May 11
May 11
◇__________________♡_________________◇
|نوشتن از من؛|
|خوندن از شما!|
~ سلام و خوشآمد به شما مهمان های عزیزکرده!
~ اینجا قراره شاهد آنچه باشید که توسط ذهن و قلم بنده آفریده میشوند..
~ممکنه گاهی با #یک_فنجان_بیکلام از شما پذیرایی کنم تا به همراه نوشته ها گوارای روحتون بشه..
~ و همچنین این قلمِ خسته سالهاست که با بنده قهر کرده و دل به دلدار نمیدهد.. پس برای منت کشی گاهی بعضی ویدیو یا تصاویری که اهرم فشار بر این قلمِ دلمرده هستند رو هم مشاهده میکنید.
~در آخر قلم ها ناز دارند.. با شنیدن تعریف و تمجید و نقد و نظرهای شما جان به جانشون افزوده میشود.. پس این قلم محتاج رو ناامید نکنید..
https://harfeto.timefriend.net/17055619799518
~مَحفِل؛ مکانی برای ارتباط شما و من!
◇__________________♡_________________◇
آدم..
آه و دم
ینی به یک دم بنده ک باشی یا نباشی
ینی به یک دم وصله ک برسی به اون روزی ک کلی منتظرشی
ینی یک دم میبینی برنامه یک هفته ت بهم میریزه به خاطر یه اتفاق کوچولو
به آهی وصلی و به دمی
پس چرا دل همو بشکنیم؟
چرا همو آزار بدیم؟
چرا انقدر مغرور باشیم؟
چرا حرف دلمونو بهم نزنیم؟
آدمی ک الان هستو الان نیست
بیاین تا هستیم هوای همو داشته باشیم
#حرف_دل
#استارگرل_نوشت
♡@stargirll_nevesht♡
چقدر غرور بیجا بدرد نخوره..
فک کن من منتظر میشینم تا تو بهم پیام بدی و توام منتظر پیام منی..
چرا؟! چون کله هامون پر از غرور و توقع بیجاست..
چون من میگم چرا همش من و تو میگی چرا همش من..
ولی چرا یبار به این فکر نمیکنیم ک بابا دنیا دوروزه.. من، تو، دوستامون، آشناهامون، خانوادمون و همه اطرافیانمون ممکنه همین الان دیگه نباشیم..
چرا نباید غرورمون.. خودخواهیمون.. اخلاقای افتضاح این مدلی مونو کنار بزاریم و حال همو بپرسیم..
این روزا کسی احتیاج به حرف زدن های طولانیِ پر از غیبت نداره.. این روز ها ادم ها محتاج یدونه " سلام چطوری" هستن..
همین ک بیای توی پیامرسان و ببینی همونی ک منتظرشی یا حتی انتظاری هم ازش نداری به یادته و حالت براش مهمه..
چرا از هم دریغ میکنیم؟!
درحالی ک هممون دلتنگیم ..
و باز هم برای رفع دلتنگی هامون تلاشی نمیکنیم..
♡ دنیامون کلا دوروزه.. هرلحظه مون یه فرصته ک وقتی از دست رفت دیگه رفت..
♡ یکم.. فقط یکم باهم مهربون باشیم..
#قدیمی_نوشت
#استارگرل_نوشت
♡@stargirll_nevesht♡
جانانم..
مرگ،
کلمه عجیبیست! حس غریبیست!
پارادوکس میسازد!
نمیدانی خوشحال باشی از اینکه از این دنیای مملو از رنج و سختی رها شده؟!
یا اینکه ناراحت باشی که از دست دادهای و دیگر نداریاش!
روزی که رفتی، نه گریه کردم، نه داد و فریاد زدم. یک جور خنثی بودم!
اصلا چه کسی میگوید مرگ پایان است؟ جدایی است؟ فاصله است؟
وقتی که تو هر ثانیه در مغزم و قلبم جولان میدهی و حکمرانی میکنی. این یعنی زندهای!
فقط نفس نمیکشی!
فقط جسمت زیر خروارها خاک آرمیده است...
#قدیمی_نوشت
#استارگرل_نوشت
-تکه ای از یک رمان نانوشته..
♡@stargirll_nevesht♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وارد کتابخانه شد. نگاهش را بین قفسه ها چرخاند به امید دیدن آن دختر ریزنقش.. همانی که چند هفته پیش با یک نظر دل از کَفَش ربوده بود..
اما ندید. سر افکنده بین قفسه ها قدم زد.. گویی رد پای دخترک را به چشم میدید.. مقابل قفسه رمان های فانتزی ایستاد. کتابی که قبلا در دست دخترک بود را دید. آن را از لای کتاب ها بیرون کشید.. کتاب را باز کرد و عطر کاغذ که نه عطر دخترک در مشامش پیچید.. انگار که دختر این کتاب را پوشیده باشد.. نفس عمیقی کشید ناگهان صدایی مخملی بلند شد:《 اه لعنت به این قد》 نگاهش را برگرداند.. باورش نمیشد.. خودش بود.. دخترک دقیقا کنارش بود.. ذوق زده سعی کرد لبخندش را جمع کند تا مبادا صدای قلبش گوش دخترک را کر کند..
_《 میشه اون کتابو به من بدید؟》
دخترک از او خواهشی داشت.. با جان و دل پذیرا بود.. چرا که نه دخترک.. کتاب را که نه.. قلبم را به تو میدهم.. دست دراز کرد و کتاب را بیرون کشید و به دست دختر داد..
صدای دختر گوشش را نوازش میکرد: 《 خیلی ممنونم.. واقعا چرا انقدر قفسه های اینجا بلنده که من قدم بهشون نرسه.. واقعا ممنونم.. مرسی》
بدنش لرزید.. چشمانش هم.. قلبش هم.. لبخند بزرگی به صورتش نشست.. در ذهنش گذشت که نه قفسه ها بلند نیستد تو زیادی کوچکی..
و ترسید از بیشتر ماندن کنار دخترک.. از اینکه نکند کار دستش بدهد.. عجیب قلبش به در و دیوار سینه اش کوبیده میشد..
پا تند کرد قبل از اینکه رازش لو برود..
با همان لبخند
با همان عطری که لای کتاب بود...
#استارگرل_نوشت
♡@stargirll_nevesht♡