 ص ۴۸ 👤