از بابت این وقفهٔ دوباره و بی‌خبر عذر میخوام :< همگی آخرین روز تابستون‌تون‌ چطور گذشت ؟ ~

اهالی تقدیمی‌هاتون آمادست فرستادم جانونی ، امیدوارم کُلی دوستشون داشته باشید :″ )

‌ ‌★ ☆ ★

دلم کُلی براتون تنگ شده بود :<

این روزا جدی متوجه گذر زمان نمیشم ؛ بیشتر تایممو برای مدرسه و درسای اون روز میذارم ولی بنظرم بازم کافی نیست برای همین خیلی کم وقت میکنم به اینجا سر بزنم ): کاملاً یدفعه‌ای بودن مهر رو توی روتین و برنامه‌ هام حس میکنم ㅋ

بیاید دوباره بهش گوش بدیم ~

بعضی وقتا شاهدختِ توی برج به شاهزاده احتیاجی نداره ، بعضی وقتا این ملکهٔ شیطون‌صفت نیست که اونُ بالا توی برج زندانی کرده ، خود شاهدخته که که خودشُ توی برجِ بلند و دلگیر زیر آسمونِ گرفته زندانی کرده و کسی صدای کمک خواستنـاشو نمیشنوه ؛ این همون زمانی‌ـه که شاهدخت تصمیم میگیره خودشو نجات بده . بعضی وقتا این دختر اصلاً یه شاهدخت نیست بلکه فقط دختری با ذهن پریشونه ‌. اون خودش میتونه با شیطونا بجنگه و راهشُ از بالای برج به پایین باز کنه ‌، زمان میبره اما از پسش بر میاد . — نجات دادن خودم

𝖫𝗈𝗈𝗄 𝖺𝗍 𝗍𝗁𝖾 𝗌𝗄𝗒 𝗍𝗈𝗇𝗂𝗀𝗁𝗍 , 𝖺𝗅𝗅 𝗈𝖿 𝗍𝗁𝖾 𝗌𝗍𝖺𝗋𝗌 𝗁𝖺𝗏𝖾 𝖺 𝗋𝖾𝖺𝗌𝗈𝗇 , 𝖺 𝗋𝖾𝖺𝗌𝗈𝗇 𝗍𝗈 𝗌𝗁𝗂𝗇𝖾 . — ★

‌ ″ 𝖾𝗏𝖾𝗋𝗒𝗍𝗁𝗂𝗇𝗀 𝗂𝗌 𝗀𝗈𝗇𝗇𝖺 𝖻𝖾 𝖮𝖪 𐙚 ″ 🥨