✳️ من هم بناست بمیرم...
🔻 شروع به تکاندن عبای خاکیاش کرد، من که از حرفزدن با او لذت میبردم، پرسیدم: «کجا بودی که عبایت اینقدر خاکی است؟»
- وادی السلام.
- آنجا مُرده داری؟
- نه.
- بیکاری؟
- نه.
- برای چه رفته بودی؟
کمی مکث کرد و گفت: «استادم در تبریز، دستور داده است که دستکم هفتهای یک بار به مقبرهها بروم.»
- که چه شود؟
- که یادم بیاید من هم بناست بمیرم.
📚 از کتاب #کهکشان_نیستی
📖 صفحات ۴۰ و ۴۱
👤 #محمدهادی_اصفهانی
پ.ن:
روزی نادرشاه با سیدهاشم خارکن روحانی نجف ملاقات کرد. نادر رو به سیدهاشم کرد و گفت: «شما واقعا همت کرده اید که از دنیا گذشته اید» سیدهاشم جواب داد: «برعکس،شما همت کرده اید که از آخرت گذشته اید.»
✳️ آخرین عمل
🔻 استادم برای توجه یافتن به عوالم برزخی، بهطور مضاعف بر مراقبهی بر #حلال و #حرام تأکید میکرد؛ سپس معتقد بود توجه به نفعِ اخروی داشتنِ هرآنچه انسان انجام میدهد، شاهراه بازشدن آسمانهای غیبی است و پس از اینها، دستور توجه به #مرگ را به من داده بود.
🔸 از آنجا بود که ارتباط من با وادی السلام و ارواح مؤمنان، ارتباطی عمیق و بیوقفه شد. استاد نظرش بر این بود که سالک باید آنقدر توجه به مرگ کند تا تمام افعالش به شکلی انجام گیرد که گویا این فعل، آخرین عملی است که او اجازه دارد در دنیا انجام دهد.
📚 از کتاب #کهکشان_نیستی | داستانی بر اساس زندگی #آیت_الله_قاضی_طباطبایی
📖 صفحات ۱۷۱ و ۱۷۲
👤 #محمدهادی_اصفهانی