آدم..
آه و دم
ینی به یک دم بنده ک باشی یا نباشی
ینی به یک دم وصله ک برسی به اون روزی ک کلی منتظرشی
ینی یک دم میبینی برنامه یک هفته ت بهم میریزه به خاطر یه اتفاق کوچولو
به آهی وصلی و به دمی
پس چرا دل همو بشکنیم؟
چرا همو آزار بدیم؟
چرا انقدر مغرور باشیم؟
چرا حرف دلمونو بهم نزنیم؟
آدمی ک الان هستو الان نیست
بیاین تا هستیم هوای همو داشته باشیم
#حرف_دل
#استارگرل_نوشت
♡@stargirll_nevesht♡
چقدر غرور بیجا بدرد نخوره..
فک کن من منتظر میشینم تا تو بهم پیام بدی و توام منتظر پیام منی..
چرا؟! چون کله هامون پر از غرور و توقع بیجاست..
چون من میگم چرا همش من و تو میگی چرا همش من..
ولی چرا یبار به این فکر نمیکنیم ک بابا دنیا دوروزه.. من، تو، دوستامون، آشناهامون، خانوادمون و همه اطرافیانمون ممکنه همین الان دیگه نباشیم..
چرا نباید غرورمون.. خودخواهیمون.. اخلاقای افتضاح این مدلی مونو کنار بزاریم و حال همو بپرسیم..
این روزا کسی احتیاج به حرف زدن های طولانیِ پر از غیبت نداره.. این روز ها ادم ها محتاج یدونه " سلام چطوری" هستن..
همین ک بیای توی پیامرسان و ببینی همونی ک منتظرشی یا حتی انتظاری هم ازش نداری به یادته و حالت براش مهمه..
چرا از هم دریغ میکنیم؟!
درحالی ک هممون دلتنگیم ..
و باز هم برای رفع دلتنگی هامون تلاشی نمیکنیم..
♡ دنیامون کلا دوروزه.. هرلحظه مون یه فرصته ک وقتی از دست رفت دیگه رفت..
♡ یکم.. فقط یکم باهم مهربون باشیم..
#قدیمی_نوشت
#استارگرل_نوشت
♡@stargirll_nevesht♡
جانانم..
مرگ،
کلمه عجیبیست! حس غریبیست!
پارادوکس میسازد!
نمیدانی خوشحال باشی از اینکه از این دنیای مملو از رنج و سختی رها شده؟!
یا اینکه ناراحت باشی که از دست دادهای و دیگر نداریاش!
روزی که رفتی، نه گریه کردم، نه داد و فریاد زدم. یک جور خنثی بودم!
اصلا چه کسی میگوید مرگ پایان است؟ جدایی است؟ فاصله است؟
وقتی که تو هر ثانیه در مغزم و قلبم جولان میدهی و حکمرانی میکنی. این یعنی زندهای!
فقط نفس نمیکشی!
فقط جسمت زیر خروارها خاک آرمیده است...
#قدیمی_نوشت
#استارگرل_نوشت
-تکه ای از یک رمان نانوشته..
♡@stargirll_nevesht♡
2.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وارد کتابخانه شد. نگاهش را بین قفسه ها چرخاند به امید دیدن آن دختر ریزنقش.. همانی که چند هفته پیش با یک نظر دل از کَفَش ربوده بود..
اما ندید. سر افکنده بین قفسه ها قدم زد.. گویی رد پای دخترک را به چشم میدید.. مقابل قفسه رمان های فانتزی ایستاد. کتابی که قبلا در دست دخترک بود را دید. آن را از لای کتاب ها بیرون کشید.. کتاب را باز کرد و عطر کاغذ که نه عطر دخترک در مشامش پیچید.. انگار که دختر این کتاب را پوشیده باشد.. نفس عمیقی کشید ناگهان صدایی مخملی بلند شد:《 اه لعنت به این قد》 نگاهش را برگرداند.. باورش نمیشد.. خودش بود.. دخترک دقیقا کنارش بود.. ذوق زده سعی کرد لبخندش را جمع کند تا مبادا صدای قلبش گوش دخترک را کر کند..
_《 میشه اون کتابو به من بدید؟》
دخترک از او خواهشی داشت.. با جان و دل پذیرا بود.. چرا که نه دخترک.. کتاب را که نه.. قلبم را به تو میدهم.. دست دراز کرد و کتاب را بیرون کشید و به دست دختر داد..
صدای دختر گوشش را نوازش میکرد: 《 خیلی ممنونم.. واقعا چرا انقدر قفسه های اینجا بلنده که من قدم بهشون نرسه.. واقعا ممنونم.. مرسی》
بدنش لرزید.. چشمانش هم.. قلبش هم.. لبخند بزرگی به صورتش نشست.. در ذهنش گذشت که نه قفسه ها بلند نیستد تو زیادی کوچکی..
و ترسید از بیشتر ماندن کنار دخترک.. از اینکه نکند کار دستش بدهد.. عجیب قلبش به در و دیوار سینه اش کوبیده میشد..
پا تند کرد قبل از اینکه رازش لو برود..
با همان لبخند
با همان عطری که لای کتاب بود...
#استارگرل_نوشت
♡@stargirll_nevesht♡
اسٺـارگـرݪنـۅشـٺ🌱☁️
- ♡@stargirll_nevesht♡
صدای سوختن هیزم ها گوشم را نوازش میکند.. یک ملودیِ طبیعیِ روحنواز..
با دو جام و یک شیشه نوشیدنی گوارا میآیی پشت سرم مینشینی..
جام ها را تا نصفه پر میکنی..
نگاهت نمیکنم.. چشمانم بسته است و به سکوتت گوش میدهم.. سکوت را میشکنی:{ با یه شبِ شعر موافقی؟! من بخونمو تو بنوازی!}
چشمانم را باز میکنم.. حتم دارم آسمان شب چشمانم ستاره باران شده.. قلقم را به دست آوردهای.. خوب میدانی چگونه قلبم را به بازی بگیری.. خوب میدانی برای ترکیب شب نشینی با چاشنی شعر و موسقی و آتش و می و من و تو جان میدهم..
_{ گاس.. خودتم میدونی جوابم چیه.. سوالت بیمورد بود!}
میخندی.. انگار که بامزه ترین لطفیه سال را شنیده باشی..
+{من تو رو نشناسم به چه درد میخورم لیدی؟!}
هنگام گفتن این جمله دستت را از روی شانه ام برمیداری.. بوسه ای بر گونه ام میچسبانی و برمیخیزی و به سمت اتاق میروی..
طولی نمیکشد که با دفتر شعرهایی که خودت سرودی و گیتار من برمیگردی..
گیتار را به دستم میدهی و باز در جایت یعنی پشت سرم مینشینی..
+{همون همیشگی؟}
_{همون همیشگی!}
کمی در جایم میچرخم به شانه ات تکیه میدهم.. صدای نفس هایت در صدای آتش حل شده و دلم را میبرد..
صدایت بلند میشود.. نرم است و سوزان.. حرارتش چندصد برابر شعلهایست که کنارمان میسوزد..
انگشتانم روی سیم های گیتار میرقصند..
کلماتی که از دهانت بیرون میآیند با نوای نوت های موسیقی یکی میشوند..
بَه که عجب ترکیبیست این ترکیب..
دلانیگز و دلبر..
سکوت میکنی..
انگشتانم هم از رقص روی سیم ها غافل میشوند..
قطره اشکی از چشمانم سقوط میکند..
همهجا سیاه میشود..
پلک میزنم..
هنوز شب است..
هنوز آتش در حال سوختن است..
هنوز دو جام روی میز است..
هنوز گیتار در دستم است..
فقط تو نیستی..
فقط صدایت در خانه پخش نمیشود..
فقط تکیهگاهم را از دست دادهام..
فقط جایت کنارم خالیست..
ای کاش که من و تو و زمان، در همان شب متوقف میشدیم..
#استارگرل_نوشت
♡@stargirll_nevesht🌱☁️
اسٺـارگـرݪنـۅشـٺ🌱☁️
- ♡@stargirll_nevesht🌱☁️
زمین سرد بود. با هر بار که پوست کف پایش با زمینِ سرد برخورد میکرد، لرز به تنش مینشست. دامن بلندش به دنبالش روی زمینِ سرد کشیده میشد.
طرهای از گیسوان بلند سیاهش که دیدش را تار میکند، پشت گوش میاندازد. صدایی نمیآید جز صدای نفس های دخترک!
گوشه پیشانی بلندش کبود شده بود و رد خون کنار لبش نشان از زخم تازه ای بود. لبان رنگ پریده اش میلرزیدند.
نگاه مرد از روی دختر برداشته نمیشد. دخترک دیگر نه از سرما بلکه از ترس میلرزید. اما در برابر ارباب بدترین کاری که میتوانست انجام دهد ترسیدن بود. چشمانش جایی را نمی بیند.
صدای ارباب بلند میشود: هی. جلوتو نگاه کن. دوست داری بمیری؟!
به محض شنیدن صدای زمخت مرد بغض گلویش را می فشارد. سریع چندبار سر تکان میدهد: نه نه، نه آقا؛ عذر میخوام. دیگه تکرار نمیشه.
مرد پوزخندی میزند. خوب میداند قربانی بعدی اش دارد چه تقلایی میکند، برای یک لحظه زندگی.. برای رهایی..
-خب. پس معلومه که دلت نمیخواد بمیری! پس باید چیکار کنی؟!
+به.. به تک تک دستوراتون عمل کنم! آقا!
-هوووومم آفرین رز. درست رو خوب یاد گرفتی. خوبه. خب حالا باید بری و اون قاب سفید رو از توی اتاق زیر پله بیاری. و تاکید کنم نباید صدایی ازت بشنوم!
+بله چشم آقا. ساکتِ ساکتم. قول میدم آقا. فقط اینکارو کنم میذارید بر...
-هیش رز.. حرف رفتن نزن. هنوز کار داریم باهم. برو!
دخترک با قدمهای لرزان و چشمان تار شده، بی خبر از چیزی که در اتاق به انتظارش است به سمت اتاق راه کج میکند.
در دل از خدا تمنا میکند تا مقداری رحم در دل ارباب مانده باشد و او را بیش از این نیازارد. نفس هایش سخت و سنگین بود. دستگیره در اتاق گویی یک تکه یخ باز لرز به وجودش می اندازد..
در را باز میکند و نفسش را حبس. بوی تعفن خون باعث میشود تمام محتویات معده اش به سمت دهانش هجوم بیاورند. چشمانش را میچرخاند به دنبال قاب سفید.. سعی میکند به انواع آلات شکنجه روی میز گوشه اتاق نگاه نکند. یا حتی به طنابی که از وسط سقف آویزان است. یا حتی چندمدل اسحله ای که به دیوار آویخته شده..
قاب را که میبیند سریع آن را برمیدارد.
ندایی از درونش بلند میشود: رز. تورو به خدا.. نگاهش نکن. سرنوشت تو قرار نیست اینجوری باشه.. تو نجات پیدا میکنی. مطمئن باش..
اما نمیتواند. همین که می آید قاب را برگرداند و به تصویر زل بزند صدای ارباب بلند میشود: رز؟! کجا موندی دختر. تو نباید اربابتو منتظر بذاری!!
پوزخند ارباب را میتواند تصور کند!
انگشتان مشت شده اش را به قاب میفشارد و از اتاق بیرون میرود.. با چند قدم بلند خودش را به مرد میرساند و رو به روی او می ایستد.
-خب آفرین رز. دختر خوبی هستی امروز! حالا باید بری قاب رو به دیوار رو به رو نصب کنی. میخوام کلکسیونم رو تکمیل کنی!
دخترک به خود میلرزد.. کلکسیون را باید تکمیل کند. خوب میداند معنی این جمله دوپهلو را.. کلکسیون را باید تکمیل کند!
#استارگرل_نوشت
♡@stargirll_nevesht🌱☁️
اسٺـارگـرݪنـۅشـٺ🌱☁️
- نقاشی از : @sabacb97 ♡@stargirll_nevesht🌱☁️
دخترک بهت زده بود. حتی پلک زدن هم برایش دشوار بود. قابل هضم نبود. دوست داشت یک گوشش در باشد و یک گوشش دروازه تا خارج کند از سرش هر آنچه را که شنیده است.
تمام چیزی که میخواست زندگی قبلی اش بود. زندگی دیشبش. همان شب که روی تخت گریه کرد. گریه کرد که خداوندا چرا یک چشمم نابیناست؟ چرا روی پوستم ترک های کبود دارم؟ چرا باید بخاطر چیزهایی که دلیلش را هم نمیدانم مورد تمسخر قرار بگیرم؟دوست و همبازی ای نداشته باشم؟ چرا باید مورد نفرت اطرافیان باشم؟ کاش تمام بشود..
و تمام شد. خداوند خواسته اش را اجابت کرد. تمام شد اما نشد آنچه دخترک میخواهد.
پرده برداشته شد از معمای دخترک. دلیل نابینا بودنش و ترک های پوستیاش و بدون دوست ماندنش و نفرت بی انتهایی که از دیگران میگیرد..
و حالا برای او یک شروع دوباره بود. باید قاتل روحش را پیدا میکرد و شیطان درونش را به فجیع ترین حالت ممکن به قتل میرساند.
#استارگرل_نوشت
♡@stargirll_nevesht🌱☁️